1. مسأله وجود انسان كامل در هر زمان و انتقال مقام انسان كامل
مانند یك روح باقی (به یك معنی) از فردی به فرد دیگر و اینكه به
حسب عقیده شیعه زمین خالی از انسان كامل نیست و او حامل ولایت
(روح انسانیت) است.
2. معنی كمال چیست؟ و فرق آن با تمام
[1]و اینكه این هر دو در
مقابل ناقص قرار می گیرند. آیا كمال مساوی با وجود است و نقص با
عدم (البته عدم ملكه یعنی حد وجود یك شئ دیگر، و تكامل
پشت سرگذاشتن حدود است و انسان كامل یعنی انسانی كه همه حدود
ممكن را پشت سر گذاشته است) .
3. اینكه مرحله و حد یقفی در كار است و یا ترقیات و تكامل انسان
لایتناهی است، بحثی كه درباره صلوات هست و سید علیخان در (شرح
صحیفه) طرح كرده است.
4. نظر عرفا درباره كمال انسان و انسان كامل كه فانی در حق است
و جز او نمی بیند و جز او نمی خواهد. از نظر عرفا كمال انسان در توحید
حقیقی شهودی است كه از خود فانی و خالی می شود و جز او و شؤون و
اسماء و صفات او نمی بیند. خلق یكباره تبدیل می شود به حق مقید و به
شؤون و جلوات و صفات و اسماء حق. از نظر آنها هرچه جز این است
نقص انسان است.
بحث عرفا در سطحی بسیار بالا است
[2]و جز كسی كه عملاً وارد این وادی شده باشد و لااقل مراحلی و منازلی را طی كرده باشد
جلد یك . ج1، ص: 288
نمی تواند اظهارنظر كند. اشتباه است اگر خیال كنیم امثال ماسینیون و
نیكلسون و عبدالرحمن بدوی می توانند حلاج و مولوی و عطار و غیره
را بشناسند.
عرفا برای ترقی و تكامل انسان منازل و مراحل منظم و مرتب و
مشخصی ذكر كرده اند. مثلاً خواجه عبداللّه انصاری صد منزل در (منازل
السائرین) ذكر می كند، ده منزل اول را «بدایات» و هر یك ده منزل دیگر
را به نامی می نامد. نوعی روانشناسی خاص است، نظیر روانشناسی
هنری ولی البته در سطحی عالیتر. ما فعلاً به آنچه عرفا گفته اند كاری
نداریم.
5. فلاسفه ای نظیر نیچه نیز درباره انسان برتر و مشخصات آن
نظرهایی داده اند كه بیشتر نقطه اتكاءشان قدرت بوده و علم و قوّت
اراده، كمال انسان را در قدرتمندی (كه زورمندی فردی یكی از شؤون
او است) به وسیله نفرات، تشكیلات، صنعت می دانند و بشر امروز كه
صنعتش پیش رفته پس كمال یافته است و از نظر علم نیز هرچه عالمتر
شود كاملتر است و در مقیاسی كه فرنسیس بیكن و پیشروان علم جدید
به دست دادند، علم هم وسیله ای است برای كسب قدرت، و هر علمی
كه بر قدرت بشر نیفزاید علم واقعی نیست، و این است راهی كه امروز
ما هم متجددانه آن را تبلیغ می كنیم و می گوییم اروپا به ترقیات رسید
یعنی تكامل یافت یعنی قدرت یافت. پس علم نیز مانند نفرات و مانند
ابزار، مانند شاخ حیوانات و پنجه و چنگال درندگان وسیله قدرت و
غلبه و پیروزی در میدان تنازع بقاست، پس به این جهت علم وسیله
كمال انسان است. اراده قوی نیز چون نوعی قوّت و قدرت است كه در
مقابل حوادث و حتی در مقابل مظاهر عاطفی، مظلومیتها و حق به
جانب ها متأثر و متأسف نمی شود، باز برمی گردد به قدرت و به كمال
(بنا بر این تعریف) . لهذا امثال نیچه حق را مساوی با قدرت می دانند
زیرا حق جز در مسیر كمال حق نیست و كمال مساوی با قدرت است
جلد یك . ج1، ص: 289
پس حق یعنی قدرت. (اینجا قسمتی از سخنان نیچه كه در ورقه های
«انسان ایده آل» آمده نقل شود. ) .
در فرهنگ امروز عملاً می بینیم ترقی و كمال مساوی با قدرت
شناخته می شود. امریكا فقط به دلیل اینكه قدرتمندترین كشور جهان
است خود را پیشرفته تر و تكامل یافته تر می داند، خود را در جنایاتی
كه در جهان مرتكب می شود به این قانع می كنند كه اینها شرط پیشرفت
بشریت است؛ یا باید تكامل یافت و پیش رفت و طبعاً مرتكب فجایعی
شد و یا باید تن به نقص و تأخر و عقب ماندگی بشریت داد.
حقیقت این است كه این نوع تعبیر در مورد تكامل، از تعریفی ناشی
می شود كه از لحاظ بیولوژی برای تكامل می شود، یعنی تكامل
داروینی، و از این ناشی می شود كه معمولاً می گوییم زندگی تنازع بقا
است و جز این چیزی نیست.
6. در تعریف كمال انسان و تكامل انسانی باید این نكته گفته شود كه
كمال مساوی است با مطلوبیت، و كمال مطلوب از قبیل اضافه ی بیانیه
است نه اضافه ی تبعیضی در مقابل كمال غیرمطلوب.
بحث ما در سه قسمت است: .
الف. ملاك و معیار انسان كامل، و مجموعه ی نظریه ها در این باب.
ب. قرآن و صفات انسان كامل و انسان نمونه و امام و سرمشق و
الگو.
ج. رسول اكرم به عنوان نمونه انسان كامل قرآن.
7. در مورد كمال مطلوب مجموعاً چند نظریه است: .
الف. كمال مساوی است با برخورداری از مواهب طبیعت، انسان
كاملتر یعنی انسان برخوردارتر.
این تعریف درواقع نفی كمال انسانی است، زیرا به طوركلی كمال در
هیچ چیزی مساوی با برخورداری نیست، نه كمال اسب، نه خربزه، نه
اتومبیل، نه قاضی، نه سیاستمدار، نه فیلسوف، نه فقیه، نه درخت، نه
جلد یك . ج1، ص: 290
سنگ و نه چیز دیگر. و به جهتی باید گفت این نوع كمال كمال گیاهی و
حیوانی است زیرا نتیجه اش رشد و نمو و تغذیه و تولید و احساس و
جست و خیز و شهوت و غیره است.
مسلماً در مورد انسان از آن جهت كه انسان است باید نمونه و كاملی
نه براساس برخورداری بلكه براساس به فعلیت رسیدن تمام استعدادها
و ظهور و بروز كردن تمام خواص و آثار انسانی فرض كرد. بعلاوه این
تعریف صددرصد جنبه ی فردی دارد یعنی فردی ضد اجتماعی. لازمه
این نوع كمال صرفاً تنازع است و حكومت قوی، و هر نوع كاری كه
مستلزم محرومیت فردی و فداكاری باشد طبعاً نقص است.
(تعریف انسان كامل از آن جهت مشكل است كه انسان و
استعدادهای انسان مجهول است، لهذا چاره ای نیست جز اینكه
مجموعه نظریه ها درباره انسان كامل بیان شود، و مخصوصاً ببینیم
تعریف و ترسیم انسان كامل از نظر قرآن چیست. ) .
ب. كمال انسان در درك «حقیقت» و در وصول به «حقیقت» است،
یعنی كمال مساوی است با «حقیقت» . انسان كامل یعنی انسان كاشف
حقیقت و واصل به حقیقت كه مجاز و باطل را پشت سر گذاشته است.
عرفا از این نظر دفاع می كنند
[3]و اساساً عرفان جز این چیزی
نیست. از نظر عرفان، حقیقت مساوی است با وحدت، مساوی است با
خدا، هرچه جز او است مجاز و بلكه باطل است،
الا كل شئ ما خلا اللّه
باطل، هوالاوّل و الاخر والظاهر والباطن. . . .
از نظر عرفا كمال مساوی است با حقیقت، و حقیقت مساوی با
وحدت، و وحدت مساوی است با واجب الوجود. عرفا به نوعی «او»
جلد یك . ج1، ص: 291
شدن معتقدند بدون آنكه بگویند واجب در ممكن حلول می كند و یا
ممكن واجب می شود بلكه اتحاد به نحو فنا از خود
[4]
عرفا راه وصول به كمال و حقیقت را و منازل و مراحل این راه را و
حتی ترتیب این منازل و آثاری كه در هر منزلی هست بیان كرده اند.
اینجا مسأله وحدت وجود پیش می آید و مسأله سیر و سلوك.
اظهار نظر چه درباره حقیقت و وحدت وجود و چه درباره طریقت راه
وصول به حقیقت از عهده كسانی كه وارد این وادی نیستند خارج است.
عرفا مركب این راه را عشق می دانند. از نظر عرفا كمال انسان در نوعی
شدن است و آن شدن او شدن است. انسان قطع نظر از برخورداری و
نابرخورداری وضعی دارد كه باید به آن وضع درآید، و این است
انسانیت واقعی و كمال مطلوب فطری انسان، و چون انسان اینچنین
آفریده شده چیز دیگر او را راضی و قانع نمی كند.
ج. (رجوع شود به ورقه های «یادداشت انسان كامل، مكتب عقل» ) .
حكمای الهی كمال را مساوی با دو چیز می دانند: حكمت و عدالت.
مقصودشان از حكمت آن حقیقت بسیط عرفانی نیست. مقصود وصول
به اتحاد و فنا هم نیست، بلكه مقصود شناخت كلی عوالم هستی است.
در تعریف حكمت از نظر غائی گفته اند: حكمت عبارت است از
صیرورة الانسان عالماً عقلیاً مضاهیاً للعالم العینی. حكما برخلاف
عرفا كمال انسان را در نفی انسان و فنای درحقیقت نمی دانند بلكه در
ظهور حقیقت در انسان می دانند، و بین ایندو فرق بسیار است. و
مقصودشان از عدالت تسلط و سیطره كامل نیروی عقل و اراده بر غرایز
و شهوات است به طوری كه حقوق و حدود هر قوه ای در حد خود داده
جلد یك . ج1، ص: 292
شود، عاقله بر كشور وجود انسان حكومت عادله داشته باشد و فرضیه
فیلسوف حاكم و حاكم فیلسوف در كشور وجود هر فرد تحقق یابد،
رعایای قوا رعایت و در عین حال از طغیانشان جلوگیری شود. حكما
مركب و وسیله این راه را عقل و علم می دانند. حكما نیز مانند عرفا به
نوعی «شدن» معتقدند و آن نوع شدن عبارت است از حكیم شدن و
عادل شدن.
حكمت از نظر حكما كمال قوه نظری نفس است و عدالت كمال قوه
عملی. از نظر حكمای الهی علم و حكمت از آن جهت كمال است كه از
جنبه قوه نظری آیینه حقیقت است و از جنبه قوه عملی راهنمای عقل و
چراغ عقل است برای حكومت و عدالت. از نظر حكما كمال انسان در
تحقق یافتن دو نظام است در انسان: نظام علمی و دیگر نظام زیبایی
عقلی.
د. كمال مساوی است با محبت، با اخلاق. انسانیت انسان بستگی
دارد به میزان محبت و عاطفه او نسبت به خلق خدا، خصوصاً جانداران
و بالاخص انسان. در مكتبهای هندی روی دو چیز زیاد تكیه شده
است: حقیقت و دیگر محبت. در تعلیمات گاندی و در اعتراضات
گاندی به تمدن غرب زیاد این دو چیز به چشم می خورد. انتقاد گاندی
از تمدن غرب این است كه در این تمدن حقیقت و محبت فدای قدرت
شده است (از كلمات گاندی در مقدمه ی (این است مذهب من) استفاده شود) .
رجوع شود به ورقه های «مكتب انسانیت» ص 22 راجع به اصول
سه گانه.
مركب كمال انسان در این مكتب قلب است، دل است، احساسات و
عواطف اخلاقی است.
هـ. كمال
[5]مساوی است با زیبایی، با زیبایی انفعالی مانند اخلاق
جلد یك . ج1، ص: 293
زیبا و یا علم و یا فعلی و فنی مانند شعر، هنر، ابداع، ابتكار، نوآفرینی.
در مكتب افلاطون و سقراط به این كمال زیاد برمی خوریم. به هر چیز
از جنبه زیبایی نگریسته می شود، حتی به علم و قدرت و اخلاق. علم
از آن نظر خوب است كه زیباست، اخلاق از [آن ] نظر خوب است كه
زیباست، قدرت از آن نظر خوب است كه زیباست، حتی حقیقت از آن
نظر خوب است كه زیباست
[6]. مركب این راه ذوق است.
و. كمال مساوی است با قدرت. انسان كامل یعنی انسان قدرتمند و
نیرومند و غالب بر حریف و موفق در تنازع بقا، مسلط بر طبیعت و
مسلط بر انسانهای دیگر. قدرت به وسیله نفرات، قدرت به وسیله
تشكیلات، قدرت به وسیله علم و صنعت (این است كه یكباره كمال
انسانی از اوج روحانی خودش به حضیض جسمانی تنزل می كند و
همه چیز وسیله مادیات و زندگی دنیایی می شود) .
اروپای جدید از زمان بیكن به این طرف، علم را از خدمت حقیقت
گرفت و در جنبه روحانی آن را ساقط كرد، قداست علم از بین رفت و
در خدمت قدرت گماشت، و این همان چیزی است كه ما متجددانه آن
را تبلیغ می كنیم. این كار در عین اینكه از نظر قدرت بخشیدن به بشر
خدمت بزرگی بود، از نظر دور كردن بشر از حقیقت پرستی و
حقیقت خواهی خیانت و جنایت بزرگی بود. گفته شد تنها علمی ارزش
دارد كه به بشر قدرت و نیرو می بخشد، باقی همه هیچ است. علم برای
انسان در ردیف شاخ و چنگال و دندان برای حیوان قرار گرفت، زندگی
تنازع بقا شد و علم و صنعت ابزار این جنگ و
جلد یك . ج1، ص: 294
تنازع، یعنی همین
چیزی كه امروز اثرش را كاملاً می بینیم كه انسان با قدرتی كه علم
بخشیده به آسمانها سفر می كند و درنتیجه ی دوری ای كه از حقیقت و
محبت و عدالت پیدا كرده میلیونها انسانهای دیگر را فدای یك آز و
یك جاه طلبی كوچك خود می كند. امریكا مظهر كامل علمِ دور از
حقیقت و محبت و در خدمت قدرت است.
اراده هم در این مكتب كمال است از [این ] نظر كه فقط قوّت و
قدرت است و وسیله كسب قدرت است. در این مكتب یا علناً و یا باطناً
حقیقت، عدالت، محبت نوعی ضعف تلقی می شود. اینكه ما امروز
می گوییم كشورهای پیشرفته، اگر خوب دقت كنیم مقصود انسانهای
قدرتمند و كشورهای زوردار [است ] كه می توانند اراده خود را تحمیل
كنند.
فلسفه نیچه نتیجه طبیعی علم در خدمت قدرت است. نیچه
می گوید. . . (رجوع شود به ورقه های «انسان ایده آل» ، صفحه ی 7- 13) .
در اسلام به همه این ملاكها توجه شده است. باید ببینیم اولاً
[درباره ی] حقیقت به مفهوم عرفانی، اسلام چه می گوید. این را بدانیم كه
مسأله ایمان در اسلام بالاتر از یك تصدیق ساده به وجود صانعی برای
عالم است. خدای ارسطو اگر چنین باشد، خدای اسلام برتر از این
است. خدای قرآن حق مطلق است و با همه چیز است و اراده اش همه
جا را گرفته است. مسأله تزكیه نفس به عنوان راهی برای این حقیقت،
باز در اسلام مطرح است.
البته در همین حد كافی است كه بگوییم ایمان اسلام ارزشی بالاتر
از یك تصدیق ساده به وجود حقیقتی از حقایق دارد، بلكه تصدیق توأم
با ایمان و عشق به حقیقة الحقایق است. اول دعای كمیل توحید اسلام
را نیكو شرح می دهد، برای نمونه كافی است.
درحقیقت مكاتبی كه در اینجا وجود دارد عبارت است از:
جلد یك . ج1، ص: 295
الف. مكتب عقل، مكتبی كه به حكمت از نظر كمال عقل نظری و به
عدالت از نظر كمال عقل عملی و تسلط عقل بر سایر قوا می نگرد،
مكتب فلاسفه، مكتب اصالت عقل.
ب. مكتب عشق و وحدت، مكتب عرفا، مكتب سلوك و حركت اما
حركت عمودی. در این مكتب عقل و استدلال به عنوان وسیله و
حكمت به عنوان نتیجه تحقیر می شود.
ج. مكتب علم و تسلط بر طبیعت كه باید آن را «مكتب
برخورداری» نامید.
د. مكتب قدرت و زور كه سوفسطائیان قدیم و نیچه در جدید از آن
پیروی می كرده اند.
هـ. مكتب محبت و خدمت، مكاتب هندی. این مكتب، مكتب
معرفت یعنی شناخت خود هم هست و از او محبت و خدمت ناشی
می شود. تعالیم سه گانه ای كه گاندی می گوید از (اوپانیشادها) فراگرفته
است. رجوع شود به ورقه های «مكتب انسانیت» ص 22.
ز. مكتب آزادی و عصیان و آگاهی اجتماعی و مسؤولیت، مكتب
اگزیستانسیالیسم.
ح. مكتب انسان ضدطبقاتی، عدالت، مساوات.
7. عطف به نمره 4 و. . . از نظر عرفا كمال انسان در بازگشت به اصل
است و از نوع محو مقید در مطلق و بازگشت قطره به دریا و محوشدن
در دریاست و جوهر انسان جنبه الهی و خلیفة اللهی او است، برخلاف
نظر حكما كه جوهر انسان و حقیقت انسان قوه عاقله او است و كمال
انسان در فعلیت یافتن این قوه است به اینكه یك سلسله تصورات و
تصدیقات مطابق با نظام وجود پیدا كند و جهانی علمی گردد (از جنبه
عقل نظری) و مسلط و حاكم بر سایر قوا و غرایز گردد و حكومت كشور
انسانی حكومت عقل باشد و مسأله فیلسوف حاكم و
جلد یك . ج1، ص: 296
حاكم فیلسوف
در كشور وجود انسان متحقق گردد (از جنبه عقل عملی) .
راه فیلسوف از نوع اندیشه و مفهوم و یك سلسله تصورات و
تصدیقات است. فیلسوف در جهان اندیشه قدم برمی دارد و از
اندیشه ای به اندیشه ای می رسد. اما راه عارف از نوع تطورات و
تحولات و فتوحات قلبیه است و عارف به سراسر وجودش از كثرت به
وحدت و از نفس به حق گام برمی دارد. مركب حكیم عقل است و
مركب عارف عشق.
8. اكنون این بحث پیش می آید كه كدام یك از این نظریات با روح
اسلام وفق می دهد. اسلام دینی است كه هم به حقیقت و هم به حكمت و
هم به عدالت و هم به محبت و خدمت و هم به زیبایی و هم به قدرت و
هم به عبادت اهمیت فراوان داده است.
9. اولین بحث این است كه اساساً آیا ایمان
[7]كه در اسلام آمده یك
تصدیق و اعتراف ساده است
[8]، نظیر تصدیق محرك اول ارسطو است یا
چیزی بالاتر از اعتراف اجمالی به وجود صانع و خالقی است. حقیقت
این است كه ایمان قرآن نزدیك است به عرفان عرفا، یعنی حقیقت و
حق را یك چیز دانستن و غیر او را باطل بالذات شمردن. اسلام كه
می خواهد به خدا ایمان بیاوریم یعنی او را حقیقت بدانیم و غیر او را
لاشئ و باطل، پس ایمان اسلام چیزی بالاتر از تصدیق به وجود خالقی
غیرمخلوق و رازقی غیرمرزوق و محركی غیرمتحرك است.
مسأله دیگر اینكه اما آیا ایمان از نظر اسلام هدف است یا وسیله؟
(رجوع شود به ورقه های «یادداشت انسان كامل، مكتب عقل» ) .
جلد یك . ج1، ص: 297
[1] . برای این جهت رجوع شود به تفسیر (المیزان) جلد 5، صفحه 191 ذیل آیه
«اَلْیَوْمَ أكْمَلْتُ
لَكُمْ دینَكُمْ. . . » و به الهیات (شفا) آنجا كه موجود را به ناقص و تام و فوق التمام تقسیم
می كند و به (اصول فلسفه) ، پاورقیهای جلد 4 آنجا كه تكامل معنی می شود.
[2] . از جمله مشخصات انسان كامل عرفا ولایت و تسلط بر دلهاست. داستان ابراهیم ادهم
كه می گوید: .
دل نگه داریدای بی حاصلان
در حضور حضرت صاحبدلان
شیخ واقف گشت از اندیشه اش
شیخ چون شیر است و دلها بیشه اش
[3] . شعر معروف مولوی: دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر. . . ناظر به انسان كامل
است.
[4] . اینجا باید به اشتباهات قدمای خود ما و مستشرقین كه عرفا را متهم به حلول كرده اند
اشاره شود. شبستری می گوید: «حلول و اتحاد اینجا محال است- كه در وحدت دویی
عین ضلال است» . وحدت عرفا باز به معنی این نیست كه كائنات مجموعاً خدایند و هر
جزئی از كائنات جزئی از خداست، بلكه به این است كه كائنات را ظل وجود و شأن
وجود حقیقی می دانند و اسم ذات حق و تجلی او.
ما رأیت شیئاً الاّ و رأیت اللّه قبله و معه. [5] . اینجا نظر دیگری نیز می توان گفت و آن اینكه كمال مساوی است با عبادت (صرف
عبادت قطع نظر از روح عبادت) و این نظریه زهاد و عبّاد خود ماست. شاید بشود گفت
كه نظریه عبادت غیرعارفانه یعنی عبادت برای اجر و ثواب مساوی است با نظر اول
یعنی اینكه كمال انسان در برخورداری است. چیزی كه هست نظر به اینكه این مطلب را
درباره برخورداریهای دنیا نمی توان گفت، درباره برخورداریهای آخرت بلامانع دیده
شده است ولی اگر عبادت را برای عشق و اهلیت و خدمت عاشقانه بدانیم مطلب چیز
دیگر می شود.
[6] . كمال بنا بر هر یك از چهار نظریه سابق جنبه روحانی دارد.
[7] . رجوع شود به ورقه های «انسان كامل، مكتب عقل» كه بحث مستوفایی شده.
[8] . و به قول بعضی یك ذهنیت است و جنبه عینی ندارد.