در
کتابخانه
بازدید : 127394تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
پیشگفتار
Expand <span class="HFormat">بخش اول: </span>جامعه بخش اول: جامعه
Collapse <span class="HFormat">بخش دوم: </span>تاریخ بخش دوم: تاریخ
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
اكنون كه «مبانی» و «نتایج» نظریّه ی مادیّت تاریخ را توضیح دادیم نوبت آن است كه به نقد و بررسی آن بپردازیم.

مقدّمتا یك نكته را توضیح دهیم كه ما در اینجا نه در صدد نقد نظریّات ماركس در مجموع آثارش هستیم و نه در پی نقد ماركسیسم به طور كلّی. ما در اینجا در پی نقد «مادّیت تاریخ» و به اصطلاح در پی نقد «ماتریالیسم تاریخی» هستیم كه یكی از اركان ماركسیسم است، و اساسا نقد نظریّات ماركس با نقد و ماركسیسم به طور مطلق و یا نقد یكی از اصول ماركسیسم- مثلا «مادّیت تاریخی» - دوتاست.

نقد نظریّات ماركس یعنی بررسی مجموع نظریّات وی در كتابها و نوشته های گوناگون دوره های مختلف زندگی وی كه مشتمل بر تناقضات بسیاری است، و این كار در غرب وسیله ی افراد مختلف انجام گرفته است و در ایران تا آنجا كه من اطّلاع دارم كتاب تجدید نظر طلبی از ماركس تا مائو كه ما فراوان از آن در این فصل استفاده و نقل كرده ایم، بهترین اثر در این موضوع است [1].

مجموعه آثار شهید مطهری . ج2، ص: 421
و امّا نقد ماركسیسم یا نقد یك اصل از اصول ماركسیسم- یعنی نقد یك یا چند اصل كه پایه ی مكتب ماركسیسم شمرده می شود و از نظر شخص ماركس نیز غیر قابل خدشه است، و یا نقد یك یا چند اصل كه هر چند از نظر خود او چندان قطعی تلقّی نشده و احیانا خود او در برخی آثار خلاف آن را نیز گفته است ولی لازمه ی قطعی اصول ماركسیسم است و خلافگویی ماركس نوعی جدایی ماركس از ماركسیسم است- كاری است كه ما در این كتاب درباره ی مادیّت تاریخی ماركس پیش گرفته ایم.

ما در اینجا با توجّه به اصول قطعی و مسلّمی كه ماركس دارد و یا نتایج قطعی كه از آن اصول مسلّم باید گرفته شود، به نقد و بررسی پرداخته ایم و در پی بی آن نیستیم كه ببینیم حتما ماركس در آثار و نوشته های پرتناقض خود خلاف آن را گفته یا نگفته است، زیرا هدف اصلی ما نقد مادیّت تاریخی است نه نقد نظریّات ماركس.

از شگفتیهای تاریخ این است كه ماركس كه در كتب فلسفی و اجتماعی و اقتصادی خود كم و بیش دم از ماتریالیسم تاریخی زده است، آنجا كه برخی حوادث عینی تاریخی زمان خود را تحلیل و تعلیل می كند، كمتر به اصول مادّیت تاریخی توجّه می كند. چرا؟ به این پرسش پاسخهای مختلف و گوناگونی داده اند. اختصاص به این مسأله ندارد، در بسیاری از مسائل ماركسیستی روش ماركس یك روش متناقض است، یعنی نظرا یا عملا نوعی عدول از ماركسیسم از طرف خود ماركس دیده می شود. پس یك پاسخ كلّی تر باید دریافت.

برخی این جهت را به حساب خامی و نپختگی او در دوره های مختلف زندگی می گذارند، ولی این توجیه لااقل از نظر ماركسیسم قابل دفاع نیست، زیرا بسیاری از آنچه امروز از اصول ماركسیسم شناخته می شود مربوط به دوره های جوانی یا میانه ی ماركس است و بسیاری از آنچه عدول تلقّی می شود- از آن جمله تحلیل علمی برخی حوادث زمان خودش- مربوط به دوره ی آخر عمر اوست.

برخی دیگر این اختلاف را به حساب شخصیّت دوگانه ی او می گذارند، مدّعی هستند او از طرفی یك فیلسوف و ایدئولوك و صاحب مكتب بود و طبیعتا ایجاب می كرد كه فردی جزمی باشد و اصولی را قطعی و خدشه ناپذیر تلقّی كند و احیانا با هر {TZتتبّع قابل تحسینی به عمل آورده و در تجزیه و تحلیل مسائل از خود شایستگی نشان داده است، خود سالها معتقد به این مكتب و مبلّغ آن بوده است. T}
مجموعه آثار شهید مطهری . ج2، ص: 422
ضرب و زور هست واقعیّات را با پیش اندیشیده های خود تطبیق دهد، و از طرف دیگر شخصیّت علمی و روح علمی داشت و روح علمی ایجاب می كرد كه همواره تسلیم واقعیّات باشد و به هیچ اصلی جزمی پایبند نباشد.

برخی دیگر میان ماركس و ماركسیسم تفكیك می كنند، مدّعی هستند ماركس و اندیشه ی ماركس یك مرحله از ماركسیسم است، ماركسیسم در جوهر خود مكتبی است در حال تكامل، پس مانعی نیست كه ماركسیسم ماركس را پشت سر گذاشته باشد، به عبارت دیگر، اینكه ماركسیسم ماركس كه مرحله ی كودكی ماركسیسم است خدشه پذیر باشد، دلیل بر خدشه دار بودن ماركسیسم نیست. ولی این گروه توضیح نمی دهند كه از نظر آنها جوهر اصلی ماركسیسم چیست؟ شرط تكامل یك مكتب این است كه اصول اوّلی و ثابت داشته باشد و خدشه ها متوجّه فروع باشد نه اصول، و الاّ فرقی میان نسخ یك نظریّه با تكامل آن باقی نمی ماند. اگر بناست اصول ثابت و باقی ای را شرط تكامل ندانیم، پس چرا از ما قبل ماركس، مثلا از هگل یا سن سیمون یا پرودون یا شخصیّتی دیگر از این قبیل، آغاز نكنیم و هگلیسم را یا سن سیمونیسم را یا پرودونیسم را یك مكتب در حال تكامل ندانیم و ماركسیسم را یك مرحله از مراحل آن مكتبها نشماریم؟ به نظر ما علّت تناقضات ماركس این است كه ماركس كمتر از غالب ماركسیستها ماركسیست است و می گویند در یك مجمع از ماركسیستها كه از نظریّه ای بر خلاف نظریّه ی اوّل خود دفاع می كرد و شنوندگانش تاب شنیدن آن را نداشتند، گفت: «من به اندازه ی شما ماركسیست نیستم» و هم می گویند در آخر عمر خود گفت:

«من اصلا ماركسیست نیستم» .

جدا شدن ماركس از ماركسیسم در برخی نظریّات خود بدان جهت بود كه ماركس باهوش تر و زیرك تر از آن بود كه بتواند صد در صد ماركسیست باشد.

ماركسیست تمام عیار بودن، بیش از «كمی بلاهت» می خواهد. ماتریالیسم تاریخی كه بخشی از ماركسیسم است و مورد بحث ماست- همان طور كه توضیح دادیم- «مبانی ای» دارد و «نتایجی» . نه تنها ماركس «عالم» نمی توانست به آنها پایبند بماند، ماركس «فیلسوف» و متفكّر نیز نمی توانست برای همیشه به آن مبانی و نتایج پایبند بماند. اكنون به انتقادها می پردازیم:
مجموعه آثار شهید مطهری . ج2، ص: 423

[1] . مؤلّف كتاب به زبان فرانسه و هم مترجم آن به زبان فارسی آقای دكتر انور خامه ای است. مشار الیه علاوه بر آنكه
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است