1. در سوره ی مباركه ی ابراهیم می فرماید: .
و اذ قال ابراهیم رب اجعل هذا البلد امناً واجنبنی و بنیّ ان نعبد
الاصنام. رب انهن اضللن كثیراً من الناس فمن تبعنی فانه منی و
من عصانی فانك غفور رحیم. ربنا انی اسكنت من ذریتی بواد
غیر ذی زرع عند بیتك المحرم ربنا لیقیموا الصلوة فاجعل افئدة
من الناس تهوی الیهم و ارزقهم من الثمرات لعلهم یشكرون. .
در سوره ی شوری:
قل لا اسئلكم علیه اجراً الاّ المودة فی القربی. .
در سوره ی مریم، آیه ی 96:
ان الذین امنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم
الرحمن ودّاً. .
حافظ می گوید:
ای بی خبر بكوش كه صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی كی راهبر شوی
در مكتب حقایق پیش ادیب عشق
هان ای پسر بكوش كه روزی پدر شوی
جلد نهم . ج9، ص: 278
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا كیمیای عشق بیابی و زر شوی. . .
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد
باللّه كز آفتاب فلك خوبتر شوی. . .
از پای تا سرت همه نور خدا شود
در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی
وجه خدا اگر شودت منظر نظر
زین پس شكی نماند كه صاحب نظر شوی
بنیاد هستی تو چو زیر و زبر شود
در دل مدار هیچ كه زیر و زبر شوی
گر در سرت هوای وصال است حافظا
باید كه خاك درگه اهل هنر شوی
[1]2. در باب عشق و محبت، همان طوری كه در ورقه های
گفته شده، اولاً در این جهت باید بحث كرد كه خود عشق و
محبت قطع نظر از اینكه نوع عشق، حیوانی جنسی باشد یا حیوانی
نسلی باشد یا انسانی باشد و قطع نظر از اینكه محبوب دارای چه
صفات و مزایایی باشد، مثلاً دلیر و دلاور باشد یا هنرمند باشد یا عالم
باشد یا دارای اخلاق و آداب و صفات مخصوص باشد، آثاری دارد
از آن جهت كه انسان را از خودی و خودپرستی خارج می كند.
خودپرستی محدودیت است، حصار است. عشق به غیر مطلقاً، این
حصار را می شكند. پست ترین افراد از جهت صفات رذیله كسی
است كه هیچ كس را دوست نداشته باشد. این شخص نه شجاع است
و نه بخشنده و نه شكیبا و نه رقیق القلب و نه فداكار و نه متواضع و نه
مهربان و نه هیچ چیز دیگر. در ورقه های
گفتیم كه
انسان تا از خود بیرون نرفته ضعیف و جبان و بخیل و حسود و
كم صبر و معجب و متكبر است و روحش برق و لمعان ندارد، بلكه
جلد نهم . ج9، ص: 279
نسبت به خودش و نسبت به استعدادات مكتومش كودن و پپه است.
عشق كه آمد قلب ماهیت می دهد
[2]، او را شجاع و بخشنده و شكیبا
و رقیق القلب و فداكار و هوشیار و با انتباه و چالاك و زبر و زرنگ
می كند. به قول مولوی:
از محبت تلخها شیرین شود
از محبت مسها زرین شود
و به قول حافظ:
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا كیمیای عشق بیابی و زر شوی
تأثیر عشق به فرزند در یك مرغ دانه جو و ضعیف كه او را شجاع
و فداكار می كند و در یك دختر تنبل و پرخواب و كم طاقت و لوس كه
او را هوشیار و چالاك و حساس می كند، هنگام صاحب فرزند شدن
خیلی محسوس است. عشق قوای خفته را بیدار و نیروهای بسته و
مهار شده را آزاد می كند، نظیر شكافتن اتمها و آزاد شدن نیروهای
اتمی.
تجمع و تمركز
قوای روحی:
از این نظر است كه درباره ی عشق گفته شده كه اكسیر و كیمیا و قلب
ماهیت كن است و اثرش از لحاظ روحی در جهت عمران و آبادی
روح است نه در جهت خرابی؛ اگر خرابی و گداختگی هست در ناحیه ی
بدن است. از این نظر قلب جوهر می كند، قوای خفته را بیدار می كند،
قهرمان می سازد، الهام بخش می شود، شاعر و فیلسوف و
هنرمند می سازد، تصفیه می كند و خلیطها را می برد، تفرقه را می برد و
تأحّد و توحّد به وجود می آورد، خشونت و غلظت را می برد نرمی و
رقّت می دهد و تلطیف عواطف می كند. .
عشق از این نظر اعجاز می كند و مراد می دهد. معنی الهام بخشی
عشق جز این نیست كه خود باطن ظهور می كند. «از خود بطلب
هر آنچه خواهی كه تویی» . حتی حكما در باب دعا نیز گفته اند كه
جلد نهم . ج9، ص: 280
تحریكِ همت نفس است. به هر حال عشق نفس را تكمیل و
استعدادات حیرت انگیز باطنی را ظاهر می سازد
[3]، بیش از هر
نیروی دیگری حركت می دهد و احیاناً كرامت و خارق عادت به
وجود می آورد. آنچه اهل عرفان درباره ی عظمت انسان گفته اند
نظرشان به انسان بما هو عاشق است. .
عشق مطلقاً اكسیر است و خاصیت كیمیا دارد، یعنی فلزی را به
فلز دیگر تبدیل می كند. مردم هم فلزات مختلفی هستند:
الناس معادن
كمعادن الذهب و الفضة. .
در زبان شعرا، در باب اثر عشق، بیشتر به دو اثر بر می خوریم:
یكی الهام بخشی و فیاضیت كه:
بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
و دیگر تغییر دهندگی و كیمیاگری. اروپاییان عنوان قهرمان سازی و
نابغه سازی به عشق می دهند. فروید هم در همین زمینه بحث كرده
است. شعرای خودمان عنوان دوا و طبیب هم به او داده اند. مولوی
می گوید:
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
ایضاً در تحریك و نیروی عشق می گوید:
جسم خاك از عشق بر افلاك شد
كوه در رقص آمد و چالاك شد
جلد نهم . ج9، ص: 281
ایضاً درباره ی نی و ناله های وی كه پیام عشق است می گوید:
همچو نی زهری و تریاقی كه دید
همچو نی دمساز و مشتاقی كه دید؟
البته عشق آثار سوء هم دارد كه در ورقه های
گفته شده. .
سعدی در «طیبات» تعبیر خوبی راجع به خاصیت تصفیه ی عشق
دارد:
هركه عشق اندر او كمند انداخت
به مراد ویش بباید ساخت
هركه عاشق نگشت مرد نشد
نقره فائق نگشت تا نگداخت
3. بحث دوم
[4]درباره ی عشق و محبت این است كه علاوه بر
عشق حیوانی جنسی و حیوانی نسلی، نوعی دیگر از عشق و جاذبه
هست كه عشق معنوی و انسانی است و از غریزه ای ماوراء بقای نسل
سرچشمه می گیرد، از عشق به معنویات و مجردات سرچشمه
می گیرد. این همان عشق است كه افلاطون و غیر او درباره ی آن بحث
كرده اند و شاید عبارت خواجه در
شرح اشاراتكه می گوید: «و مبدأه
مشاكلة نفس المعشوق للعاشق» ناظر به همین باشد. این عشق است
كه مبدأ به اصطلاح ارادت و علاقه مندی و مجذوبیت می شود. این
عشق در حكم سیم برقی است كه از وجود معشوق به عاشق وصل
می شود و صفات او به این منتقل می شود
[5]. این عشق است كه باید
گفت خوشا به حال كسی كه در زندگی با كاملی برخورد كرده باشد و
به او واقعاً ارادت بورزد. این محبت، دل را زنده و روشن و گرم می كند
جلد نهم . ج9، ص: 282
و به سرعت در منازل سیر و سلوك عبور می دهد. شاعر می گوید:
هر دم بشارتهای جان از هاتف دل می رسد
هركس نهد در ره قدم آخر به منزل می رسد
گر غافلی ور بیدلی خیز و بجوی اهل دلی
كز التفات كاملی ناقص به كامل می رسد
یك نكته اندر پیش و پس، غافل ز عاقل فرق بس
با لطف حق در یك نفس ناقص به كامل می رسد
حالت مجذوبیت اگر بجا بیفتد و بعد اسباب پشیمانی نشود، از
بهترین حالات است. این است كه نبوغ می بخشد. مولوی را چنین
مجذوبیتی نسبت به شمس تبریزی، مولوی كرد و نبوغ بخشید
[6]. .
به طور كلی در مكتب و روش انبیا این حالت حب و علاقه و
مجذوبیت است. در آیه ی كریمه ی سوره ی توبه می فرماید: .
قل ان كان اباؤكم و ابناؤكم و اخوانكم و ازواجكم و عشیرتكم
و اموال اقترفتموها و تجارة تخشون كسادها و مساكن ترضونها
احب الیكم من اللّه و رسوله و جهاد فی سبیله فتربّصوا حتی یأتی
اللّه بامره و اللّه لایهدی القوم الفاسقین. .
درباره ی این حب است كه وارد شده:
هل الدین الاّ الحب [7]در
تاریخ اسلام دیده می شود این طور محبتها و عشقها كه مسلمانان
نسبت به شخص رسول اكرم داشتند، مثل داستان ابوذر و مشك آب و
همچنین داستان خبیب بن عدی و زید بن دثنّه
[8]كه در
سیره ی ابن
هشام
جلد نهم . ج9، ص: 283
آمده است و داستان تازه داماد اُحد، حنظله ی غسیل الملائكه و
امثال این داستانها. .
اساساً یك فرق بین مكتب انبیا و مكتب فلاسفه همین است كه
شاگردان فلاسفه فقط متعلم اند و فلاسفه نفوذی بالاتر از نفوذ یك
معلم ندارند و اما انبیا نفوذشان از قبیل نفوذ یك معشوق است. مولوی
در جلد ششم
مثنویدر داستان تعذیب بلال حبشی از طرف كفار و
اندرز دادن ابوبكر به او كه عقیده ات را آشكار نكن و تاب نیاوردن
بلال برای كتمان عقیده، می گوید:
فاش كرد اسپرد جان را در بلا
كای محمدای عدوّ توبه ها
ای تن من وی رگ من پر ز تو
توبه را گنجا كجا باشد در او
توبه را زین پس ز دل بیرون كنم
از حیات خلد توبه چون كنم
عشق قهار است و من مقهور عشق
چون قمر روشن شدم از نور عشق
برگ كاهم پیش توای تندباد
من چه دانم تا كجا خواهم فتاد
گر هلالم ور بلالم می دوم
مقتدی بر آفتابت می شوم
ماه را با زفتی و زاری چكار
در پی خورشید پوید سایه وار
عاشقان در سیل تند افتاده اند
بر قضای عشق دل بنهاده اند
همچو سنگ آسیا اندر مدار
روز و شب نالان و گردان بی قرار
خود داستان بلال و خبّاب بن اَرَتّ و حتی داستان سحره ی موسی
حكایت از یك نوع مجذوبیت می كند.
جلد نهم . ج9، ص: 284
میرزا رضای كرمانی مجذوب سید جمال بود، حسن صبّاح
عده ای را مجذوب كرده بود، صفویه با گروهی درویش و مرید و
مجذوب قیام كردند. .
4. مطلب سوم راجع به خصوص علی علیه السلام است كه مكتب آن
حضرت مكتب عشق است و از زمان رسول خدا الی یومنا هذا همیشه
علاقه مندان سر از پا نشناخته ای داشته است، و بدون شك قدرت
تسخیر معنوی در همه كس نیست، یك نوع جاذبه ی مخصوص باید در
شخص باشد. از همان زمان رسول اكرم گروهی بودند كه به نام
دوستان و شیعیان او شناخته می شدند. در دوران خلفا همین طور، در
زمان خلافت خودش همین طور و تدریجاً این مكتب توسعه یافت؛ با
شهادت آن حضرت تمام نشد، بلكه فزونی یافت. چقدر از اصحاب
آن حضرت بعد از وفات آن حضرت در راه محبت او خود را فدا
كردند از قبیل حجر بن عدی و عمرو بن الحمق و میثم تمّار و قنبر
غلامش و سعید بن جبیر، چقدر اشخاص در دوره های بعد جان خود
را روی این عشق گذاشتند نظیر ابن سكّیت. .
در ورقه های
از
سفینة البحارنقل كردیم كه: .
عن برید العجلی قال: كنت عند ابی جعفر علیه السلام اذ دخل علیه قادم
من اهل خراسان ماشیاً فاخرج رجلیه و قد تفلقتا. قال: اما و اللّه
ما جاء بی من حیث جئت الاّ حبكم اهل البیت. فقال ابوجعفر:
و اللّه لو احبنا حجر حشره اللّه معنا، و هل الدین الاّ الحب؟ .
دو نوع زیارت:
از اینجا می توان به فلسفه ی زیارات قبور اولیا پی برد. فلسفه ی اینها
زنده نگه داشتن خاطرات محبت معنوی است. اگر كسی به این فلسفه
توجه داشته باشد خیلی بهره می برد و استمداد می كند و حتماً عشق و
معنی به او مدد خواهد كرد، ولی بعضی مردم شاید سرد و بی روح برای
لمس قبر و كفاره ی گناهان می روند. .
5. عطف به [پاورقی ] صفحه ی 700،
سیره ی ابن هشام(جلد 2،
جلد نهم . ج9، ص: 285
صفحه ی 172) می نویسد: .
و اما زید بن دثنّة فابتاعه صفوان بن امیة لیقتله بابیه امیة بن
خلف و بعث به صفوان بن امیة مع مولی له یقال له نسطاس الی
التنعیم [9]و اخرجوه من الحرم لیقتلوه و اجتمع رهط من
قریش. . . .
6. راجع به قسمت سوم یعنی محبت علی علیه السلام رجوع شود به
ورقه های
.
7. از نظر رابطه ی محبت اولیا با مسئله ی توحید در عبادت و مسئله ی
شفاعت و همچنین از نظر اینكه آیا محبت اولیا- كه مسلماً در اسلام
به آن توصیه شده است- از نظر اسلام هدف است یا وسیله، رجوع
شود به ورقه های
و ورقه های
.
8. رجوع شود به ورقه های
.
9. در تاریخ علی و دوستان وی علاقه هایی است كه با شمشیر
پیوندش گسسته نمی شود.
نهج البلاغهفیض، حكمت 42:
لو ضربت
خیشوم المؤمن. . . و
بحارالانوارچاپ جدید، ج 40، ص 281، نمره ی 44،
جریان ابن الكواء و غلامی كه دست راستش را قطع كرده بود
[10]
[1] دستت نمی رسد كه بچینی گلی ز شاخ
باری به پای گلبن ایشان گیاه
باش
[2] از نظر سیر و سلوكی باید او را نیروی كشش نام نهاد. علامه طباطبایی: .
مهر خوبان دل و دین از همه بی پروا برد.
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد. . .
[3] اینجاست كه مسئله ی كشش و كوشش مطرح است. دو نیروست كه انسان را به
مقصد می رساند، كوشش از خود است و كشش از محبوب. در تأثیر هیچ یك از اینها
نباید اغراق گفت. راجع به قدرت كشش، آقای طباطبایی می گویند: .
تو مپندار كه مجنون سر خود مجنون شد.
از سمك تا به سماكش كشش لیلی برد
[4] قبل از این بحث، این بحث [قابل طرح است ] كه آثار مطلق عشق یك چیز
است، تأثیر شخصیت محبوب و مراد مطلب دیگر است زیرا خاصیت محبت مشاكله و
تشبه است.
[5] دو مطلب خلط شده: یكی اینكه آیا عشق روحانی داریم یا نه؟ دوم اینكه
خاصیت عشق مشاكلت است.
[6] چقدر عالی می گوید در صفحات اول
مثنوی: .
این نفس جان دامنم برتافته است.
بوی پیراهان یوسف یافته است.
كز برای حق صحبت سالها.
بازگو رمزی از آن خوش حالها.
تا زمین و آسمان خندان شود.
عقل و روح و دیده صد چندان شود
[8] رجوع شود به نمره ی 5.
[9] موضع بمكة فی الحل و هو بین مكة و سرف، علی فرسخین من مكة.
[10] [مطلب این بند دستخط استاد نیست. ]