در
کتابخانه
بازدید : 641182تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
مقدمه
رسول اكرم و دو حلقه ی جمعیت
مردی كه كمك خواست
خواهش دعا
بستن زانوی شتر
همسفر حج
غذای دسته جمعی
قافله ای كه به حج می رفت
مسلمان و كتابی
در ركاب خلیفه
امام باقر و مرد مسیحی
اعرابی و رسول اكرم
مرد شامی و امام حسین
مردی كه اندرز خواست
مسیحی و زره علی علیه السلام
امام صادق و گروهی از متصوفه
علی و عاصم
مستمند و ثروتمند
بازاری و عابر
غزالی و راهزنان
ابن سینا و ابن مسكویه
نصیحت زاهد
در بزم خلیفه
نماز عید
گوش به دعای مادر
در محضر قاضی
در سرزمین منا
وزنه برداران
تازه مسلمان
سفره ی خلیفه
شكایت همسایه
درخت خرما
در خانه ی امّ سلمه
بازار سیاه
وامانده ی قافله
بند كفش
هشام و فرزدق
بزنطی
عقیل، مهمان علی
خواب وحشتناك
در ظلّه ی بنی ساعده
سلام یهود
نامه ای به ابوذر
مزد نامعین
بنده است یا آزاد؟
در میقات
بار نخل
عرق كار
دوستیی كه بریده شد
یك دشنام
شمشیر زبان
دو همكار
منع شرابخواره
پیراهن خلیفه
جوان آشفته حال
مهاجران حبشه
كارگر و آفتاب
همسایه ی نو
آخرین سخن
نُسَیبه
خواهش مسیح
جمع هیزم از صحرا
شراب در سفره
استماع قرآن
شهرت عوام
سخنی كه به ابوطالب نیرو داد
دانشجوی بزرگسال
گیاه شناس
سخنور
ثمره ی سفر طائف
ابواسحق صابی
در جستجوی حقیقت
جویای یقین
تشنه ای كه مشك آبش به دوش بود
لگد به افتاده
مرد ناشناس
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
شب بود و هوا بارانی و مرطوب. امام صادق، تنها و بی خبر از همه ی كسان خویش، از تاریكی شب و خلوت كوچه استفاده كرده از خانه بیرون آمد و به طرف «ظله ی بنی ساعده» روانه شد. از قضا معلّی بن خنیس كه از اصحاب و یاران نزدیك امام بود و ضمنا ناظر خرج منزل امام هم بود متوجه بیرون شدن امام از خانه شد. پیش خود گفت امام را در این تاریكی تنها نگذارم. با چند قدم فاصله كه فقط شبح امام را در آن تاریكی می دید آهسته به دنبال امام روان شد.

همین طور كه آهسته به دنبال امام می رفت ناگهان متوجه شد مثل اینكه چیزی از دوش امام به زمین افتاد و روی زمین ریخت، و آهسته صدای امام را شنید كه فرمود: «خدایا این را به ما برگردان. » .

در این وقت معلی جلو رفت و سلام كرد. امام از صدای معلی او را شناخت و فرمود:

«تو معلی هستی؟ » .

- بلی معلی هستم.

بعد از آنكه جواب امام را داد، دقت كرد ببیند كه چه چیز بود كه به زمین افتاد، دید مقداری نان در روی زمین ریخته است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج18، ص: 279
امام: «اینها را از روی زمین جمع كن و به من بده. » .

معلی تدریجا نانها را از روی زمین جمع كرد و به دست امام داد. انبان بزرگی از نان بود كه یك نفر به سختی می توانست آن را به دوش بكشد.

معلی: «اجازه بده این را من به دوش بگیرم. » .

امام: «خیر، لازم نیست، خودم به این كار از تو سزاوارترم. » .

امام نانها را به دوش كشید و دو نفری راه افتادند تا به ظله ی بنی ساعده رسیدند.

آنجا مجمع فقرا و ضعفا بود. كسانی كه از خود خانه و مأوایی نداشتند، در آنجا به سر می بردند. همه خواب بودند و یك نفر هم بیدار نبود. امام نانها را، یكی یكی و دو تا دو تا، در زیر جامه ی فرد فرد گذاشت و احدی را فروگذار نكرد و عازم برگشتن شد.

معلی: «اینها كه تو در این دل شب برایشان نان آوردی شیعه اند و معتقد به امامت هستند؟ » .

- نه، اینها معتقد به امامت نیستند، اگر معتقد به امامت بودند نمك هم می آوردم [1]
[1] . بحارالانوار ، جلد 11، چاپ كمپانی، صفحه ی 110. وسائل ، جلد 2، چاپ امیربهادر، صفحه ی 49.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است