در
کتابخانه
بازدید : 554768تاریخ درج : 1391/03/27
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand جمهوری اسلامیجمهوری اسلامی
Expand مسائل حكومتمسائل حكومت
Expand اسلام و انقلاباسلام و انقلاب
Expand ایران و اسلامایران و اسلام
Expand عظمت و انحطاط مسلمینعظمت و انحطاط مسلمین
Expand اسلام و مقتضیات زماناسلام و مقتضیات زمان
Expand اجتهاداجتهاد
Expand امر به معروف و نهی از منكرامر به معروف و نهی از منكر
Expand بردگیبردگی
Expand تكاملتكامل
Expand تكامل اجتماعی انسان در تاریختكامل اجتماعی انسان در تاریخ
Collapse جامعه و تاریخجامعه و تاریخ
جامعه- حیات و شخصیت جامعه از نظر اسلام
جامعه، حیات و ممات و بالاخره شخصیت دارد
جامعه
یادداشت جامعه شناسی- «فلسفه ی علوم» دكتر ترابی
یادداشتهای فلسفه ی تاریخ و نقدی بر كتاب «فلسفه ی علوم» علی اكبر ترابی
تاریخ- آیا طبیعت تاریخ مادی است؟
جامعه و تاریخ
جامعه و تاریخ- مراجع و مدارك
فلسفه ی تاریخ- موتور اجتماع و موتور تاریخ
فلسفه ی تاریخ
فلسفه ی تاریخ- منابع
فلسفه ی تاریخ
قرآن و بینش دیالكتیكی تاریخ
یادداشت اعتراضات- قرآن و بینش دیالكتیكی تاریخ
فلسفه ی تاریخ در قرآن- عهدها و دوره ها
یادداشت فلسفه ی تاریخ از نظر اسلام- سخنرانی در دانشكده ی الهیات مشهد در 11 ذی القعده ی 92
فلسفه ی تاریخ- نظریات
فلسفه ی تاریخ از نظر قرآن- دانشگاه شیراز (53/8/20)
یادداشت سخنرانی فلسفه ی تاریخ از نظر قرآن دانشگاه شیراز (53/8/20)
فلسفه ی تاریخ از نظر اسلام- جزوه های معارف اسلامی
خلاصه ی جلسه ی 54/8/2 (جلسه ی پزشكان) نقد بر فلسفه ی تاریخ ماركسیسم
نقدهای بر ماركسیسم در جلسه ی پزشكان
خلاصه ی بحث 4 مهر 54 در جلسه ی پزشكان درباره ی قرآن و منطق دیالكتیك
درسهای تاریخ- مسجد امیرالمؤمنین، دهه ی اول محرم 95، جلسه ی اول
یادداشت تاریخ در قرآن- قزوین، شبهای 8- 12 ذی القعده ی 94
استفاده از تاریخ از نظر قرآن- بابلسر 54/2/8
تاریخ
لغات تاریخی قرآن
تاریخ- سنن الهی، ان اللّ?ه لا یغیر ما بقوم
تاریخ در قرآن- نظریه ی نژاد و خون
قرآن- ضرورت تاریخ یا سنت
قرآن- تاریخ، تضاد طبقاتی
فلسفه ی تاریخ- تضاد
محرك تاریخ- عامل گرسنگی
عامل محرك تاریخ- توده ی مردم
فلسفه ی تاریخ
تاریخ
تاریخ و پیامبران
علم تاریخ- تاریخ در قرآن
فلسفه ی تاریخ از نظر قرآن
فلسفه ی تاریخ در قرآن
فلسفه ی تاریخ از دید ماتریالیسم دیالكتیك
ماهیت تاریخ در قرآن- ابعاد تاریخ، اصالت حق یا اصالت باطل
تاریخ- بعد الهی و جهانی، عدل و ظلم
قرآن- تاریخ، تضاد طبقاتی
فلسفه ی تاریخ- توجیه دینامیكی تاریخ، دخالت نداشتن نیروی خارج
Expand <span class="HFormat">فهرست ها</span>فهرست ها
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
1. در اینجا لازم است اول اصول بینش دیالكتیكی را در طبیعت و سپس مشخصات بینش دیالكتیكی را در تاریخ، به عبارت دیگر حالت پیاده شدن دیالكتیك را در جامعه و تاریخ توضیح دهیم، آنگاه ببینیم آیا قرآن درباره ی تاریخ بینش دیالكتیكی دارد یا نه؟
2. اما اصول منطق دیالكتیك. البته ما اینجا نظرمان به دیالكتیك ماركس است نه هگل. همچنان كه در ورقه های دیالكتیك گفته ایم میان دیالكتیك هگل و ماركس تفاوت است، دیالكتیك ماركس كم و بیش با دیالكتیك ماركسیستها متفاوت است، یعنی بعداً وسیله ی انگلس و لنین و استالین با پیدایش نظریات جدید علمی و با انجام شدن یك سلسله آزمایشهای عملی لازم بوده است دستی به سر و صورت و چشم و ابروی نظریات ماركس ببرند و توجیه و تعبیر جدیدی از او بكنند؛ امثال لنین، استالین، ژرژ پولیتسر و دیگران شكل و صورت دیگر به آن داده اند. در اینجا ما مطابق آنچه در جزوه ی ماتریالیسم دیالكتیك استالین، ترجمه ی فارسی و جزوه ی ماتریالیسم دیالكتیك دكتر ارانی آمده است و اصول مقدماتی فلسفه ژرژ پولیتسر مطلب را بیان می كنیم.
مقدمتاً اشاره ای به دیالكتیك هگل می كنیم. دیالكتیك هگل سه اصل اساسی دارد:
الف. همه چیز اعم از فكر و ماده در حركت و تغییر و تحول
جلد دهم . ج1، ص: 526
است.
ب. تناقض و ناسازگاری شرط اساسی فكر و موجودات است و هم پایه ی اساسی حركت و فعالیت است.
ج. حركت تحولی اشیاء بر اساس عبور از ضدی به ضد دیگر و سپس سازش و تركیب و وحدت دو ضد در مرحله ی عالیتر است، یعنی حركت و تغییر بر طبق قانون مثلث تز و آنتی تز و سنتز صورت می گیرد.
به عبارت دیگر هر ضدی در دامن ضد خود پرورش می یابد و آن را نفی می كند و در مرحله ی بالاتر خود نیز ضد خود را در دامن خود می پرورد و حالت سوم ضمناً جمع میان دو حالت قبلی است.
به عبارت دیگر، قبلاً تكامل را اینچنین توجیه می كردند كه هر موجودِ بالقوه گرایش به كمال و فعلیت خود دارد. هر چیز خود با خود سازگار است و اشیاء خارجی احیاناً با او و او با اشیاء خارجی ناسازگار است. طرفداران «تریاد» مدعی شدند كه هر موجود گرایش به انهدام خود دارد و مرگ خود را در درون خود می پرورد كه ضد اوست، ولی آن ضد هم به نوبه نفی خود را در بر دارد، از نفیِ نفی كمال حاصل می شود.
همچنان كه در پاورقیهای جلد چهارم اصول فلسفه گفته ایم ماركس بر دیالكتیك هگل چیزی نیفزوده است، بلكه صرفاً مبنای ماتریالیستی به آن داده است. علیهذا اصول سه گانه ی گذشته كه برای دیالكتیك هگل ذكر كردیم، در دیالكتیك ماركس نیز عیناً همانهاست. ولی استالین و همچنین ژرژ پولیتسر اصول دیالكتیك را چهار اصل می دانند:
الف. اصل تأثیر متقابل اجزاء طبیعت و یا اصل پیوستگی و مشروط بودن اجزاء طبیعت به یكدیگر [1]
جلد دهم . ج1، ص: 527
ب. تغییر و حركت و تكامل بر اساس سه پایه (علیهذا اصل سوم هگل، فرعی از این اصل شمرده شده است. )
ج. اصل جهش و موتاسیون (این اصل را نیز انگلس بیان كرده است. )
د. اصل تضاد داخلی در درون اشیاء و طبیعت
ولی دكتر ارانی دو اصل را اركان اصلی دیالكتیك می داند: یكی اصل نفور ضدین یا وحدت ضدین و معتقد است كه اصل تبدل كمیت به كیفیت و تبدل كیفیت به كمیت فرعی از این اصل است، و دیگر اصل تكامل ضدین و می گوید از این دو اصل اصولی دیگر استنتاج می شود. ارانی به اصل تأثیر متقابل و پیوند متقابل به عنوان یك اصل اشاره نمی كند.
ولی به نظر می رسد كه اگر سه اصل هگل را كه در صفحه ی پیش نقل كردیم به اضافه ی اصل جهش و موتاسیون كه محصول علم قرن نوزده است و انگلس شاید اولین بار آنهارا در دیالكتیك وارد كرده است [در نظر بگیریم ] مجموع اصول دیالكتیك چهار اصل می شود، به این ترتیب:
الف. اصل حركت در واقعیت و در فكر
ب. اصل تضاد و ناسازگاری در درون اشیاء
ج. اصل عبور از ضدی به ضد دیگر و تركیب در مرحله ی سوم (تز، آنتی تز، سنتز و یا تكامل در ضدین)
د. اصل جهش و انقلاب و موتاسیون
و اگر اصل تأثیر متقابل را- آنچنان كه استالین و ژرژ پولیتسر آورده اند و شاید به علت جوابگویی به بعضی ایرادات- اضافه كنیم، اصول دیالكتیك پنج اصل می شود.
2. اكنون وارد بحث بینش دیالكتیكی تاریخ بشویم:
الف. تاریخ یك جریان مداوم و لایقف و تكاملی است مانند سایر اجزاء طبیعت. اینجا لازم است توضیحی داده شود.
این كه تاریخ یك جریان مداوم تكاملی است به دو گونه قابل
جلد دهم . ج1، ص: 528
تفسیر است: یكی به نحو تكامل فردی، یعنی همان طور كه یك فرد در داخل نوع خود متكامل است، تاریخ نیز در عین اینكه شكل و صورت نوعی واحد دارد متكامل است. دوم آنكه مقصود این است كه صورت نوعی تاریخ متغیر و متكامل است، قانون تكامل انواع درباره ی تاریخ هم صادق است، همچنان كه درباره ی ادوار زمین هم صادق است یعنی تغییرات تدریجی منشأ تغییرات نوعی شده است، همچنان كه درباره ی انواع حیوانات صادق است. اینجاست كه تغییرتكاملی نوعی به دو نحو قابل تصور است: تدریجی و دیگر انقلابی و دفعی. صور نوعی جامعه و تاریخ عبارت است از ادوار تاریخ، و به عقیده ی ماركسیستها مقوّم نوعیت و یا مبدأ و منشأ تنوع تاریخ وسایل و ابزار تولید است و به عقیده ی دیگران ابزار تمدن یا مراحل تفكر (نظیر آنچه آگوست كنت گفته است) و یا چیزی نظیر مرحله ی كودكی و تخیل و مرحله ی بلوغ و تفكر (آنچنان كه ما میان دوره ی قبل از نبوت ختمیه و بعد از نبوت ختمیه قائل هستیم) .
سه نوع تكامل برای تاریخ فرض می شود
به هر حال تغییرات تاریخ را ممكن است نه به صورت جوهری، بلكه به صورت عرضی و سطحی بدانیم یعنی یك سلسله گسترشها در سطح زندگی اجتماعی بشر، و ممكن است به صورت جوهری یعنی تغییری اساسی و ذاتی در عمق زندگی اجتماعی بشر. این نیز به دو صورت قابل تصور است: یكی به صورت تكامل جوهری فردی كه هرچند در معنی تكامل نوعی است (كون المراتب فی الاشتداد- انواعاً استنار للمراد) ولی در عین حال در یك عرض عریض مصداق یك ماهیت و یك نوع است، و دیگر به صورت تكامل جوهری نوعی و انتقال از یك نوع و ماهیت به نوع و ماهیت دیگر، خارج از عرض عریض.
منظور ماركسیستها از تكامل تاریخ، تكامل جوهری نوعی به نحو تبدل انواع است.
ب. مراحل تطوری كه تاریخ طی كرده و می كند عبارت است از:

اشتراك اولیه، فئودالیسم و زمینداری و برده داری، سرمایه داری كه از
جلد دهم . ج1، ص: 529
بورژوازی شروع می شود و به كاپیتالیسم می رسد، چهارم سوسیالیسم.
ج. حركت و تطور تاریخ معلول تضادهای درونی جامعه است.

قبلاً از هگل نقل كردیم كه تناقض و ناسازگاری پایه ی اساسی حركت است. هراكلیت یونانی گفته است: نزاع مادر هر پیشرفت است. اینجا این پرسش هست كه تاریخ مرحله ی اول تطور خود را یعنی انتقال از اشتراكیت به فئودالیسم و بردگی و مالكیت اختصاصی را بدون هیچ گونه تضادی چگونه طی كرد، همچنان كه عین این سؤال در مورد مرحله ی اشتراك آخرین كه موجب ركود خواهد بود باقی است.
خلاصه ی ایراد اینكه اگر مقصود از تضاد این است كه همواره در درون هر شیئی و از آن جمله جامعه عناصر متضادِ بالفعلِ در حال كشمكش وجود دارد، پس اشتراك اولیه و اشتراك نهائیه هیچ كدام اساس ندارد. اگر مقصود این است كه [در دوره ی اشتراك اولیه ] تضاد بكلی منتفی بوده و در آینده نیز بكلی ریشه كن خواهد شد، پس اشتراك اولیه چگونه بدون تضاد حركت تكاملی كرد، و اگر مقصود این است كه هر شیئی بالقوه ضد خود را در دامن خود می پرورد، جامعه ی اولیه نیز در عین اشتراك و عدم مالكیت خصوصی در اثر پیشرفت و رسیدن به مرحله ی ذخیره و تولید بیش از زندگی روزانه ی فردی، ضد خود را بالقوه داشت و پرورد، پس باید اشتراك نهایی هم اینچنین باشد و حال آنكه اشتراك نهائیه به صورت یك جامعه ی ایده آل و كمال مطلوب و بی طبقه و بی تضاد در كلمات قوم مطرح است.
ضمناً معلوم باشد كه اصل «ج» باید این طور تفسیر شود كه انتقال از دوره ای به دوره ی دیگر معلول تضاد است، یعنی جهش معلول تضاد است كه اصل چهارم است، نه حركت كه اصل اول است، و الاّ خود این مطلب كه هر شیئی بالذات تمایل به سوی ضد خود دارد یعنی ضد خود را در درون خود می پرورد، قول به نوعی حركت است مقدم بر تضاد.
جلد دهم . ج1، ص: 530
اما باید بدانیم آنچه هراكلیت، هگل، ماركس گفته اند این است كه حركت مولود تضاد است، نه جهش كه اصلی است كه بعدها الحاق شد. آنها میان حركت و تكامل فرق نگذاشته اند.
د. تضادهای درونی جامعه- كه از انسانها تشكیل می شود- مولود چه عواملی است؟ به عبارت دیگر چرا جامعه به طبقات و گروههایی تقسیم می شود كه رو در روی یكدیگر قرار می گیرند و با یكدیگر به مبارزه می پردازند؟ قطعاً باید این اصل در انسان با توجه به ساختمان انسان پیاده شود، برای اینكه گروهی منافع را به خود اختصاص داده و دیگران را محروم ساخته اند، بهره وران برای حفظ موقعیت خود و محرومان برای تحصیل و به دست آوردن حقوق خود صف و طبقه تشكیل می دهند و به مبارزه می پردازند. و اگر گفته شود كه چرا گروهی منافع را به خود اختصاص می دهند و چرا گروه محروم برای استیفای حقوق خود تلاش می كنند، باید گفت جبر مادی اخلاقی و بلكه جبر مادی فكری است، یعنی این است كه عقربه ی تمایلات انسان و بلكه شاهین ترازوی قضاوت انسان همواره متوجه منافع خویش است.
جبر اخلاقی مادی
اینجاست كه ماركسیسم مساوی می شود با مادیت اخلاقی و اسارت مادی انسان، یعنی ماركسیسم ملازم است با نفی انسانیت و اینكه انسانیت مساوی با حیوانیت است.
هـ. شكل كشمكش و تضاد اجتماعی همواره به صورت جنگ میان نو و كهنه است، یعنی به صورت جنگ طبقه ی در حال رشد با طبقه ی در حال زوال و انهدام است. طبقه ی در حال رشد همان طبقه ی محروم و طبقه ی در حال زوال همان طبقه ی مرفه است، زیرا علت اصلی تضاد و كشمكش رشد قهری و جبری وسایل و ابزار تولید است. جامعه برحسب درجه ی رشد وسایل تولید، روابط تولیدی و توزیعی خاص كه عبارت است از نظامات اجتماعی خاص بر محور مالكیت ابزارهای تولیدی برقرار می كند. ولی پس از رشد ابزار تولید، مقررات پیشین قادر به حل مشكلات نیست، ناچار جامعه نیازمند به تجدید روبنا به تبع زیربنا می شود. طبقه ی مرفه و منتفع از وضع موجود، طبعاً
جلد دهم . ج1، ص: 531
طرفدار بقای وضع موجود است و فضای موجود را برای تنفس خود لازم می شمارد و بر عكسْ طبقه ی محروم فضای جدیدی برای تنفس خود لازم می شمارد و چون وضع موجود به بن بست دچار می شود، ناچار پیروزی نصیب طبقه ی در حال رشد و طبقه ی انقلابی و طبقه ی نو می شود و شكست نصیب طبقه ی كهنه و در حال زوال و محافظه كار، و اساساً نو و كهنه در اینجا مفهوم نسلی و زمانی ندارد (نسل جوان و نسل پیر) و همچنین مفهوم آموزشی (طبقه ی تحصیل كرده و طبقه ی بی سواد) یا مفهوم پرورشی (طبقه ی تربیت شده و طبقه ی بی تربیت) ندارد، بلكه صرفاً مفهوم اقتصادی و طبقاتی دارد. پس طبقه ی [نو] ، یعنی طبقه ی نوخواه و تجددخواه، طرفدار تغییر وضع موجود بر اساس تكامل ابزار تولید است، البته در جهت تكامل اجتماع.
اینجا این مسئله مطرح است كه چه ضرورتی در كار است كه جنگ میان طبقه ی محروم و طبقه ی مرفه، طبقه ی استثمارگر و استثمار شده، تابع رشد وسایل و ابزار تولید باشد؟ یعنی بنا بر جبر اخلاقی مادی نیز - تا چه رسد به آزادی معنوی حق طلبی و حقیقت جویی- چه ضرورتی هست كه كشمكش این دو جناح را تابع رشد ابزار تولید بدانیم؟ اولاً ممكن است طبقه ی محروم محرومیت خود را ناشی از عدم اجرای مقررات موجود بداند نه ناشی از اصل این قوانین، پس ضرورتی ندارد كه طبقه ی محروم طرفدار تغییر بنیادهای فرهنگی و قضایی و اخلاقی و معیارهای دینی باشد. ثانیاً ممكن است طرفدار تغییر قوانین موجود باشد بدون آنكه در ابزار تولید رشدی پدید آمده باشد، نظیر آنچه در مشروطیت ایران رخ داد و نظیر آنچه در انقلابات آمریكا و فرانسه رخ داد و نظیر آنچه در نهضت زن در جهان رخ داده و می دهد.
مثل این است كه فرض ماركسیسم بر این است كه همواره قوانین موجود برای حفظ منافع گروهی است و همانها مو به مو اجرا می شود و ناچار طبقه ی محروم باید قوانین موجود را تغییر دهد، و هم فرض بر این است كه قوانین و نظامات موجود با ابزار تولید موجود صحیح و
جلد دهم . ج1، ص: 532
عادلانه است و لااقل غیر قابل تغییر است و تنها در پرتو تكامل ابزار تولید است كه نظامات موجود غیر عادلانه و لااقل قابل تغییر و دگرگونی می گردد.
ثالثاً چه دلیلی در كار است كه پس از رشد ابزار تولید، طبقه ی برخوردار طرفدار حفظ وضع موجود است؟ طبقه ی برخوردار همواره - حتی بنا بر اصل مادیت اخلاقی- طرفدار حفظ بیشتر منافع خود در حد امكان است؛ وقتی كه شرایط را دگرگون دید، یعنی اگر این طبقه آگاه باشد، پیشاپیش خود را با شرایط جدید تطبیق می دهد و بسا هست كه با شرایط جدید منافعش بیشتر تأمین می شود (آنچنان كه ما در ایران دیدیم كه بعضی مالكین با مكانیزه كردن قسمتی از زمینهای خود منافع بیشتری بردند) و یا لااقل مانعِ از بین رفتن بیشتر منافع خود می شود، آنچنان كه انگلستان در اثر آگاهی و قدرت پیش بینی، مستعمرات خود را آزادی و استقلال می دهد و خود را با شرایط جدید تطبیق می دهد و از حداكثر استیفای منافع ممكن استفاده می كند، یعنی هیچ ضرورتی حكم نمی كند كه طبقه ی برخوردار در مقابل آینده همواره مقاومت به خرج دهد؛ همچنان كه هیچ ضرورتی ندارد كه طبقه ی محروم لزوماً برای منافع خود قیام كند، بلكه ممكن است حالت تسلیم داشته باشد و البته این جهت با میزان آگاهی او بستگی دارد و آگاهیها امری جبری و تابع ضرورتهای اقتصادی نیست.
و. از نظر ماركسیسم راز گروه گروه شدن جامعه، اصل مالكیت است و راز گرایشهای ویژه ی هر گروه، منافع خاص آن گروه است.
ز. تاریخ كه جزئی از طبیعت است، مانند سایر اجزای طبیعت، همواره از میان اضداد عبور می كند، به این معنی كه در هر حالتی كه هست ضد خود را در درون خود می پرورد؛ هر گروه ضد خود را در دامن خود می پرورد یعنی نفی كننده ی خود را، یعنی عاملی را كه با او به نبرد بر می خیزد و او را در نهایت امر نابود می سازد. این ضد نیز به نوبه ی خود نافی خود را می پرورد و در مرحله ی نهایی به نفی او كه نفیِ
جلد دهم . ج1، ص: 533
نفی است و مرحله ی وحدت ضدین و تكامل آنهاست منتهی می گردد.
گاهی برای توجیه این عمومیت- كه البته قابل اثبات نیست- به این بیان متمسك می شوند كه حركت یعنی تغییر و تغییر یعنی اینكه حالت ثانوی عدم حالت قبلی است، و این است معنی انتقال از ضد به ضد.
اما اولاً در اینجا عدم نقیض و بدیل با عدم غیر بدیل- كه مناقض نیست تا چه رسد به مضاد- اشتباه شده است. ثانیاً سخن در صِرف حالت تناقض و تضاد و غیر قابل جمع بودن نیست، سخن در تضاد به معنی جنگ و كشمكش و مبارزه و درگیری است كه جز با جمع بودن قابل فرض نیست. شك نیست كه در حركت، وجود یك حالت با عدم آن حالت در لحظه ی بعد، جنگ ندارند.
ح. تبدل مراحل و ادوار تاریخ و به تعبیر [دیگر] تبدل صور نوعیه ی تاریخ به یكدیگر همواره به صورت جهش و انقلاب است نه به صورت آرام و تدریجی.
ط. عوامل متضاد تاریخ از آن جهت كه [مربوط به ] انسان یعنی موجود آگاه است، قهراً تضاد [آنها] به صورت مبارزه ی عوامل آگاه است، یعنی شعور و آگاهی به نوبه ی خود نقشی در مبارزه دارد، همچنین درجه ی شعور، هرچند شعور و وجدان تابع جبری شرایط اجتماعی و اقتصادی است.
ی. جهاد گروه محروم از آن جهت كه در مسیر احقاق حقوق غصب شده است و دفاع از حق است، و از آن جهت كه در جهت تكامل اجتماع است یعنی جنگ نو برای مبارزه با كهنه و برقرار ساختن هویتی عالیتر برای زندگی است، مشروع است. پس جهاد دیالكتیكی، هم ماهیت تدافعی دارد و هم ماهیت تهاجمی مشروع.
جلد دهم . ج1، ص: 534

[1] در حاشیه ی صفحه ی 54 جزوه ی پلی كپی اصول فلسفه جلد 4 گفته ایم كه انگلس به این اصل اشاره كرده است.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است