1. تجدیدنظرطلبی از ماركس تا مائو، ص 183:
یك اختلاف اساسی در فرا یافت ماركس و سن سیمون از
انقلاب وجود دارد. برای ماركس، انقلاب بیش از هرچیز یك
ضرورت اجتماعی- اقتصادی است كه ناشی از قطبی شدن
ماهیت و شكل جامعه ی مدنی، نیروهای مولّد و روابط اجتماعی
می باشد. تغییر كمّی این نیروها، تغییر كیفی آن روابط را ایجاب
و عملی می سازد و این یك انقلاب حقیقی در شكل جامعه ی
مدنی است. این فرا یافت انقلاب، ماهیتاً هگلی است. ضرورت
انقلابهای سیاسی، نتیجه ای از این انقلاب اجتماعی است. . .
در نزد سن سیمون، انقلاب ذاتاً سیاسی است و در آن یك طبقه،
طبقه ی دیگر را از حكومت سرنگون می سازد و خود جانشین آن
می شود، خواه این تغییر همراه با یك ضرورت اقتصادی و
اجتماعی باشد یا نه. تحول اقتصادی- اجتماعی و انقلابهای
اجتماعی دو فراگرد جداگانه است كه باید جداگانه بررسی
كرد، حتی اگر به یكدیگر پیوسته باشند، زیرا دو شكل ماهیتاً
متفاوت فعالیت اجتماعی است، یعنی كار و تولید و صنعت از
یك سو، و جنگ و غلبه و زور از سوی دیگر. منشأ نهادهای
فئودال در فرانسه یك تغییر اقتصادی نیست بلكه غلبه ی
فرانگیها بر گلواهاست.
جلد دهم . ج1، ص: 62
2. همان كتاب، ص 239: زندگی معنوی رشد مستقلی دارد.
3. تجدیدنظرطلبی. . . ص 249:
مطابق تعریف كلاسیك ماتریالیسم تاریخی، تناقض میان
نیروهای مولّد و روابط تولیدی، نیروی محرك تاریخ و علت
اساسی انقلابهای اجتماعی و سیاسی است.
4. ص 282: مسئله ی خودمختاری نهادهای اجتماعی
5. ص 286: نقش تبلیغ و ارشاد و هدایت و رهبری و آگاهی و
به خود بازگشتن
6. ص 307: انقلاب برای نفس عدالت