انسان در عالم خیال خود خیالات شیرین را بدون توجه به منطق واقع
چون شیرین و لذیذ است مرتب می كند و گاهی چنان غرق می شود كه حتی
توجه ندارد كه در عالم خیال است و در حركاتش تأثیر می كند، مثلاً
بی اختیار با خود حرف می زند، گاهی می خندد، گاهی قیافه ی آمرانه به خود
می گیرد، ابروها را بالا و پایین می اندازد، دستها را حركت
جلد یك . ج1، ص: 40
می دهد و اتفاق
می افتد كه [با] یك حركت واقعی مبنای اول و اساس اولی كه آن خیالات
بر روی آن بنا شده [فرو] می ریزد. در این زمینه به نقل مجله ی «راهنمای
كتاب» شماره ی اردیبهشت 41 مقاله دكتر زرین كوب داستانها در شرق و غرب
هست. در داستانهای غربی به این صورت آمده است كه دختری (دهاتی)
كوزه ی شیر بر سر نهاد و آهنگ شهر كرد، در راه با خود می اندیشید كه این شیر
را بفروشم و از بهای آن صد دانه تخم مرغ بخرم، از آن تخمها جوجه ها پدید
آیند و افزونی گیرند. پس مرغها را بفروشم و از آن مایه خوكی بخرم، خوك
را پروار كنم و بفروشم و از بهای آن ماده گاوی بخرم یا گوساله ای كه در میان
رمه گاوان جست و خیز كند. از این اندیشه چنان شوری به دخترك دست داد
كه بی اختیار به جست و خیز افتاد و دردم كوزه ی شیرش از روی سر فرو
ریخت.
ایضاً از (كلیله و دمنه) ص 209 نقل می كند:
«مردی پارسا همسایه ی بازرگانی بود كه روغن گوسفند و شهد
می فروخت و هر روز قدری از بضاعت خویش برای قوت
زاهد فرستادی. زاهد چیزی به كار بردی، باقی را در سبویی
كردی و در طرفی بنهادی. آخر سبو پر شد. روزی در آن
می نگریست. اندیشید كه اگر این شهد و روغن به ده درم بتوانم
فروخت و آن را پنج گوسفند خرم، هر پنج بزایند و از نتایج
ایشان رمه ها پدید آید، و مرا استظهاری باشد و زنی از خاندان
بزرگ بخواهم. لاشك پسری آید، نام نیكویش نهم و علم و
ادب بیاموزمش و اگر تمردی نماید بدین عصا ادب فرمایم. این
فكرت چنان قوی شد كه ناگاه عصا برگرفت و از سر غفلت بر
سبوی آویخته زد. در حال بشكست و شهد و روغن بر او فرود
آمد. »
جلد یك . ج1، ص: 41
اینجا جای این بحث هست كه آیا این گونه طغیان آرزوها معلول چه
حالتی است؟ آیا نتیجه ی محرومیت و فشار و سركوب دادن اختیاری (مثل
زاهد) یا قهری و اجتماعی (مثل دختر دهاتی) است، یا اینكه ربطی به
محرومیت ندارد، ناشی از سعه ی وجود انسان از یك طرف و عدم قدرت
عاقله كه ضبط كند و خالی ماندن میدان برای شیطان وهم و خیال است؟
به هرحال از نظر معرفة النفسی بحث جالبی است. در این زمینه گفته شده
است:
امانیّ ان تحصل تكن غایة المنی
و الاّ فقد عشنا بها زمناً رغدا
ایضاً در زمینه مقهوریت خیال، مولوی از زبان رسول اكرم می گوید:
من چو مرغ اوجم اندیشه مگس
كی بود بر من مگس را دسترس