در
کتابخانه
بازدید : 127379تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
پیشگفتار
Expand <span class="HFormat">بخش اول: </span>جامعه بخش اول: جامعه
Collapse <span class="HFormat">بخش دوم: </span>تاریخ بخش دوم: تاریخ
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
چنانكه مكرّر گفته ایم ماركس بنیاد اقتصادی جامعه را «زیربنا» و سایر بنیادها را «روبنا» می خواند. نفس این تعبیر كافی است كه تبعیّت و وابستگی یك طرفه ی سایر بنیادها را بر بنیاد اقتصادی روشن نماید. بعلاوه ماركس در بسیاری از بیانات خود كه در گذشته نقل كردیم تصریح می كند كه تأثیر و وابستگی، یك طرفه است، یعنی عوامل اقتصادی عوامل تأثیركننده هستند و سایر شئون اجتماعی متأثّر شونده، عوامل اقتصادی بالاستقلال عمل می كنند و عوامل دیگر وابسته هستند.

حقیقت این است كه خواه آنكه ماركس چنین تصریحی كرده بود یا نكرده بود، نظریّات خاصّ ماركس در مورد تقدّم مادّه بر روح، تقدّم نیازهای مادّی بر نیازهای معنوی، تقدّم جامعه شناسی انسان بر روان شناسی او، تقدّم كار بر اندیشه همین نظر را ایجاب می كرد.

ولی ماركس در بسیاری از نوشته های خود مسأله ی دیگری بر اساس منطق دیالكتیك طرح كرده است كه باید نوعی تجدید نظر و تا حدّی عدول از مادیّت مطلق تاریخ تلقّی شود و آن مسأله ی تأثیر متقابل است. بنابر اصل تأثیر متقابل، رابطه ی علّیت را نباید یك طرفه تلقّی كرد. همان طور كه «الف» علّت و مؤثّر در «ب» است، «ب» نیز به نوبه ی خود مؤثّر و علّت «الف» است، بلكه بنابراین اصل، نوعی همبستگی و تأثیر متقابل میان همه ی اجزای طبیعت و میان همه ی اجزای جامعه وجود دارد.

من فعلا بحثی ندارم درباره ی اینكه این اصل دیالكتیكی به این صورت كه طرح می شود درست است یا نادرست، امّا می گویم بنابراین اصل اساسا طرح اولویّت در رابطه ی میان دو چیز، خواه مادّه و روح یا كار و اندیشه و یا بنیاد اقتصادی و سایر بنیادهای اجتماعی، بی معنی است، زیرا اگر دو چیز هر دو به یكدیگر وابسته باشند و نیاز وجودی داشته باشند و شرط وجود یكدیگر باشند، اولویّت و تقدّم و زیر بنا بودن معنی ندارد.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج2، ص: 425
ماركس در برخی بیانات خود تمام نقش را، چه اصلی و چه غیر اصلی، به بنیاد اقتصادی داده و نامی از تأثیر روبنا بر زیر بنا نبرده است- كه قبلا نقل كردیم- و در برخی بیانات خود به تأثیر متقابل میان زیربنا و روبنا قائل شده ولی نقش اصلی و نهایی را به زیربنا داده است. و در كتاب تجدید نظر طلبی از ماركس تا مائو ضمن مقایسه میان دو كتاب ماركس: سرمایه و انتقاد بر علم اقتصاد و اینكه در كتاب سرمایه مانند كتاب انتقاد بر علم اقتصاد به طور یك طرفه بر تعیین كنندگی اقتصاد تكیه شده است، می گوید:

«با وجود این، ماركس آگاهانه یا غیر آگاهانه بر این تعریف افزوده است و آن اینكه روبناها با وجود اولویّت زیربنا نسبت به آنها، می توانند «نقش اصلی» را در جامعه بازی كنند. » [1] مؤلّف می افزاید كه چه تفاوتی میان نقش حكم روا و نقش تعیین كننده كه زیر بنای اقتصادی همیشه ایفا می كند و این «نقش اصلی» كه روبناها بازی می كنند وجود دارد؟ یعنی اگر روبنا نقش اصلی را احیانا بازی می كند، در آن حالت، حكم روا و تعیین كننده هم هست، بلكه دیگر آنچه را كه روبنا می نامیم روبنا نیست و زیر بناست و آنچه را زیر بنا می نامیم روبناست.

انگلس در نامه ای كه در اواخر عمر خود به شخصی به نام «ژوزف بلوك» نوشته است چنین یادآور شده است:

«مطابق بینش ماتریالیستی تاریخ، عامل تعیین كننده در تاریخ در آخرین برآورد، تولید و تجدید زندگی واقعی است [2]. نه ماركس و نه من هیچ گاه بیش از این چیزی اعلام نداشته ایم. اگر پس از ماركس این پیشنهاد را چنان مسخ كنند كه از آن این معنی برآید كه عامل اقتصادی تنها عامل تعیین كننده است، او آن را به یك عبارت
مجموعه آثار شهید مطهری . ج2، ص: 426
میان تهی مجرّد و گزافه مبدّل ساخته است [3]. وضع اقتصادی پایه است، اما عنصرهای دیگر روبنا. شكل سیاسی پیكار طبقاتی و نتایج آن (تشكیلاتی كه پس از غلبه ی پیروزمند برقرار می شود) ، شكلهای حقوقی و حتّی بازتاب این پیكارهای واقعی در مغز شركت كنندگان در آن، نظریّه های سیاسی، حقوقی، فلسفی، فرایافتهای مذهبی و تحوّل بعدی آنها به دستگاههای جزمی، به همین سان روی جریان پیكارهای تاریخی تأثیر [می گذارند] و در بسیاری از حالات به طور جدّی شكل آن را تعیین می كنند. تمام این عاملها با هم در كنش و واكنش اند و میان آنها جنبش اقتصادی در میان توده ای بی پایان از تضادها راه خود را به سان یك ضرورت می گشاید. » [4] عجبا! اگر نظریّه ی عامل اقتصادی تنها عامل تعیین كننده است «یك عبارت میان تهی مجرّد و گزافه» است، این عبارت را غیر از ماركس كسی نگفته است. بعلاوه اگر عوامل به اصطلاح روبنایی «در بسیاری از حالات به طور جدّی شكل پیكارهای تاریخی را تعیین می كنند» ، پس تعیین كنندگی در انحصار عوامل اقتصادی نیست.

پس دیگر چه جایی برای این می ماند كه بگوییم «جنبش اقتصادی در میان توده ی بی پایان تضادها راه خود را به سان یك ضرورت می گشاید» ؟ عجب تر این است كه جناب انگلس در همین نامه قسمتی از مسئولیّت این اشتباه (و به قول خود او «مسخ» ) را بر عهده ی خودش و ماركس می گذارد، میگوید:

«ماركس و خود من [باید] قسمتی از مسئولیّت این امر را كه گاهی جوانان بیش از آنچه باید، به عامل اقتصادی اهمّیت می دهند، به عهده بگیریم. ما ناچار بودیم در مقابل حریفان خود بر این اصل اساسی مورد انكار آنان تأكید ورزیم و لذا نه وقت نه موقعیت و نه فرصت آن را داشتیم كه حقّ سایر عواملی را كه در عمل متقابلا سهیم بودند بجای آوریم. » [5] ولی بعضی دیگر این تأكید افراطی ماركس و انگلس را بر روی عوامل اقتصادی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج2، ص: 427
به گونه ای دیگر در جهت عكس آنچه انگلس اظهار داشته است توضیح می دهند.

آنها می گویند این تأكید مفرط نه در مقابل حریفان منكر بوده بلكه در مقابل رقیبان طرفدار این نظریّه و به خاطر در آوردن سلاح از چنگ آن رقیبان بوده است.

در كتاب تجدید نظر طلبی از ماركس تا مائو در بیان علّت نگارش كتاب انتقاد بر علم اقتصاد كه در این كتاب بیش از هر نوشته ی دیگر تكیه ی یك طرفه بر روی عوامل اقتصادی شده است- و ما عبارت معروف مقدّمه این كتاب را قبلا نقل كردیم- چنین می گوید:

«علّت دیگر نگارش انتقاد بر علم اقتصاد انتشار كتابی از پرودون به عنوان راهنمای سفته باز در بورس و كتاب دیگری از داریمون پیر و پرودون بود. . . ماركس هنگامی كه می بیند رقیبان او، یعنی هواداران پرودون از یك سو و طرفداران لاسال از سوی دیگر، بر روی عوامل اقتصادی امّا به شیوه ای اصلاح طلبانه (نه انقلابی) تكیه می كنند، می كوشد این سلاح را از چنگ آنان بیرون آورد و آن را به شیوه ای انقلابی به كار بندد و لازمه ی این امر «خشك شدگی» و عوام پسند ساختن عقاید اوست. » [6] مائو تجدید نظر در مفهوم ماتریالیسم تاریخی و زیربنا بودن اقتصاد را بنا به ضرورت اوضاع چین و برای توجیه نقشی كه عملا انقلاب چین و رهبری خودش ایفا كرده است به جایی رسانده كه دیگر باید گفت از ماتریالیسم تاریخی و مفهوم زیربنا بودن اقتصاد و نتیجتا از سوسیالیسم به اصطلاح علمی كه بر ماتریالیسم تاریخی مبتنی است، چیزی جز لفظ و بازی با كلمات نمانده است.

مائو در رساله ی تضاد تحت عنوان «تضادّ عمده و جهت عمده ی تضاد» می گوید:

«. . . جهت عمده و جهت غیر عمده ی یك تضاد به یكدیگر تبدیل می شوند و خصلت اشیاء و پدیده ها نیز طبق آن تغییر می یابد. در بخشی از یك پروسه (جریان) و یا در مرحله ی معیّنی از تكامل یك تضاد، A جهت عمده و B جهت غیر عمده ی آن تضاد را تشكیل می دهد. در مرحله ی دیگر و یا در بخش دیگر از پروسه، جای این دو جهت با یكدیگر- بنا بر شدّت افزایش یا كاهش نیروی هر جهت تضاد در مبارزه علیه جهت دیگر، طیّ جریان تكامل شی ء و یا پدیده- عوض می شود. » [7]
مجموعه آثار شهید مطهری . ج2، ص: 428
پس از آن می گوید:

«. . . بعضیها تصوّر می كنند كه این تز (جابجا شدن جهت عمده) در مورد پاره ای از تضادها صادق نیست. مثلا می گویند نیروهای مولّده (در تضاد بین نیروهای مولّد و مناسبات تولیدی) ، پراتیك (در تضاد بین تئوری و پراتیك) و زیر بنای اقتصادی (در تضاد بین زیربنای اقتصادی و روبنا) جهت عمده ی تضاد را تشكیل می دهند. . . گویا دیگر دو جهت تضاد جابجا نمی شوند. این برداشتی است مختصّ ماتریالیسم مكانیكی كه با ماتریالیسم دیالكتیك هیچ گونه قرابتی ندارد. بدیهی است كه نیروهای مولّده، پراتیك و زیربنای اقتصادی به طور كلّی دارای نقش عمده و تعیین كننده هستند و كسی كه منكر این حقیقت شود ماتریالیست نیست. مع هذا باید همچنین پذیرفت كه تحت شرایط معیّن مناسبات تولیدی، تئوری و روبنا به نوبه ی خود می توانند «نقش عمده و تعیین كننده» پیدا كنند. چنانچه نیروهای مولّده بدون تغییر مناسبات تولیدی نتوانند رشد و تكامل یابند، آن وقت تغییر مناسبات تولیدی [8] نقش عمده و تعیین كننده خواهد یافت.

هنگامی كه این سخن لنین «بدون تئوری انقلابی هیچ جنبش انقلابی نمی تواند وجود داشته باشد» در دستور روز قرار گیرد، آفرینش و پخش تئوری انقلابی نقش عمده و تعیین كننده كسب می كند. . . چنانچه روبنا (سیاست، فرهنگ و غیره) مانع رشد و تكامل زیر بنای اقتصادی شود، آنگاه تحوّلات سیاسی و فرهنگی نقش عمده و تعیین كننده پیدا می كنند. آیا ما با چنین تزی ماتریالیسم را نقض می كنیم؟ به هیچ وجه، زیرا ما قبول داریم كه در جریان عمومی رشد تاریخ، مادّه تعیین كننده ی روح، و وجود اجتماعی تعیین كننده ی شعور اجتماعی است، ولی در عین حال می پذیریم- و هم باید بپذیریم- كه روح بر مادّه، شعور اجتماعی بر وجود اجتماعی، و روبنا بر زیربنای اقتصادی تأثیر متقابل می گذارد. بدین سان ما نه فقط ماتریالیسم را نقض نمی كنیم بلكه ماتریالیسم مكانیكی را رد می نماییم و از ماتریالیسم دیالكتیك دفاع می كنیم. » [9] آنچه آقای مائو می گوید، ماتریالیسم تاریخی را كاملا نقض می كند. اینكه آقای مائو می گوید: «چنانچه مناسبات تولیدی مانع رشد و تكامل نیروی مولّده بشوند» و یا
مجموعه آثار شهید مطهری . ج2، ص: 429
می گوید: «هنگامی كه جنبش انقلابی نیازمند به تئوری انقلابی بشود» و یا می گوید:

«چنانچه روبنا مانع رشد و تكامل زیر بنا بشود» ، چیزی را می گوید كه همیشه می شود و باید هم بشود، ولی طبق ماتریالیسم تاریخی جبرا تكامل نیروی مولّده مناسبات تولیدی را تغییر می دهد، جبرا تئوری انقلابی به صورت خود انگیخته پدید می آید و جبرا روبنا به دنبال زیر بنا دگرگون می گردد.

مگر ماركس در كمال صراحت در مقدّمه بر كتاب انتقاد بر علم اقتصاد نگفت:

«نیروهای مولّد جامعه در مرحله ی معیّنی از تكامل و توسعه با روابط تولیدی موجود یا روابط مالكیّت كه اصطلاح حقوقی روابط تولیدی است و (نیروهای مولّد) تا به حال در داخل آن روابط عمل می كردند، درگیری پیدا می كنند. این روابط كه در گذشته صور توسعه ی نیروهای مولّد را تشكیل می دادند تبدیل به موانعی در این راه می شوند.

آنگاه عصر انقلاب اجتماعی آغاز می شود و تغییر اساس و پایه ی اقتصاد، تمام روبنای عظیم را با سرعتی كم و بیش ویران می سازد» [10]؟ تغییر مناسبات تولیدی، مقدّم بر رشد نیروی مولّده برای باز كردن راه رشد نیروهای مولّد، و تدوین تئوری انقلابی، مقدّم بر شورش خود انگیخته ی اندیشه ی انقلابی، و تغییر روبنا تا زیربنا بتواند تغییر كند، به معنی تقدّم اندیشه بر كار، تقدّم روح بر مادّه، اصالت و استقلال نهادهای سیاسی و فكری در برابر نهاد اقتصادی است و ماتریالیسم تاریخی را نقض می كند.

اینكه آقای مائو می گوید اگر تأثیر را یك طرفه بدانیم ماتریالیسم دیالكتیك را نقض كرده ایم، صحیح است، امّا چه باید كرد كه اساس سوسیالیسم به اصطلاح علمی بر همین تأثیر یك طرفه و بر ضدّ منطق دیالكتیك یعنی بر ضدّ اصل همبستگی متقابل از اصول دیالكتیك است. ناچار یا باید سوسیالیسم به اصطلاح علمی را گردن نهاد و منطق دیالكتیك را نقض كرد و یا باید منطق دیالكتیك را پذیرفت و عذر سوسیالیسم علمی و ماتریالیسم تاریخی را كه مبنای آن است خواست.

بعلاوه اینكه آقای مائو می گوید: «ما قبول داریم كه در جریان عمومی رشد تاریخ، مادّه تعیین كننده ی روح، و وجود اجتماعی تعیین كننده ی شعور اجتماعی است» یعنی چه؟ با قبول اینكه جهت عمده ی تضادها جابجا می شوند، گاهی نیروی مولّده
مجموعه آثار شهید مطهری . ج2، ص: 430
مناسبات تولیدی را تعیین می كند و گاهی به عكس، گاهی جنبش انقلابی تئوری انقلابی می آفریند و گاهی به عكس، گاهی سیاست، فرهنگ، زور، مذهب و امثال اینها بنیاد اقتصادی جامعه را دگرگون می كند و گاهی به عكس، پس گاهی مادّه تعیین كننده ی روح است و گاهی به عكس، گاهی وجود اجتماعی شعور اجتماعی را تعیین می كند و گاهی به عكس.

حقیقت این است كه آنچه آقای مائو تحت عنوان «جابجا شدن جهت عمده ی تضادها» می گوید توجیه مائوئیسم است كه عملا بر ضدّ ماتریالیسم تاریخی ماركسیستی از آب درآمد نه توجیه ماتریالیسم تاریخی ماركسیستی، هر چند به ظاهر اینچنین وانمود می كند. مائو عملا نشان داد كه او نیز مانند خود ماركس هوشمندتر از آن است كه همیشه ماركسیست باشد.

انقلاب چین كه وسیله ی مائو رهبری شد عملا سوسیالیسم علمی و ماتریالیسم تاریخی و بالنتیجه ماركسیسم را نقض كرد. چین به رهبری مائو با یك انقلاب كشاورزی رژیم فئودالیسم كهن چین را واژگون كرد و رژیم سوسیالیسم را بجای آن برقرار كرد، و حال آنكه بر اساس سوسیالیسم علمی و ماتریالیسم تاریخی، كشوری كه مرحله ی فئودالیسم را طی كند باید به مرحله ی صنعتی و كاپیتالیسم تغییر مرحله دهد و از مرحله ی صنعتی، آنگاه كه به اوج خود رسید، به سوی سوسیالیسم گام بردارد. بنابر ماتریالیسم تاریخی همان طوری كه جنین در رحم نمی تواند دو منزل یكی كند، جامعه نیز نمی تواند بدون عبور از مراحل منظّم متوالی به مرحله ی نهایی برسد. امّا آقای مائو عملا نشان داد كه از آن ماماهایی است كه می تواند جنین چهارماهه را سالم و كامل و بی عیب به دنیا آورد، نشان داد كه بر خلاف ادّعای ماركس رهبری، آموزشهای حزبی، تشكیلات سیاسی، تئوری انقلابی، آگاهیهای اجتماعی یعنی همان چیزهایی كه ماركس آنها را از نوع شعور می خواند نه از نوع وجود، از نوع روبنا می خواند نه زیربنا و اصالتی برای آنها قائل نیست، می تواند مناسبات تولیدی را واژگون سازد و كشور را صنعتی كند و به این وسیله عملا سوسیالیسم به اصطلاح علمی را نادیده بگیرد.

مائو به نوعی دیگر نیز تئوری ماركسیستی تاریخ را نقض كرد. از نظر تئوری ماركسیستی، و لااقل از نظر شخص ماركس، طبقه ی كشاورز هر چند شرط اوّل و دوّم انقلابی شدن را یعنی استثمارشدگی و عدم مالكیّت را دارند، شرط سوّم را كه تمركز و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج2، ص: 431
همكاری و تفاهم و آگاهی به نیروی خویشتن باشد ندارند، لهذا طبقه ی كشاورز هیچ گاه ابتكار یك انقلاب را نمی تواند بر عهده بگیرد، حدّ اكثر این است كه احیانا در جامعه ای نیمه كشاورزی و نیمه صنعتی، طبقه ی كشاورز دنباله رو طبقه ی انقلابی پرولتاریا بشود، بلكه از نظر ماركس طبقه ی كشاورز «فرومایگانی بالذّات ارتجاعی اند» و «مطلقا از هر گونه ابتكار انقلابی بی بهره اند» [11]. ماركس در نامه ای به انگلس درباره ی انقلاب لهستان، نسبت به روستاییان چنین اظهار نظر كرده است: «روستاییان این فرومایگان ذاتا ارتجاعی را. . . نباید به پیكار خواند» [12]. امّا مائو از همین طبقه ی بالذّات ارتجاعی و از همین فرومایگانی كه نباید آنها را به پیكار خواند، طبقه ای انقلابی ساخت و رژیم كهن را سرنگون ساخت. از نظر ماركس كشاورزان نه تنها قادر نیستند كه كشوری را به سوسیالیسم رهبری كنند، بلكه در انتقال از فئودالیسم به كاپیتالیسم نیز سهمی ندارند، ان طبقه ای كه جامعه را از فئودالیسم به كاپیتالیسم منتقل می سازد و در آن لحظه ی تاریخی خصلت انقلابی دارد بورژواست نه كشاورز. امّا مائو با همین طبقه ی فرومایه ی بالذّات ارتجاعی دو منزل یكی كرد و از فئودالیسم به سوسیالیسم جهید.

پس مائو حق دارد با اینهمه جدا شدن از ماركسیسم، برای توجیه مائوئیسم مسأله جابجا شدن جهت عمده ی تضادها را طرح كند و بدون آنكه به روی خود بیاورد چنین بنمایاند كه ماركسیسم و ماتریالیسم تاریخی و سوسیالیسم علمی را دارد تفسیر عالمانه می كند.

مائو این درس را كه «یك ماركسیست عند اللّزوم باید عملا از ماركسیسم جدا شود» از سلف معتبر خود لنین آموخت. لنین پیش از مائو در كشور روسیّه كه در آن وقت هنوز كشوری نیمه صنعتی و نیمه كشاورزی بود انقلاب كرد و برای اوّلین بار كشوری سوسیالیستی تأسیس كرد.

لنین دید عمر او كفاف نمی دهد صبر كند روسیّه ی تزاری به صورت یك كشور تمام صنعتی درآید و كاپیتالیسم و استثمار كارگر به مرحله ی نهایی خود برسد تا به طور خود به خود با حركتی دینامیكی و شعوری خود انگیخته انقلاب بشود و دگرگونی كلّی صورت گیرد، دید اگر بخواهد به انتظار بنشیند كه دوره ی حاملگی این زن باردار به
مجموعه آثار شهید مطهری . ج2، ص: 432
نهایت برسد و درد زاییدن عارضش بشود و آنگاه او متصدّی كار مامایی بشود خیلی دیر می شود. او هم از روبنا شروع كرد، از حزب، سیاست، تئوری انقلابی، جنگ و زور استفاده كرد و كشور نیمه صنعتی روسیّه ی آن روز را تبدیل به كشور شوروی سوسیالیستی امروز كرد.

لنین عملا مثل معروف را تحقّق بخشید كه: «یك گره شاخ از یك ذرع دم بهتر است» ، به انتظار دم یك ذرعی آقای ماركس و آمادگی دینامیكی خود به خودی بنیاد اقتصادی جامعه ی روسیّه و شورش خود انگیخته ننشست و از شاخ یك گرهی زور و سیاست و آموزش حزبی و آگاهی سیاسی خودش بهره جست.


[1] . تجدید نظر طلبی. . . ، ص 222.
[2] . همان طور كه مؤلّف متذكّر شده است انگلس با به كار بردن كلمه ی «تولید و تجدید زندگی واقعی» بجای تولید مادّی و اقتصادی- كه همان طور كه انگلس در كتاب منشأ خانواده، دولت، مالكیّت خصوصی توضیح داده است منحصر به تولید وسائل معیشت نیست، شامل تولید انسانها نیز می شود- تلویحا تنها اقتصاد را عامل تعیین كننده ندانسته است، برای عامل جنسی و خانوادگی هم نقش قائل شده است، و این خود نوعی دیگر عدول از ماتریالیسم تاریخی است.
[3] . مؤلّف كتاب در اینجا یك پرانتز اضافه می كند كه: (یك تجدید نظر صاف و ساده! ) .
[4] . تجدید نظر طلبی. . . ، ص 281 و 282.
[5] . ماركس و ماركسیسم، ص 245. عذر بدتر از گناه، در حقیقت نوعی لجبازی و حدّ اقل حقیقت را فدای مصلحت كردن.
[6] . تجدید نظر طلبی. . . ص 218 و 219.
[7] . چهار رساله ی فلسفی، ص 54 و 55.
[8] . وسیله ی عوامل روبنایی نظامی- سیاسی، فرهنگی. . .
[9] . چهار رساله ی فلسفی، ص 58 و 59.
[10] . ماركس و ماركسیسم، ص 243.
[11] . تجدید نظر طلبی. . . ، ص 368 نقل از آثار برگزیده، ص 234.
[12] . تجدید نظر طلبی. . . ، ص 348.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است