در
کتابخانه
بازدید : 127363تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
پیشگفتار
Collapse <span class="HFormat">بخش اول: </span>جامعه بخش اول: جامعه
Expand <span class="HFormat">بخش دوم: </span>تاریخ بخش دوم: تاریخ
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
جامعه در عین اینكه از نوعی وحدت برخوردار است، در درون خود به گروهها و طبقات و اصناف مختلف و احیانا متضاد منقسم می گردد و یا لااقل بعضی جامعه ها چنین اند، و ممكن است جامعه در عین وحدت، در درون خود به قطبهای متخالف و احیانا متضاد منقسم گردد. پس جامعه وحدتی دارد در عین كثرت، و كثرتی دارد در عین وحدت. به اصطلاح حكمای اسلامی، بر جامعه ها نوعی وحدت در كثرت و كثرت در وحدت حكمفرماست. در فصلهای پیش سخن از وحدت جامعه بود كه چه نوع وحدتی است، اكنون سخن از كثرت جامعه است كه چگونه كثرتی است.

در اینجا دو نظریّه ی معروف وجود دارد: یكی نظریّه ی مبتنی بر مادّیت تاریخی و تضاد دیالكتیكی. بنابراین نظریّه- كه بعدها درباره اش سخن خواهیم گفت- این جهت تابع اصل مالكیّت است. در جامعه هایی كه مالكیّت خصوصی وجود ندارد مانند جامعه ی اشتراكی اوّلیه و یا جامعه های اشتراكی كه در آینده ی تاریخ تحقّق خواهد یافت، اساسا جامعه یك قطبی است، و امّا در جامعه هایی كه بر آنها مالكیّت خصوصی حكمفرماست لزوما دو قطبی است، پس جامعه یا یك قطبی است و یا دو قطبی، شقّ سوّم ندارد. در
مجموعه آثار شهید مطهری . ج2، ص: 351
جامعه های دو قطبی، انسانها تقسیم می شوند به انسانهای استثمارگر و انسانهای استثمار شده و جز دو اردو و دو گروه حاكم و محكوم گروهی وجود ندارد. سایر شئون جامعه از فلسفه و اخلاق و مذهب و هنر نیز همین رنگ را پیدا می كند، یعنی مثلا دو گونه فلسفه و اخلاق و مذهب و غیره بر جامعه حاكم است كه هر كدام رنگ طبقه ی اقتصادی خاص را دارد و اگر فرضا یك فلسفه و یا یك مذهب یا یك اخلاق حاكم باشد، بازهم رنگ یكی از دو طبقه را دارد كه احیانا بر طبقه ی دیگر تحمیل شده است، امّا فلسفه یا هنر یا مذهب یا اخلاق فوق طبقه ی اقتصادی و بی رنگ امكان وجود ندارد.

نظریّه ی دیگر این است كه تك قطبی یا چند قطبی بودن جامعه وابسته به اصل مالكیّت نیست، علل و عوامل فرهنگی و اجتماعی و نژادی و ایدئولوژیكی نیز می تواند منشأ چندقطبی شدن جامعه گردد. مخصوصا علل فرهنگی و ایدئولوژیكی می تواند نقش اساسی داشته باشد و جامعه را نه به دو قطب كه به چند قطب احیانا متضاد تجزیه نماید، همچنانكه قادر است جامعه را به صورت تك قطبی درآورد بدون آنكه الزاما اصل مالكیّت ملغی شده باشد.

اكنون ببینیم برداشت قرآن درباره ی كثرت جامعه چه برداشتی است؟ آیا كثرت و اختلاف را می پذیرد یا نمی پذیرد؟ و اگر می پذیرد دیدگاه قرآن از قطبی شدن جامعه دیدگاه دو قطبی است آن هم بر اساس مالكیّت و استثمار یا به گونه ای دیگر است؟ به نظر می رسد استخراج لغات اجتماعی قرآن و تعیین نقطه نظر قرآن در مفهوم این لغات بهترین راه و لااقل راه خوبی باشد برای به دست آوردن نظر قرآن.

لغات اجتماعی قرآن دو گونه است: بعضی از لغات اجتماعی مربوط است به یك پدیده ی اجتماعی، مثل: ملّت، شریعت، شرعة، منهاج، سنّت و امثال اینها. این لغات از محلّ بحث ما خارج است. ولی یك عدّه لغات دیگر لغاتی است كه عنوان اجتماعی برای همه یا گروههایی از انسانها به شمار می رود. این لغات است كه وجهه ی نظر قرآن را می تواند مشخّص كند، مانند: قوم، امّت، ناس، شعوب، قبائل، رسول، نبیّ، امام، ولیّ، مؤمن، كافر، منافق، مشرك، مذبذب، مهاجر، مجاهد، صدّیق، شهید، متّقی، صالح، مصلح، مفسد، آمر به معروف، ناهی از منكر، عالم، ناصح، ظالم، خلیفه، ربّانی، ربّی، كاهن، رهبان، احبار، جبّار، عالی، مستعلی، مستكبر، مستضعف، مسرف، مترف، طاغوت، ملأ، ملوك، غنی، فقیر، مملوك، مالك، حرّ، عبد، ربّ و. . .

البتّه لغاتی دیگر به ظاهر مشابه اینها هست مانند: مصلّی، مخلص، صادق، منفق،
مجموعه آثار شهید مطهری . ج2، ص: 352
مستغفر، تائب، عابد، حامد و امثال اینها، امّا این لغات صرفا به عنوان بیان یك سلسله «افعال» ذكر شده نه به عنوان یك سلسله گروهها. از این رو در این لغات احتمال اینكه بیانگر گروهها و تقسیمات و قطبهای اجتماعی باشند نمی رود.

لازم است آیاتی كه لغات دسته ی اوّل را ذكر كرده اند، خصوصا در آنچه مربوط به جهت گیریهای اجتماعی است، مورد بررسی و مطالعه ی دقیق قرار گیرد تا روشن گردد كه [آیا] همه ی اینها را در دو گروه می توان جا داد و یا در گروههای متعدّد باید جا داده شود، و اگر فرضا همه ی اینها در دو گروه جا داده می شود، مشخّص اصلی آن دو گروه چیست؟ مثلا آیا می شود همه ی آنها را در دو گروه «مؤمن» و «كافر» كه مشتمل بر جهت گیری اعتقادی است و یا در دو گروه «غنی» و «فقیر» كه نمایانگر وضع اقتصادی است، جا داد؟ و به عبارت دیگر، باید دید این تقسیمات در نهایت امر به یك تقسیم اصلی برمی گردد و سایر تقسیمات همه فرعی و شاخه ای است یا نه؟ و اگر به یك تقسیم برمی گردد آن تقسیم اصلی چیست؟ برخی مدّعی هستند كه برداشت قرآن از جامعه برداشت دو قطبی است. از نظر قرآن جامعه در مرتبه ی اوّل و درجه ی اوّل، تقسیم می شود به قطب مسلّط و حاكم و بهره كش، و قطب محكوم و بهره ده و به اسارت گرفته شده. قطب حاكم همان است كه قرآن از آنها به «مستكبرین» تعبیر می كند و قطب محكوم آنان هستند كه قرآن آنان را «مستضعفین» می خواند. سایر تقسیمات از قبیل تقسیم به مؤمن و كافر یا موحّد و مشرك یا صالح و فاسد جنبه ی فرعی دارد. یعنی استكبار و بهره كشی است كه به كفر، شرك، نفاق، و امثال اینها منجر می شود و متقابلا استضعاف شدگی است كه در جهت ایمان، هجرت، جهاد، صلاح، اصلاح و امثال اینها می كشاند. به عبارت دیگر، ریشه و خاستگاه چیزهایی كه قرآن آنها را انحراف اعتقادی یا اخلاقی یا عملی می خواند، وضع خاصّی از روابط اقتصادی است یعنی استثمارگری، و ریشه و خاستگاه چیزهایی كه قرآن آنها را از نظر اعتقادی یا اخلاقی یا عملی تأیید و تأكید می كند، استثمارشدگی است. وجدان انسان طبعا و جبرا تابع وضع زندگی مادّی اوست، بدون تغییر در وضع زندگی مادّی امكان ندارد وضع روحی و نفسانی و اخلاقی مردمی تغییر كند، از این رو قرآن مبارزات اجتماعی را در شكل مبارزه ی طبقاتی صحیح و بنیادی می شمارد، یعنی برای مبارزه ی اجتماعی نسبت به مبارزه ی اعتقادی یا اخلاقی اولویّت و اصالت قائل است. از نظر قرآن كافران، منافقان، مشركان، فاسدان، فاسقان ظالمان
مجموعه آثار شهید مطهری . ج2، ص: 353
از میان گروههایی برمی خیزند كه قرآن آنان را «مترف» ، «مسرف» ، «ملأ» ، «ملوك» ، «مستكبر» و امثال اینها می خواند. امكان ندارد این گروهها از طبقه ی مقابل برخیزند، همچنانكه پیامبران، رسولان، امامان، صدّیقان، شهیدان، مجاهدان، مهاجران، مؤمنان از طبقه ی مستضعف برمی خیزند و امكان ندارد از طبقه ی مقابل برخیزند. پس استكبار و استضعاف است كه وجدان اجتماعی می سازد، استكبار و استضعاف است كه جهت گیری می دهد، همه ی شئون دیگر، «مظاهر» و «تجلّیات» استضعافگری و استضعاف شدگی است.

قرآن نه تنها گروههای نامبرده را مظاهر و جلوه گاه های دو قطب اصلی مستكبر و مستضعف می شمارد، به یك سلسله صفات و ملكات خوب از قبیل صداقت، عفاف، اخلاص، عبادت، بصیرت، رأفت، رحمت، فتوّت، خشوع، انفاق، ایثار، خشیت، فروتنی و به یك سلسله صفات بد از قبیل كذب، خیانت، فجور، ریا، هواپرستی، كوردلی، قساوت، بخل، تكبّر و غیره اشاره كرده است. دسته ی اوّل را یكجا صفات استضعاف شدگان و دسته ی دوّم را صفات استضعافگران دانسته است. پس استضعافگری و استضعاف شدگی نه تنها خاستگاه گروههای مختلف و متضاد است، خاستگاه صفات و ملكات اخلاقی متضاد است. استضعافگری و استضعاف شدگی اساس و پایه همه ی جهت گیریها و گرایشها و انتخابها و حتّی همه ی آثار و تجلّیات فرهنگی و مدنی است. اخلاق، فلسفه، هنر، ادبیّات، مذهب برخاسته از طبقه ی استضعافگر، نمایشگر جهت گیری اجتماعی اوست، همه و همه در جهت توجیه وضع موجود و عامل توقّف و ركود و انجماد است، بر خلاف اخلاق یا فلسفه یا ادبیّات یا هنر یا مذهبی كه خاستگاهش طبقه ی مستضعف است كه آگاهی بخش، حركت زا و انقلابی است. قطب مستكبر به حكم استضعافگری و تصاحب امتیازات اجتماعی، تاریك اندیش، سنّت گرا و عافیت طلب است، بر خلاف قطب مستضعف كه بصیر (آگاه) ، سنّت شكن، انقلابی، پیشتاز و پرجوشش و جنبش است.

خلاصه به عقیده ی این افراد، قرآن این نظریّه را كه آنچه انسان را می سازد و گروهش را مشخّص می كند و به او جهت می دهد و پایگاه فكری و اخلاقی و مذهبی و ایدئولوژیكی او را تعیین می كند، وضع معاش است، تأیید می كند و مجموعا از آیات قرآن برمی آید كه تعلیمات خویش را بر این پایه نهاده است، از این رو وابسته بودن به یك قطب خاص، ملاك و معیار همه چیز است، با این معیار می توان ادّعاها را
مجموعه آثار شهید مطهری . ج2، ص: 354
بازشناسی كرد، ادّعای مؤمن، مصلح، رهبر و حتّی نبیّ یا امام بودن با این محك باید تأیید یا تكذیب شود.

این نظریّه، در حقیقت برداشتی مادّی از انسان و جامعه است. بدون شك قرآن تكیه ی خاصّی روی پایگاه اجتماعی افراد دارد، ولی آیا این به این معنی است كه قرآن همه ی تقسیمها و قطب بندیها را با این ملاك توجیه می كند؟ ! از نظر ما این نوع برداشت از جامعه با برداشت اسلام از انسان و جهان و جامعه منطبق نیست و از یك مطالعه ی سطحی در مسائل قرآنی ناشی شده است، و نظر به اینكه در همین فصل از كتاب، آنجا كه درباره ی تاریخ بحث می كنیم تحت عنوان «آیا طبیعت تاریخ مادّی است؟ » به بررسی كامل این مطلب خواهیم پرداخت، فعلا از ادامه ی بحث خودداری می كنیم.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج2، ص: 355
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است