در
کتابخانه
بازدید : 554644تاریخ درج : 1391/03/27
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand جمهوری اسلامیجمهوری اسلامی
Expand مسائل حكومتمسائل حكومت
Expand اسلام و انقلاباسلام و انقلاب
Expand ایران و اسلامایران و اسلام
Expand عظمت و انحطاط مسلمینعظمت و انحطاط مسلمین
Expand اسلام و مقتضیات زماناسلام و مقتضیات زمان
Expand اجتهاداجتهاد
Expand امر به معروف و نهی از منكرامر به معروف و نهی از منكر
Expand بردگیبردگی
Expand تكاملتكامل
Collapse تكامل اجتماعی انسان در تاریختكامل اجتماعی انسان در تاریخ
Expand جامعه و تاریخجامعه و تاریخ
Expand <span class="HFormat">فهرست ها</span>فهرست ها
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
شكفته شدن
1. راجع به تعریف تكامل، برخی آن را به باز شدن، شكفته شدن، گسترده شدن تعریف كرده اند. اینها آثار تكامل است و خود تكامل حقیقتی است كه در درون شی ء پدید می آید كه اینها آثار آن
جلد دهم . ج1، ص: 378
است.
در كتاب جدال با مدعی، تكامل را به معنی افزایش امكانات تعریف كرده است. بدیهی است كه مقصود از امكانات در اینجا امكانات فاعلی است كه به واسطه ی افزایش وسایل و ابزارها و كاهش موانع رخ می دهد. غالباً این معنی در تكامل اجتماعی استعمال می شود كه یك جامعه هنگامی كه از نظر ابزارهای فنی و تشكیلات و نظامات اجتماعی و امكانات علمی به حدی برسد كه قدرت و توانایی بیشتری پیدا كند، می گویند تكامل یافته است. ولی باز باید دید كه امكانات برای چه؟ پس عمده این است [كه ] آن جهت و آن كمال كه امكانات تحصیل او منظور است شناخته شود و الاّ صِرف قدرت از آن جهت كه قدرت است نباید كمال شناخته شود.
بعضی دیگر مثل لكنت دونوئی در بحث «تكامل» صفحات. . .

روی مسئله ی استقلال و آزادی، زیاد تكیه كرده است و می گوید موجود هرچه متكامل تر بشود استقلال و آزادی اش از اسارت محیط بیشتر می شود. این، نكته ی اساسی است. انسان به همین جهت از حیوان و گیاه كاملتر است. گیاه نسبت به جماد استقلال و آزادی دارد، حیوان كه متحرك بالاراده است نسبت به گیاه، و انسان به حكم عقل و اراده نسبت به همه ی اینها.
ولی نكته ی اساسی بنا بر این تعریف این است كه انسان به معنی نوع انسان در مقابل طبیعت مسلماً تكامل پیدا كرده یعنی به استقلال و آزادی بیشتری رسیده است و همه در پرتو پیشروی علم و تكنیك است. تشكیلات اجتماعی نیز موجب استقلال بیشتر در مقابل طبیعت شده است. ولی آیا انسان در مقابل [انسانهای دیگر] و انسان در مقابل حیوانیت خودش هم تدریجاً به همان نسبت به استقلال و آزادی رسیده یا بیشتر به اسارت كشیده شده است؟ حتی پیشرفت تشكیلات و نظامات همان طور كه سبب تجزیه ی انسان [و] از خود بیگانگی انسان شده است، استقلال و آزادی انسان را در
جلد دهم . ج1، ص: 379
انتخاب و در بروز دادن استعدادهایش از بین برده است. پس انسان در ابعاد انسانی اش یعنی استقلال و اراده و ارزشهای اخلاقی به تكامل یعنی استقلال و آزادی نرسیده است. این مطلب بسیار جالب و قابل تعقیب است. در صفحه ی 382 خواهد آمد كه برخی پیشرفت و تكامل را از جنبه ی معنوی در احساس مسئولیت و در تعاون [و] احساس همدردی و اخوت می دانند. این خود جنبه ی دیگر از تكامل انسانی است كه باید مورد توجه قرار گیرد. (رجوع شود به صفحه ی 385 و 387)
پیچیده شدن روابط
بعضی گفته اند تكامل عبارت است از پیچیده تر شدن روابط.

مثلاً در ابزارهای صنعتی، صنایع اولیه غالباً ارتباط دو جزء ساده مثلاً چوب و آهن (بیل) بود و صنعت تكامل یافته هزاران عضو و جزء یافته است و حتی در جانداران نیز تكامل آنها به ارگانیسم و تنوع ابزارهای حیاتی و تقسیم كارها و تكثیر پستها و مسئولیتها در طبیعت است و در اجتماع نیز تكامل جامعه ها چنین است. جامعه ی صنعتی امروز، چه در علوم و چه در فنون و چه در مشاغل كسبی به سوی تخصص و تقسیم و تجزیه ی بیشتر می رود.
اینها نیز شرایط تكامل است نه خود تكامل. خود تكامل همان اشتداد وجود جوهری است یا به عبارت بهتر پیچیده تر شدن ابزارهای زندگی است، توسعه در ارگانیسم است و بعلاوه از همه جهت دلیل بر تكامل هم نیست، تكامل در ابعاد خاص است نه در همه ی ابعاد، به عبارت دیگر تكامل در انسانیت نیست. نه تكامل ابزار، تكامل انسانیت است و نه تكامل روابط پیچیده ی انسانها.
4. همچنان كه در پاورقیهای جلد 4 اصول فلسفه گفته ایم هربارت اسپنسر بدون آنكه در ماهیت تكامل بحثی كرده باشد، اصول تكامل را بیان كرده است كه عبارت است از تراكم (گرد آمدن سلولها) ، تنوع یعنی اختلاف و عدم تجانس، چنان كه در جنین مشهود است، سوم انتظام كه نوعی وحدت در كثرت و یا هماهنگی میان ارگانهاست.
جلد دهم . ج1، ص: 380
5. از نظر ما هر حركتی تكامل است، حتی حركت وضعی و اینی.
6. از نظر ما اگر حركت و تكامل در جوهر اشیاء رخ دهد، شكفتگی، پیچیدگی، گستردگی، تراكم، تنوع و انتظام رخ می دهد.
7. هربارت اسپنسر به نقل سیر حكمت در اروپا تكامل اجتماع را صرفاً از جنبه ی ارگانیسم توجیه می كند، می گوید (به نقل سیر حكمت در اروپا جلد 3) :
هیئت مدنیت مانند تن یك شخص است كه برای وظایف مختلف زندگی، آلات و اعضای خاص دارد و آنها در آغاز ساده و غیر متنوعند و هرچه پیش می رود طول و تفصیل پیدا می كند و تنوع می یابد و همبستگی آنها به یكدیگر افزون می شود (یعنی استقلال افراد سلب و محو می شود، پس لازمه ی تكامل اجتماع سلب استقلال و آزادی فردی است) [1]و این حال در مدتی دراز پیش می آید. در آغاز، خانواده ی كوچك تشكیل می یابد و كارهای زندگی ساده و مختصر است. سپس كم كم جمعیت انبساط پیدا می كند و دهكده ها و قصبات و شهرها و كشورها و ملتها و دولتهای بزرگ صورت می گیرد و كسبها و پیشه های جزئی مبدل به بازرگانی و صنایع بزرگ می شود.
در كتاب فلسفه ی عمومی یا مابعدالطبیعه ترجمه ی دكتر یحیی مهدوی می گوید:
به نظر اسپنسر، تطور عبارت است از تغیری كه بدان مجموعه ای از امور متجانس به نامتجانس [2]، یا اموری كه عدم
جلد دهم . ج1، ص: 381
تجانس آنها كمتر است به اموری كه عدم تجانس آنها بیشتر است، تبدل پیدا كند. حصول و وقوع این تطور نیز خود تابع دو مرحله است: یكی مرحله ی «فرق» یا «تفصیل» و دیگر مرحله ی «جمع» یا «اجمال» . مثلاً «پرتپلاسم» نامتفرق یعنی متجانس كه اجزای آن با هم پیوستگی ندارد، به حیوان پستاندار كه از اعضای متعددی با تعقد و اندماج زیاد (فرق و تفصیل) تقوّم پیدا كرده است و این اعضا سخت با هم پیوستگی دارند (جمع و اجمال) تطور حاصل می كند. همچنین یك جامعه را تطوریافته وقتی گوییم كه اعضای این جامعه بالنسبه به اعضای یك جامعه ی ابتدایی در همان حال كه دارای فرق بیشتر از یكدیگر (به واسطه ی تقسیم كار مثلاً) (و با توجه به اینكه همان طور كه انسان آفریننده ی كار است، كار نیز آفریننده ی انسان است، تنوع كار موجب تنوع ماهیت انسانها می شود) [3]هستند، پیوستگی بیشتر هم با یكدیگر دارند (در عین اختلاف ماهیت و شخصیت به واسطه ی اختلاف و تنوع كارها) [4]. بازگشت به ناپیوستگی ابتدایی به نام انحلال یا اضمحلال یا فسخ جمع و اجمال خوانده شده است. و نیز برای تعیین همین حركت رجعی (تنقص) [5]به سوی امر متجانس است كه استاد لالاند تعبیر «تطور انطوایی» را پیشنهاد كرده است.
در كتاب بعثت و ایدئولوژی آقای مهندس بازرگان، صفحه ی 6 می گوید:
تكامل یعنی تفكیك احوال و تقسیم وظایف و تفصیل در اعضاء، یا به عبارت دیگر: توسعه در سطح و ارتقاء در ارتفاع و به طور كلی افزایش حجم كیفیات و فعالیت.

جلد دهم . ج1، ص: 382
و در كتاب علمی بودن ماركسیسم بحث ج، بند 2، تكامل را این طور تعریف می كند:
توجیه شدن و ترتیب یافتن اعضاء و اجزاء در جهت واحد مطلوب و افزایش نظم است و تنزل آنتروپی، یعنی خلاف درهم آمیختگی و خلاف آنچه احتمالی تر است یعنی تكامل.
[در] هیچ یك از این تعریفات به جنبه ی معنوی و بلكه واقعی تكامل توجه نشده است. به عبارت دیگر، این تعریفات بیشتر جنبه ی كمّی و اضافی یعنی ارتباطی دارد و خلاصه می شود در تكثیر بیشتر و ارتباط بیشتر كثرات.
در مقاله ی دكتر محمد ستاری در اطلاعات /55/219 تحت عنوان «قحطی غذا در جهان سوم» ضمن بحث افراط و تفریط جهان پیشرفته در صنعت، پیشرفت انسانیت را در تعاون، درك مسئولیت و نظایر آن (احساس اخوت، برادری، مهربانی، ایثار، همدردی، حرّیت ضمیر، نیكی، زیبایی، درستی) می داند.
حیات فرد برای تولید مثل، و همه برای برقرار شدن زندگی بر بنیاد ارزشهای اخلاقی
در كتاب جدال با مدعی ضمن نقل از راسل در كتاب در تربیت راجع به اینكه بعضی امور ارزش بیرونی دارند [6]یعنی وسیله اند و
جلد دهم . ج1، ص: 383
بعضی ارزش درونی یعنی غایتند، و برای ارزش بیرونی به كارهای كشاورزی مثال می زند و برای ارزش درونی به ادامه ی حیات برای فرد، بعد می گوید حیات فرد برای تولید مثل و بقاء نوع است، و بعد برای اینكه به پوچی نرسد و حلقه های زنجیر به جایی منتهی شود می گوید حلقه ی نهایی و اخیری كه به همه ی حلقه ها معنی و ارزش می دهد «زندگی انسانی» نامیده می شود. آنگاه زندگی انسانی را اینچنین تعریف می كند: زندگی بر بنیاد ارزشهای اخلاقی، مثل زندگانی ای كه در آن نیكی و زیبایی و راستی [7]یگانه شده اند.
اخلاق
با نظر به اینكه خویی گوینده ی این سخنان قبلاً گفته است (ص 25) : انسان با جهان دوگونه تماس می گیرد: یكی تماس برای شناختن، دوم تماس برای ارزش دادن. . . هدف و نتیجه ی تماس اخلاقی انسان با جهان آفریده شدن سیستمی از ارزشهاست (خود ارزشها واقعی و كشف شدنی نیست، بلكه خلق شدنی است) . . . زندگی انسان در آخرین تحلیل، یك زندگانی اخلاقی است، یعنی زندگانی است بر بنیاد ارزشها (یعنی سوبژكتیو است و ذهنی است و ایدئالیستی است) نه بر بنیاد حقیقتهای ابژكتیو. . . بهره برداری از قانونهای علمی (ابژكتیویته) تنها در صورتی مایه ی آسایش و سرشاری زندگانی انسان می شود كه سیستمی از ارزشهای اخلاقی (سوبژكتیویته و صد درصد ذهنی و غیر واقعی) راهنمای انسان در این كار باشد (راهنما دیگر معنی ندارد) . . . ارزشهای اخلاقی آفریده ی اراده ی انسانند و انسان با آفرینش ارزشها یعنی با آفرینش اخلاق [8]به جهان و زندگانی خودش معنی و ارج می دهد. . . یعنی من می خواهم كه زندگانی دارای ارزش درونی باشد، چرا؟ این دیگر پرسشی است
جلد دهم . ج1، ص: 384
كه پاسخ ندارد! ! !
اینجاست كه از راسل در مورد ارزش بیرونی و درونی كمك می گیرد، در صورتی كه سخن راسل ربطی به مدعای او ندارد.
نتیجه ی همه ی سخنان خویی این است كه زندگانی انسانی یا ارزشها یك امر قراردادی است و نه واقعی و رسیدنی، یعنی آنچه ارزش است از قبیل نیكی و زیبایی و راستی (حقیقت) به قول او ارزش بودنش فرضی و قراردادی است، پس كمال بودن و تكامل هم قراردادی است.
علیهذا [9]امثال اسپنسر از تكامل صرفاً ارگانیسم فهمیده اند و روابط پیچیده، و امثال سارتر و شاگردانش یك سلسله معانی فهمیده اند اما مفاهیم و معانی مخلوق و آفریده ی خود انسان، انسان می خواهد آنچه را خود آفریده است به آن برسد، و ماركسیستها تكامل ابزار تولید و برقراری نظامی مناسب ابزار جدید تولید.
مسئله ی اساسی انسان و تنهایی و اضطراب او و عاجز بودن صنعت از تأمین این جهت
در كتاب جدال با مدعی ص 46، ضرابی مدعی می شود: صنعتی شدن به هیچ وجه باعث پیشرفت انسان نبوده، انسان امروز فقط یك مقدار صنعت و تكنولوژی دارد كه آن هم اضطراب و تنهایی بشر را بیشتر كرده است.
خویی جواب می دهد: من صمیمانه معتقدم كه علم و فرزندان دوگانه اش: تكنولوژی و صنعت، زمینه را برای برخوردار شدن انسان از بیشترین آسایش انسانی [10]روز به روز بیشتر آماده كرده اند. اما چرا
جلد دهم . ج1، ص: 385
انسان به رغم آماده بودن زمینه، از آسایش انسانی برخوردار نیست؟ این تقصیر علم نیست، تقصیر ایدئولوژیهای فرمانروا بر انسان امروز است، تقصیر ساخت غلط زیربنای اجتماعی [11]جامعه های امروزی است نه علم. مطالعه ی ابژكتیو تاریخ زندگانی انسان به ما می آموزد كه تكامل سرنوشت انسان است، و تكامل یعنی افزایش امكانات [12]. در هریك از دورانهای تاریخ، امكانات انسان نسبت به دورانهای گذشته بیشتر شده است. (مقصود از امكانات چیست؟ امكانات در برابر طبیعت كه مساوی با تسلط بر طبیعت است یا امكانات در برابر تجاوز انسانها [13]در محیط اجتماعی یا امكانات در برابر غرایز درونی كه مثلاً در ص 30 ضرابی گفت: شهوت پرستی و حیوانیت در ذات ماست؟ و بالاخره امكانات برای چه؟ برای آسایش یا برای زندگی بر بنیاد ارزشهای اخلاقی؟ ) یعنی انسان تكامل یافته، پیشرفت علم و شكفته شدن صنعت و تكنولوژی از ویژگیهای دوران سرمایه داری است و امكانات انسان در این دوران [به طور] نسبی بیشتر از امكاناتش در دوران پیشین یعنی دوره ی زمین داری است. در این دوران، رسیدن انسان به مقصد انسانی خود، یعنی برای شكل گرفتن و پدید آمدن جامعه ای بدون تضاد [14]آماده می شود. (رسیدن به تضاد به مبنای آقایان مساوی است با جامعه ی بدون حركت و تبدل جامعه ی پویا به جامعه ی ایستا. آیا حد نهایی كمال انسان طرد استثمار است كه امری منفی است یا تكامل در امری مثبت است؟ اینجاست مفهومفاستبقوا الخیراتو اینكه حركت بدون تضاد در فضای لایتناهی ضرورت خود را آشكار می كند. ) سرگشتگی انسان معاصر و بدبختیهای او به
جلد دهم . ج1، ص: 386
هیچ وجه تقصیر علم نیست.
علت تنهایی و اضطراب، ساخت غلط زیربنای اجتماع و ایدئولوژیهای حاكم است
زیربنای اجتماعی جامعه ی سرمایه داری و ایدئولوژی فرمانروا بر انسان در این گونه جامعه ها غلط است. علم كوشش می كند واقعیت را چنان كه هست بشناساند. هر علم در حوزه ی خاص خودش شبكه ای از روابط علت و معلول را كشف می كند و آن را به صورت سیستمی از قانونهای علمی در اختیار انسان می گذارد.

اینكه از این قانونها چگونه بهره برداری بشود، اینكه نتایج شناساییهای علمی درست به كار بسته شود یا نه، به خود علم مربوط نیست، به انسانهایی مربوط است كه از علم بهره برداری می كنند. . . اگر انسان امروز سرگشته است یا احساس پوچی و بیهودگی می كند یا به طور كلی بدبخت است، این نتیجه ی علم نیست، بلكه نتیجه ی وضعیت اجتماعی انسان است: فرمانروایی یا امپراطوری سرمایه.
نظام اجتماعی امروز (كه به اعتراف نویسنده تكامل یافته است زیرا به امكانات افزایش داده ولی در عین حال كه تكامل یافته است آسایش نداده و یا مانع زندگی بر بنیاد ارزشهای اخلاقی است) از نظر آسایش می توان قبول كرد كه چنین است ولی باید گفت كه تكامل علمی و صنعتی تكامل انسانی و آسایشی به وجود آورده است، یعنی ابعاد تكامل را باید تفكیك كرد. اما از نظر زندگی بر بنیاد ارزشهای اخلاقی كه علی الفرض آفریدنی است، چرا این نظام اجتماعی مانع باشد؟ خلق ارزشها شرایطی ندارد.
حقیقت این است كه مجادل میان فرضیه ی اگزیستانسیالیسم در بنیاد اخلاقی و در تكامل و فرضیه ی ماركسیسم در نوسان است.
ضرابی: انسان تنها در شرایط كنونی نیست كه سرگشته است [15]، همیشه سرگشته و بدبخت و بی پناه بوده است. چاره ی این بدبختی و سرگشتگی خودكشی دسته جمعی یا فرد منتخب است، یعنی فرد باشعور و آگاه كه به علوّ فرهنگی رسیده است.

جلد دهم . ج1، ص: 387
خویی: انسان در طول تاریخ سرگشته بوده است. . . اما سرگشتگی سرنوشت انسان نیست، ساخت جامعه های انسان در طول تاریخ غلط بوده، اما انسان پیوسته كوشیده تا سازمان زندگانی اجتماعی خود را بهتر كند و بهتر كرده، یعنی انسان در بستر زمان تكامل پیدا كرده.
ضرابی: تكامل را تعریف كنید.
این قسمت، خلاصه با جابه جا شدن الفاظ است
خویی: . . . تكامل در معنی تاریخی و انسانی (نه در معنی داروینی و بیولوژیك) یعنی افزایش امكانات در هر زمینه ای: مادی و معنوی.
ضرابی: ولی به موازات افزایش امكانات، افزایش تنهاییها و دلهره ها و ترسها و دغدغه ها هم بوده. همان طور كه قابیل هابیل را كشت، امروز هم مردم یكدیگر را می كشند به طور مدرنتر، با كلمات شیكتر و روشهای نوتر. بشر همان حیوانی بوده كه هست. افزار كشتار تكامل پیدا كرده اما نفس كشتار، نفس قتل و حیوانیت تغییر نكرده است. آن با چوب و سنگ می كشت و این با موشك. (رجوع شود به ص 378)
خویی: اما چرا كشت و كشتار همچنان در كار است؟ این به علم و صنعت مربوط نیست، به ایدئولوژیهای فرمانروا بر انسان در جهان گذشته و كنونی مربوط می شود. از آنجا كه در این جامعه ها تضاد در كار بوده [16]، همیشه یك طبقه كوشش كرده تا طبقه ی دیگر را زیر سلطه ی ظالمانه ی خودش داشته باشد، كشت و كشتار و دیگر بدبختیهای اجتماعی در كار بوده و هست و تا هنگامی كه این تضادها در متن و بطن جامعه وجود داشته باشد همه ی این پریشانیها و نابسامانیها در كار خواهد بود [17]. اما از اینكه همیشه چنین بوده نمی شود نتیجه گرفت كه
جلد دهم . ج1، ص: 388
همیشه چنین خواهد بود، نمی شود نتیجه گرفت كه طبیعت و سرنوشت انسان [18]این است كه برادركش، پریشان، در به در، سرگشته و بدبخت باشد. ایده آل انسان رسیدن به جامعه ی بدون طبقه است، یعنی جامعه ی بدون تضاد درونی.
ضرابی: آن یك مدینه ی فاضله است یعنی پوچ. . . چرا مرا به آینده حواله می دهید؟
خویی: می پذیرم انسان معاصر، انسان را می كشد اما نمی پذیرم كه كشتار و برادركشی در ذات انسان است.
ضرابی: چرا هابیل قابیل را كشت؟ (برعكس، قابیل هابیل را كشت. )
خویی: اسطوره نمی تواند چیزی را برای ما حل كند.
ضرابی: ایسمها و لوژیها هم. مگر ماركس یا افلاطون روشن كرد؟
خویی: در زمینه ی كار خودشان، چرا.
ضرابی: مدینه ی فاضله كجاست؟ چه خطی به آنجا می رود؟
خویی: شهر زیبا و نیك افلاطون یا جامعه ی بی طبقه ی ماركس خطی نیست كه من و شما یكتنه یا دو تنه سوار یك اتوبوس بشویم و برویم.

این خط یك اتوبوس بیشتر ندارد. این اتوبوس در لحظه ای تاریخی ناگهان راه می افتد. افراد قشری خاص كه هرگز در عمرشان اتوبوس سوار نشده اند زیر چرخ این اتوبوس له می شوند اما انبوه مردم، همه با هم سوارش می شوند و به سوی مقصد تاریخی خودشان پیش می روند.
در اینجا ضرابی می گوید این حواله به آینده است و خویی پس
جلد دهم . ج1، ص: 389
از مقدمه ای درباره ی مفهومی كه به قول خودش از دو صورت زمان دارد (تقویمی و تاریخی) ، مدعی می شود كه بعضی ملتها به لحظه ی تاریخی خود رسیده و سوار اتوبوس (نقد و در زمان حاضر و نه در آینده) شده و به شكل ایده آل زندگی نسبی نزدیك شده اند.
ملتهایی كه به شكل ایده آل رسیده یا نزدیك شده اند
ضرابی: چرا می گویید «نسبی» و نمی گویید «كاملاً» . . . كاملاً وجود ندارد؟ . . .
خویی: بنیادگذاران ایدئولوژی كه دارم خود توضیح داده اند. . .

همچنان كه سرمایه داری دوره ی آغازین دارد كه بورژوازی یعنی سرمایه داری كوچك است (سوداگری) و یك دوره ی فرجامین كه امپریالیسم است، به همین ترتیب دوره ی بعدی نیز كه به طور كلی دوره ی از میان رفتن مالكیت خصوصی است یك دوره ی آغازین دارد كه برای روشنفكران نازك دل چندان خوشایند نیست و یك دوره ی فرجامین كه غایت و ایده آل همه ی جامعه های انسانی است. آنچه مهم است رسیدن به این دوران پنجم است و نه به دوره ی فرجامین آن. هنوز هیچ كدام از جامعه های رهایی یافته ی قرن بیستم به دوره ی فرجامین این دوران، یعنی به جامعه ی بدون طبقه ای كه دولت هم نقش تاریخی خودش را از دست داده باشد نزدیك نشده اند.
ضرابی: پایان آن، سرمایه داری است. شوروی رسیده به سرمایه داری؟
خویی: هرگز، هرگز در تاریخ پس رفت نداریم. هیچ جامعه ای در تاریخ عقبگرد نمی كند. تكامل سرنوشت انسان است. گیرم رسیدن به كمال مطلق برای انسان ناممكن باشد.
(عجیب است. اولاً باید گفت دو دوره داشتن كمونیسم از نظر دیالكتیك با چه اصلی تطبیق می كند؟ آیا نتیجه ی نوعی تضاد است؟ كدام تضاد؟ آیا واقعاً در دوره ی فعلی طبقات وجود دارد؟ و آن طبقات، طبقات اقتصادی است؟ ثانیاً «دوره ی فرجامین غایت و ایده آل همه ی جامعه های انسانی است» یعنی چه؟ حتی جامعه های سرمایه داری؟ ! ثالثاً جواب ضرابی كه می گوید: «شوروی بار دیگر رسیده به
جلد دهم . ج1، ص: 390
سرمایه داری» چیست؟ این استدلال به یك واقعیت عینی است. با فرضیه ی اینكه تكامل عقبگرد ندارد، جواب یك واقعیت عینی را نمی شود داد. بر اساس این واقعیت، یكی از دو راه را باید انتخاب كرد: یا اینكه تاریخ عقبگرد دارد و عقربه ی زمان احیاناً ولو موقت به عقب می گردد و دوره ای منحطتر از دوره ی ماقبل امكان وقوع دارد و یا باید گفت كمونیسم از سرمایه داری فعلی شوروی كاملتر نیست.

رابعاً اینكه می گوید تاریخ به عقب برنمی گردد، از چه نظر؟ از نظر فنی یا اقتصادی یا اخلاقی و انسانی؟ آیا ممكن نیست جامعه ی خاصی از نظر امكانات به جای افزایش، كاهش یابد؟ پس انحطاطها در تاریخ چیست؟ بلی، جامعه ی انسانی در مجموع زمانها یعنی معدل حركتها به سوی تكامل است. )
ضرابی: می گویید «گیرم» ، پس تأیید می كنید كه رسیدن انسان به كمال ناممكن است.
خویی: كمال مطلق هرگز واقعیت پیدا نمی كند. . . (ص 53) همه چیز در زندگانی انسان نسبی است. آنچه به زندگانی انسان معنا و ارزش می بخشد واقعیت «تكامل» است و نه آرزوی رسیدن به كمال.

یكی از فیلسوفان نامدار می گوید: «انسان در تكامل است بدون اینكه هرگز به كمال برسد. » [19]تكامل از نوع حركت است یعنی واقعیتی دینامیك است، اما كمال از نوع سكون است یعنی مفهومی استاتیك است. رسیدن انسان به كمال، مستلزم رسیدن تاریخ به جایی است كه دیگر هیچ پیشامدی در زمان رخ ندهد. . . و در همین معنی است كه یاسپرس می گوید انسان همیشه در راه است. . . (ص 54) كمال مطلق نمی تواند واقعیت پیدا كند، به این دلیل روشن كه كمال مفهومی است استاتیك و ذات انسان واقعیتی است دینامیك و ناممكن است- و
جلد دهم . ج1، ص: 391
اصلاً دلخواه نیست- كه ذاتی دینامیك به چیزی استاتیك برسد. . .

(ص 55) تكامل را شما در همه جای دنیا می توانید به چشم ببینید. . .

واقعیت تكامل انكارناپذیر است. تكامل را در همه ی جامعه ها می بینیم و جامعه هایی داریم كه در راه تكامل از جامعه های دیگر پیشرفته ترند و این به ما اجازه می دهد كه نتیجه بگیریم و امیدوار باشیم كه هم این جامعه ها پیش تر بروند و هم جامعه های دیگر به آنها برسند و سرانجام انسان به دورانی برسد كه سرنوشت تاریخی اوست.
ضرابی: این پیشرفتها ظاهری است، پیشرفت در عمق هستی نیست، چنان كه اگر ما در یك جامعه ی بی طبقه ی آقای ماركس زندگی كنیم باز هم این دغدغه ها و التهابها و اضطرابهای انسان باقی خواهد بود، باز انسان با خودش تنهاست (ص 56) (پس راه منحصر به خودكشی است) .
اینكه خویی گفت كه آنچه واقعیت دارد تكامل است نه كمال؛ كمال، مفهومی است استاتیك و تكامل واقعیتی است دینامیك؛ باید گفت آنچه واقعیتی است دینامیك شی ء متكامل است نه خود تكامل كه مساوی است با حركت اشتدادی. در اینجا بحث معروف نسبت حركت به مقولات كه در اسفار و غیره طرح شده، قابل طرح است كه اولاً آیا آنچه متكامل است موضوع حركت- مثلاً جسم در حركات عرضیه- است یا خود مافیه الحركه نیز متكامل است آنچنان كه گفته است: «هل التسود عبارة عن اشتداد السواد او اشتداد الجسم فی سوادیته» و ما ثابت كردیم كه هر دو مطلب درست است. ثانیاً اینكه می گوید كمال مفهومی استاتیك است، غلط است. كمال كه مساوی با وجود است تقسیم می شود به كمال ثابت و سیال. در هر تكامل یك كمال تدریجی است، و شی ء متكامل در حركت تكاملی خود در هر آن دارای یك فرد یا نوع بالقوه است كه آن نوع و یا آن فرد نسبت به فرد و نوع آنِ قبل كاملتر است ولی این افراد یا انواع، انواع و افراد بالقوه اند نه بالفعل، یعنی به نحوی است كه اگر شی ء متكامل در هر آن متوقف بشود آن فرد كامل نسبی یا نوع نسبی در آن مرتبه تثبیت
جلد دهم . ج1، ص: 392
می شود [20]. ثالثاً مقصود از كمال مطلق چیست؟ كمال مطلق [21]به معنی ذات منزه از هر نقص، ذات خداوند است. ولی در باب انسان، سخن از آخرین حد كمال ممكن است كه آیا آخرین حد دارد یا ندارد. كسانی كه برای انسان استعداد لایتناهی قائلند برای او حد یقف قائل نیستند، یعنی به هر مرزی برسد امكان رسیدن به فراتر هست. انسان در سیر معنوی خود به مقصد (خدا) می رسد ولی در سیر در مقصد و همراه مقصد به سوی خلق و در خلق، همه ی این سه مرحله ممكن است غیرمتناهی باشد. رابعاً شما كه می گویید جامعه ی انسان سرانجام به دورانی خواهد رسید كه «سرنوشت تاریخی» اوست، پس معتقد به مقصد نهایی و «كمال نهایی» كه خود آن را استاتیك می خوانید هستید. جامعه ی بدون تضاد شما خواه ناخواه كمال نهایی و منتهای حركت و جامعه ای استاتیك است به قول شما.

[1] [عبارت داخل پرانتز از استاد شهید است. ]
[2] این همان است كه در كتاب درسهای تاریخ از آن به «تمایز» تعبیر كرده است.
[3] . [عبارت داخل پرانتز از استاد شهید است. ]
[4] . [عبارت داخل پرانتز از استاد شهید است. ]
[5] . [عبارت داخل پرانتز از استاد شهید است. ]
[6] در اینجا خلط مبحثی است كه به دو صورت می شود بیان شود. یكی اینكه فرق است میان ارزش غریزی و ارزش عقلی. ارزش حیات فردی كه مورد مثال راسل است ارزش غریزی است كه به معنی ملایمت با ذات است و ارزش مورد نظر خویی ارزش منطقی و عقلی و افلاطونی است (خیر) كه مسئله ی زندگی نوع انسان بر بنیاد ارزشهای اخلاقی را مطرح می كند و این چیزی است كه محل بحث است و خود راسل منكر آن است و بنا بر منطق مادی قابل توجیه نیست. دیگر اینكه فرق است میان امور عینی و واقعی و امور اعتباری. اولی بحث در امور عینی است و دوم بحث در امور اعتباری است. (رجوع شود به حاشیه ی ما بر كتاب جدال با مدعی ص 27 و 28) . امور عینی یعنی امور كشف شدنی وسیله ی علم و امور اعتباری در آنجا به اعتراف خویی اموری است كه انسان آنها را می آفریند، یعنی اعتبار می دهد و ارزش می دهد.
[7] مقصود حقیقت است نه راستگویی، و این سه همانهاست كه افلاطون گفته: خیر، حقیقت، جمال. رجوع شود به تاریخ فلسفه ویل دورانت، احوال افلاطون.
[8] شك ندارد كه اخلاق آفریدنی است، اما ارزش اخلاقی آفریدنی نیست. كاراخلاقی و ملكات اخلاقی آفریدنی است. اگر ارزش آفریدنی باشد به معنی اعتباردادنی خواهد بود. این یك فكر اگزیستانسیالیستی است.
[9] اینجا مناسب است آن بحث مطرح شود كه تكامل به دو معنی است: یكی حركت وتحول ناقص به كامل و همین است تكامل واقعی، دوم نسخ ناقص و جانشین شدن كاملی به جای آن، از قبیل معزول شدن معلم سال پیش و جانشین شدن معلم كاملتر در سال بعد و از قبیل نسخ و تعویض قوانین به قوانین كاملتر.
آنگاه طرح شود كه تكامل اجتماعی از كدام نوع است؟ البته جواب این است كه اگر حیات اجتماعی را واحد حقیقی بدانیم، مسلماً تكامل حقیقی است و اگر حیات اجتماعی را واحد حقیقی ندانیم، تكامل حقیقی هست اما از قبیل تكامل انواع كه حلقه ای زمینه ی پیدایش حلقه ی كاملتر در سیر طبیعت می شود.
[10] اینجا تكامل، مفهوم آسایش پیدا می كند و با آنچه بعد و یا قبل راجع به زندگی بربنیاد ارزشهای اخلاقی گفته متفاوت می شود، مگر آنكه آسایش را به دو نوع آسایش: حیوانی و انسانی تعمیم دهیم.
[11] زیربنای اجتماعی یا فكری؟
[12] ناچار افزایش امكانات برای آسایش.
[13] رجوع به صفحه ی 378.
[14] آیا جامعه ی بدون تضاد مساوی است با جامعه ی آسایش یافته و یا با جامعه ی بر بنیادارزشهای اخلاقی یا هیچ كدام؟
[15] حق این بود كه ضرابی می گفت این سرگشتگی در جاهایی هم كه به اصطلاح سرمایه حكومت نمی كند باز هست.
[16] پس 110 میلیون كشتار در شوروی و كشتارهای وحشیانه در لهستان چرا؟ مجمع الجزایر گولاك كارش چیست؟ اساساً دیوار آهنین برای چیست؟
[17] پس باید قبول كرد كه زندگی با همه ی تكامل در بعد فنی و بعد اداری و حتی بعدعلمی، در بعد اخلاقی و معنوی و در بعد آسایش كه معلول جمع همه ی این ابعاد است تكامل نیافته است، نه اینكه تكامل یافته ولی ارزش اخلاقی و آسایش كه نتیجه ی ماده و معنی است وجود ندارد.
[18] شك ندارد كه طبیعت و سرنوشت انسان این نیست، اما صرفاً جامعه ی بی طبقه علاج كار نیست.
[19] این غلط است. تكامل در كمال حركت كردن است. وصول و عبور در آن یكی است، زیرا كمال تدریجی است. اما اینكه یاسپرس گفته است انسان همیشه در راه است، درست است ولی به این معنی كه مقصد بیرون از راه نیست. راه هر مرتبه اش راه است برای بعد و مقصد است برای قبل.
[20] علیهذا انسان با اینكه همیشه در راه است به قول یاسپرس همیشه در مقصد است، و غلط است كه انسان همیشه در تكامل است بدون اینكه به كمال برسد.
[21] بعلاوه میان كمال مطلق و مطلق كمال فرق گذاشته نشده.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است