. . .
[1] هم با فلاسفه یونان قدیم و هم با فلاسفه اروپای جدید متفاوت است. نوعی وقار و سنگینی در روح اینها حكومت می كند كه در روح
آنها نیست.
در كتاب
اسلام شناسی دكتر شریعتی، صفحه 73، می گوید:
عزیز و گرانبها
بودن توحید
مذهبی :
مهمترین مسأله ای كه در توحید اسلام باید گفت این است كه
توحید یكی از اصول اسلام در كنار دیگر اصول اعتقادی مانند
نبوت و قیامت نیست، بلكه توحید زیربنای همه عقاید است. .
موحد
می كوشد كه
در اندیشه و
عمل خدشه ای
بر توحید وارد
نشود:
در اسلام با چنین تلقی ای از توحید، این اصل چنان عظمت و
حساسیتی می یابد
[2] كه یك انسان مسلمان طبیعتاً همواره بدان می اندیشد و با وسواس و دقت خارق العاده ای همیشه در بیم آن
است كه در اندیشه و احساس و عمل بدان خدشه ای وارد
نیاورد، آن را درست بشناسد و از هر چه با آن متناقض و
متباین است حذر كند و زندگی فردی و اجتماعی، مادی و
معنوی خود را بر این اساس استوار سازد، چه كمترین غفلتی یا
ضربه ای كه به این اصل وارد آید همه چیز تباه می گردد و
هركار دیگرش گرچه بنفسه خیر باشد، بیهوده می شود. . .
توحید زیربنای حیات فردی و اجتماعی، مادی و معنوی و به
عبارت دیگر مبنا و جهت اساسی همه وجوه زندگی انسان،
اندیشه ها، احساسها و اعمال با هر شكل و كیفیتی است.
دوستیها و دشمنیها، تجمعها و تفرقها، فعالیتهای سیاسی و
اجتماعی، كوششهای اقتصادی و علمی و ادبی و هنری، روابط
فردی و اجتماعی همه باید به گونه ای تنظیم شود كه توحید
بتواند زیربنای آن قرار گیرد.
جلد چهارم . ج4، ص: 174
عزیز و گرانبها
بودن عدالت
مذهبی :
و اما عدالت: در اینجا نیز تفاوت بسیار است میان آنچه پیامبران
به مردم می دهند و آنچه فیلسوفان می دهند. آنچه فلاسفه می دهند از
نوع دعایی است كه از سبیل دعا كننده بالاتر نمی رود، از مرحله لفظ
و توصیف بالاتر نمی رود، نه در گوینده ایمان ایجاد می كند و نه در
شنونده، مصداق سخن امیر علیه السلام است:
الحق اوسع الاشیاء فی التواصف
و اضیقها فی التناصف، مصداق
«و رجل وصف الحق فعدله الی غیره»
است، چرا؟ چون فرق است میان اینكه انسان در مرحله فكر و عقل
چیزی را تصدیق كند و میان آنكه شیفته و علاقه مند به چیزی باشد و
به آن چیز ایمان داشته باشد و آن را مقدس و گرانبها بشمارد
[3]. شما با هر فردی كه بنشینید، از بدی مردم می نالد و دلش می خواهد مردم
خوب باشند ولی خود همان توصیف كننده برخلاف عمل می كند
[4]. شما ببینید آیا اعلامیه حقوق بشر فرانسه و اعلامیه جهانی حقوق بشر
آمریكا كوچكترین تأثیری در روش استعماری آنها كرد؟ اما می بینیم
بعد از هزار و چهارصد سال هنوز افرادی هستند كه از اینكه به
فرزندان خود و همسر خود فرمان بدهند و الزاماً آنها را وادار به
اطاعت خود كنند، امتناع دارند. مرحوم میرزا محمدتقی شیرازی
(اعلی اللّه مقامه) هیچ وقت در خانه اش به زنش فرمان نمی داد كه
چنین بكن یا نكن، می گفت من حق ندارم، حتی به فرزندش این گونه
فرمانها نمی داد، خودش كارهای شخصی خود را در خانه می كرد. در
یك بیماری كه قادر نبود از جا حركت كند، كاسه آشش را می آورند
جلد چهارم . ج4، ص: 175
دم در اتاق می گذارند و او نمی تواند از جا حركت كند. بعد از دو
ساعت كه سراغش می روند می بینند آن آش سر جای خودش هست
و میرزا حاضر نشده به زن و بچه اش طبق قاعده خودش فرمان بدهد.
مرحوم آقا شیخ محمد رضای زنجانی كه در مشهد بوده است، برای
دخترش یك ماهانه مقرر كرده بود در عوض فرمانهایی كه احیاناً در
خانه به او می داد.
الآن هم هر اندازه عدالت و تقوا و پرهیز از تعدی و تجاوز
هست، به اندازه ای است كه دین نفوذ دارد.
آقای نهرو معروف بود كه مرد دموكراتی است ولی این
دموكراسی در حدود داخله هند بود، از خودپرستی ملی هند كه
خارج می شد نبود. دلیل بزرگش قضیه كشمیر است. می دانیم
كشمكشی است میان هند و پاكستان بر سر كشمیر. سیاستهای
بین المللی عمداً آنجا را به همین صورت درآورده اند و هریك از هند
و پاكستان مدعی مالكیت كشمیر است. كشمیر رابط پاكستان غربی و
شرقی از طرف شمال است. اگر كشمیر را حذف كنیم، پاكستان غربی
و شرقی از راه زمین به یكدیگر راه ندارند. مكرر این راه حل عادلانه
پیشنهاد شد كه به آرای عمومی اهل كشمیر مراجعه شود. هند، یعنی
هند نهرو و هند بعد از نهرو، هرگز زیر بار این حرف حساب نمی رود،
چرا؟ چون اكثریت مردم كشمیر مسلمانند و می خواهند به پاكستان
ملحق شوند.
این در كارهای كوچك، اما در مقیاس جهانی؟
2. در باب هریك از دو مطلب بالا پرسش چنین است كه
پیامبران چه كشف تازه ای در این دو زمینه كرده اند؟ هر دو مطلب را
(هم خدا را و هم عدالت را) بشر در فلسفه نظری الهی و در فلسفه
عملی اجتماعی توانسته كشف كند.
جواب این است كه اولاً در مرحله كشف نیز خدای پیامبران با
خدای فلاسفه متفاوت است. خدای پیامبران یك حقیقت محبوب و
مطلوب و نزدیك و آمیخته با جان بشر است، و خدای فیلسوفان یك
جلد چهارم . ج4، ص: 176
حقیقت جدا و منعزل از عالم. بعلاوه حداكثر این است كه فیلسوفان
اوّلیت خدا را كشف كردند، پیامبران كشف مهمشان آخریت خداست.
پیامبران تنها نگفتند
انّا للّه، گفتند:
وانّا الیه راجعون. بشر بیش از آنچه
به گذشته خود تعلق و دلبستگی داشته باشد، به آینده دلبستگی دارد.
اینكه خالق كلی هست، مبدأ آفرینشی هست، جهان مبدأ و منشأ
لایزالی دارد، بستگی دارد به گذشته ما كه از كجا آمده ایم، بستگی
دارد به «مِن أین؟ » و اما اینكه جهان سرانجامی دارد، همه چیز به خدا
باز می گردد، «جزءها را رویها سوی كل است- بلبلان را عشق با
روی گل است. . . » بستگی دارد به آینده ما و اینكه «الی أین؟ » و انسان
بیش از آنچه به «من أین» تعلق داشته باشد به «الی أین» تعلق دارد.
پس پیامبران درباره خدا كشف تازه هم كردند. بعلاوه برقرار كردن پل
میان بندگان و خدا و احساسات بندگان را تحت تأثیر قرار دادن-
چنانكه گفتیم- كار پیامبران است. و اما در باب عدالت، كشف تازه
پیامبران این است كه عدالت بشری را به عنوان جزئی از كل عدالت
جهانی شناساندند
[5]. آنها نگفتند جهان پر از ظلم است، ناموس جهان
جلد چهارم . ج4، ص: 177
فقط تنازع بقاست، و آنگاه بشر به خاطر منافع خودش عدالت كند.
عدالت به
صورت یك
امر جاذب و
محبوب، نه
یك امر
مصلحتی:
آنها عدالت را هم به صورت یك محبوب و مطلوب و معشوق، یك
امر جاذبه دار و كشش دار درآوردند، نه به عنوان یك امر مصلحتی.
تكلیف در دین یك افتخار است، یك عزت است. سیدبن طاوس
روز بلوغ خود را جشن می گرفت به عنوان اینكه در چنین روزی
خداوند مرا لایق دانست كه مكلف سازد، وظیفه و قانون برایم قرار
دهد.
3. عطف به شماره 2، گفته های ویلیام جیمز، اتباع فلاسفه
تسلیم محضشان در برابر قانون قطعی جهان به این صورت است:
در كف شیر نر خونخواره ای
غیر تسلیم و رضا كو چاره ای
ولی تسلیم اتباع پیامبران به این شكل است كه: زیر شمشیر غمش
رقص كنان باید رفت،
رضا اللّه رضانا اهل البیت، یا ایتها النفس المطمئنة
ارجعی الی ربك راضیة مرضیة. . .
[1] . [متأسفانه ابتدای مطلب در نسخه اصل دستنویس موجود نیست. ]
[2] . به عبارت دیگر توحید انبیا برای فرد مؤمن به صورت یك چیز گرانبها و عزیز و محبوب درمی آید.
[3] . به عبارت دیگر عدالتی هم كه انبیا عرضه می دارند به صورت یك امر محبوب و عزیز و گرانبها و مقدس درمی آورند، نه به صورت یك فكر و یك فرضیه خشك.
[4] . ارسطو كه در عدالت و سیاست كتاب نوشته، خود طرفدار تبعیض اربابان و بردگان است و نظام بردگی را عادلانه می داند، آنهم بردگی یونان و رم. همچنین همین ارسطو مبتكر سیاست «تفرقه بینداز و حكومت كن» است كه به اسكندر چنین توصیه ای كرد. (رجوع شود به
ابن ابی الحدید، شرح فرمان به مالك اشتر) و همچنین می گویند ارسطو در جواب نامه ی اسكندر راجع به سپاهیان نوشت كه آنها را سرگرم به عیش و عشرت كن تا به فكر طغیان نیفتند (
سخنرانی راشد، جلد 14- رجوع شود به كتب تاریخ) .
[5] . در ورقه دین و اخلاق از ویلیام جیمز نقل كردیم:
اساس در مذهب و یا اخلاق این است كه ما چگونه خلقت و جهان هستی را تلقی می كنیم؟ آیا این هستی و كائنات را با سختی و رنج تلقی كرده، پاره ای از آن را قبول داشته و قسمتی از آن را قبول نداریم یا آنكه برعكس آن را با آغوشی باز و دلی آكنده از عشق و محبت استقبال می نماییم؟ اخلاق محض (مجرد از مذهب) قوانین كلی جهان را كه حاكم بر جهان می داند از روی علم و اطلاع اطاعت می كند، اما این اطاعت با یك سنگینی و ملالت همراه است كه در قلب خود هیچ گونه حرارت و شوقی ندارد و هیچ وقت احساس اینكه این قوانین مانند یوغی است به گردن او از او جدا نمی شود. اما در مذهب برعكس، این اطاعت سرد و غم انگیز جای خود را به استقبال و پذیرشی گرم كه همه چیز زندگی را پر از لطف و شوق و صمیمیت و نشاط می سازد وا می گذارد. جان جانان جهان كه فیلسوف رواقی خود را به آن تسلیم می كند، احترام و تعظیم را متوقع است اما خدای مسیحی عشق و محبت را طالب می باشد. اینجاست كه می بینیم این دو دسته در دو محیط مختلف از عواطف و احساسات واقعند كه در مقابل یكدیگر یكی به سردی قطب و دیگری به گرمی و حرارت خط استواست، گو اینكه نتیجه ای كه هریك از آنها به دست می آورند یعنی تسلیم محض و بدون چون و چرا، یكی باشد.