راجع به قانون انطباق، رجوع شود به كتاب
انسان موجود
ناشناخته، صفحه 184، فصل ششم، اعمال تطابقی.
تعبیر خوبی دارد فارابی در
فصوص، فصّ 31:
ان الروح الذی لك من جوهر عالم الامر لایتشكل بصورة
ولایتخلق بخلقة و لایتعین باشارة ولایتردد بین حركة و
سكون، فلذلك یدرك المعدوم الذی فات و المنتظر الذی هو
آت و یسبح فی عالم الملكوت و ینتقش من خاتم الجبروت.
در فصّ 32 می گوید:
جلد چهارم . ج4، ص: 569
انت مركب من جوهرین: احدهما مشكل مصور مكیف مقدر
متحرك ساكن متحیز منقسم، و الثانی مباین للاول فی هذه
الاوصاف غیر مشارك له فی حقیقة الذات یناله العقل و تعرض
عنه الوهم فقد جُمِعَتْ (كذا)
[1] من عالم الامر و من عالم الخلق، لان روحك من امر ربك و بدنك من خلق ربك.
مولوی در صفحه. . . می گوید:
زیر و بالا، پیش و پس، وصف تن است
بی جهت، آن جان پاك روشن است
در جای دیگر (صفحه 425) می گوید:
قابل تغییر، اوصاف تن است
روح باقی آفتاب روشن است
اوست بی تغییر لاشرقیة
بی زتبدیلی كه لاغربیة
در جای دیگر می گوید:
حد جسمت یك دو گز تن بیش نیست. . .
رجوع شود به جزوه سال سوم معقول، كلاس مضاعف
در سال 40- \41، بحث مربوط به اوایل نمط چهارم
اشارات.
[1] . ظاهراً صحیحش «جُمِعْتَ» است.