بنا بر نظریّه ی ماتریالیسم تاریخی، در جامعه ها همواره باید نوعی تطابق میان
زیربنا و روبنا وجود داشته باشد تا آنجا كه با شناخت روبنا می توان زیربنا را شناخت
(به نحو برهان به اصطلاح «انّی» كه شناخت نیمه كامل است) و با شناخت زیربنا
روبنا را می توان شناخت (به نحو برهان به اصطلاح «لمّی» كه شناخت كامل است) و
هرگاه زیربنا دگرگون شود و تطابق زیربنا و روبنا بهم بخورد، جبرا تعادل اجتماعی
بهم می خورد و بحران آغاز می گردد و روبنا خواه ناخواه با سرعتی كم و بیش ویران
می گردد و تا زیربنا به حال اوّل باقی است، روبنا نیز جبرا ثابت و باقی است.
رویدادهای تاریخی معاصر عملا خلاف این را ثابت كرده است. ماركس و
انگلس به دنبال یك سلسله بحرانهای اقتصادی از سال 1827 تا 1847 كه یك سلسله
انقلابهای سیاسی و اجتماعی همراه داشت، بر آن شدند كه انقلابهای اجتماعی
نتایج ضروری و لا ینفكّ بحرانهای اقتصادی است. ولی به قول نویسنده ی
تجدید نظر طلبی. . . :
«شوخی تاریخ را بنگرید كه از 1848 تاكنون در كشورهای صنعتی هیچ بحران
اقتصادی را نمی یابیم كه با انقلاب همراه باشد. همان در زمان ماركس و پیش از
مجموعه آثار شهید مطهری . ج2، ص: 433
مرگ او چهار بار نیروی مولّد علیه روابط تولیدی طغیان می كند بی آنكه هیچ
انقلابی از آن حاصل شود. . . بعدها بعضی اقتصاددانان مانند «ج. شومپتر» تا بدانجا
رفتند كه این بحرانها را «ویرانی آفریننده» نامیدند و آنها را دریچه ی اطمینانی برای
بازگرداندن تعادل و رشد اقتصادی شمردند. »
[1]
كشورهایی نظیر انگلستان، آلمان، فرانسه و امریكا به پیشرفتهای عظیم صنعتی
نائل شده اند و سرمایه داری را به اوج خود رساندند و بر خلاف پیش بینی ماركس كه
این كشورها را نخستین كشورهایی می دانست كه در آنها انقلاب كارگری بپا خواهد
شد و به كشورهای سوسیالیستی تبدیل می شوند، از نظر نظام سیاسی، حقوقی، مذهبی
و آنچه روبنایی نامیده می شود، تغییری نكرده اند. كودكی كه ماركس انتظار تولّدش را
داشت نه ماه را تمام كرد، از نه سال هم گذشت و به نود سال رسید و متولّد نشد و دیگر
امیدی هم به تولّدش نیست.
البتّه این رژیمها دیر یا زود سرنگون خواهد شد، ولی انقلابی كه در این كشورها
انتظار می رود قطعا انقلاب كارگری نخواهد بود و تئوری ماركسیستی تاریخ تحقّق
نخواهد یافت، همچنانكه كشورهای به اصطلاح سوسیالیست امروز و رژیمهای حاكم
بر آنها نیز واژگون خواهد شد و به این حال باقی نخواهد ماند، امّا رژیم آینده قطعا
رژیم سرمایه داری نخواهد بود.
متقابلا كشورهایی در اروپای شرقی، آسیا و امریكای جنوبی به سوسیالیسم
رسیدند كه هنوز موقع زادن آنها نرسیده است. امروز كشورهایی می بینیم كه از نظر
زیربنا همسان و مشابه یكدیگرند امّا از نظر روبنا با یكدیگر مختلف اند. دو ابر قدرت،
یعنی امریكا و شوروی، بهترین مثال است. امریكا و ژاپن نیز دارای رژیم اقتصادی
یكسان اند (رژیم سرمایه داری) امّا با رژیمهای سیاسی، مذهب، اخلاق، آداب و هنر
متفاوت. متقابلا كشورهایی هستند با روبناهایی متشابه و یكسان از نظر رژیم سیاسی،
مذهب و غیره با وضع اقتصادی كاملا متفاوت. همه ی اینها نشانه ی این است كه «تطابق
ضروری زیربنا و روبنا» آنچنان كه ماتریالیسم تاریخی ایجاب می كند توهّم محض
است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج2، ص: 434
[1] .
تجدید نظر طلبی از ماركس تا مائو، ص 233.