در
کتابخانه
بازدید : 127417تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
پیشگفتار
Expand <span class="HFormat">بخش اول: </span>جامعه بخش اول: جامعه
Collapse <span class="HFormat">بخش دوم: </span>تاریخ بخش دوم: تاریخ
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
آیا اصل علّیت بر تاریخ حكمفرماست؟ اگر اصل علّیت حكمفرماست، لازمه اش این است كه وقوع هر حادثه ای در ظرف خودش حتمی و اجتناب ناپذیر بوده است و یك نوع «جبر» بر تاریخ حكمفرماست. اگر جبر بر تاریخ حكمفرماست پس تكلیف آزادی و اختیار انسانها چه می شود؟ اگر واقعا وقوع حوادث تاریخی جبری است پس هیچ فردی مسئولیّت ندارد و هیچ فردی استحقاق تمجید و ستایش و یا استحقاق ملامت و نكوهش ندارد. و اگر اصل علّیت حكمفرما نیست، پس كلّیت وجود ندارد، و اگر كلّیت وجود ندارد پس تاریخ قانون و سنّت ندارد، زیرا قانون فرع بر كلّیت است و كلّیت فرع بر اصل علّیت.

این است مشكلی كه در مورد تاریخ علمی و فلسفه ی تاریخ وجود دارد. برخی به اصل علّیت و به اصل كلّیت گراییده، آزادی و اختیار را انكار كرده اند و آنچه به نام آزادی پذیرفته اند در حقیقت آزادی نیست، و برخی دیگر بر عكس، اصل آزادی را پذیرفته و قانونمندی تاریخ را نفی نموده اند. اكثر جامعه شناسان اصل علّیت و آزادی را غیر قابل جمع دانسته و به علّیت گراییده و آزادی را نفی كرده اند.

هگل، و به پیروی او ماركس، طرفدار جبر تاریخ است. از نظر هگل و ماركس آزادی جز آگاهی به ضرورت تاریخی نیست. در كتاب ماركس و ماركسیسم از كتاب آنتی دورینگ تألیف انگلس نقل می كند كه:

«هگل نخستین كسی بود كه رابطه ی آزادی و ضرورت را دقیقا نشان داد. از نظر او، آزادی همانا درك ضرورت است. ضرورت به همان اندازه نابیناست كه درك نشود.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج2، ص: 378
آزادی، در استقلال رؤیایی نسبت به قوانین طبیعت نیست، بلكه در شناخت این قوانین و در امكان به كار انداختن اصولی آنها در جهت مقاصد معیّنی است. این مطلب چه در مورد قوانین طبیعت خارجی و چه در مورد قوانین حاكم بر وجود جسمی و روحی خود انسان صادق است. » [1] و نیز در آن كتاب پس از بحثی مختصر درباره ی اینكه انسان تحت شرایط خاصّ تاریخی و در جهتی كه آن شرایط تعیین كرده اند می تواند و می باید اقدام كند، می گوید:

«در واقع شناخت این داده ها عمل انسان را مؤثّرتر خواهد ساخت. هر اقدام در جهت مخالف این داده ها به منزله ی واكنش و مقابله با مسیر تاریخ خواهد بود. . . اقدام كردن در جهت سازگار با این داده ها به معنای حركت در جهت تاریخ و قرار گرفتن در مسیر تاریخ است، امّا این سؤال مطرح خواهد شد كه آزادی چه می شود؟ مكتب ماركس پاسخ می دهد كه آزادی عبارت خواهد بود از آگاهی یافتن فرد به ضرورت تاریخی و به مسیر جمعی كه وی به سوی آن كشانیده می شود. » [2] بدیهی است كه این گفته ها مشكلی را حل نمی كند. سخن در رابطه ی انسان با شرایط تاریخی است كه آیا انسان حاكم بر شرایط تاریخی است و می تواند به آنها جهت بدهد و یا جهت آنها را تغییر دهد یا نه؟ اگر انسان قادر نیست كه به تاریخ جهت بدهد و یا جهت تاریخ را تغییر دهد، پس قهرا اگر خودش در جهت تاریخ قرار گیرد می تواند به بقای خود ادامه دهد و بلكه تكامل یابد، و اگر در خلاف جهت تاریخ قرار گیرد قهرا نابود می شود. اكنون این پرسش مطرح است كه آیا انسان در قرار گرفتن و قرار نگرفتن در جهت تاریخ آزاد است یا مجبور؟ و آیا بنابر اصل تقدّم جامعه بر فرد و اینكه وجدان و شعور و احساس فرد یكسره ساخته ی شرایط اجتماعی و تاریخی- مخصوصا شرایط اقتصادی- است جایی برای آزادی باقی می ماند؟ وانگهی «آزادی همان آگاهی به ضرورت است» یعنی چه؟ آیا فردی كه در یك
مجموعه آثار شهید مطهری . ج2، ص: 379
سیل بنیان كن قرار گرفته و آگاهی كامل دارد كه ساعتی بعد سیل او را تا اعماق دریا فرو خواهد برد و یا فردی كه از قلّه ای بلند پرت شده، و آگاهی دارد كه به حكم ضرورت قانون ثقل لحظاتی بعد قطعه قطعه خواهد شد، در فرو رفتن به دریا و یا سقوط به درّه آزاد است؟ بنابر نظریّه ی مادّیت جبری تاریخی، شرایط اجتماعی مادّی، محدود كننده ی انسان و جهت دهنده به او و سازنده ی وجدان و شخصیّت و اراده و انتخاب اوست و او در مقابل شرایط اجتماعی جز یك ظرف خالی و یك مادّه ی خام محض نیست، انسان ساخته ی شرایط است نه شرایط ساخته ی انسان، شرایط پیشین مسیر بعدی انسان را تعیین می كند نه انسان مسیر آینده ی شرایط را. بنابراین آزادی به هیچ وجه معنی و مفهوم پیدا نمی كند.

حقیقت این است كه آزادی انسانی جز با نظریّه ی «فطرت» یعنی اینكه انسان در مسیر حركت جوهری عمومی جهان با بعدی علاوه به جهان می آید و پایه ی اوّلی شخصیّت او را همان بعد می سازد و سپس تحت تأثیر عوامل محیط تكمیل می شود و پرورش می یابد، قابل تصوّر نیست. این بعد وجودی است كه به انسان شخصیّت انسانی می دهد تا آنجا كه سوار و حاكم بر تاریخ می شود و مسیر تاریخ را تعیین می كند. ما قبلا در بحث جامعه تحت عنوان «جبر یا اختیار» درباره ی این مطلب بحث كرده ایم و در آینده تحت عنوان «ابعاد تاریخ» ، آنجا كه درباره ی نقش قهرمانان سخن می گوییم، به توضیح بیشتر خواهیم پرداخت.

آزادی انسان به مفهومی كه اشاره كردیم نه با قانون علّیت منافات دارد و نه با كلّیت مسائل تاریخی و قانونمندی تاریخ. اینكه انسان در عین اختیار و آزادی و به موجب اندیشمندی و اراده، مسیری معیّن و مشخّص و غیر قابل تخلّف در زندگی اجتماعی داشته باشد، یعنی ضرورت بالاختیار، جز این است كه ضرورتی كور و حاكم بر انسان و اراده ی انسان حكمفرما باشد.

در مسائل قانونمندی و كلّیت داشتن مسائل تاریخی اشكال دیگری هست و آن اینكه از مطالعه ی حوادث و وقایع تاریخی روشن می شود كه مسیر تاریخ را احیانا یك سلسله حوادث جزئی تصادفی تغییر داده است. البتّه مقصود از حوادث تصادفی - بر خلاف تصوّر بعضی از افراد ناوارد- حوادث بدون علّت نیست، بلكه مقصود حوادثی است كه از یك علّت عام و كلّی ناشی نشده است و از این رو ضابطه ی كلی ندارد. اگر حوادثی كه ضابطه ی كلّی ندارند، نقش مؤثّر در حركتهای تاریخی داشته
مجموعه آثار شهید مطهری . ج2، ص: 380
باشند، تاریخ خالی از هر نوع قاعده و قانون و سنّت و جریان مشخّص خواهد بود.

ضرب المثل حوادث تاریخی تصادفی كه در مسیر تاریخ مؤثّر بوده، «بینی كلئوپاترا» ملكه ی معروف مصر است. در جهان حوادث جزئی و اتّفاقی كه مسیر جریانهای تاریخ را عوض كرده، و به قول معروف «از نسیمی دفتر ایّام بر هم خورده است» ، فراوان است.

«ادوارد هالت كار» در كتاب تاریخ چیست؟ می گوید:

«منشأ دیگر حمله (به جبر تاریخ) معمّای مشهور «بینی كلئوپاترا» است. این همان نظریّه ای است كه تاریخ را با بیش و كم، فصلی از اعراض، یك سلسله حوادث ناشی از رویدادهای اتّفاقی، و منتسب به تصادفی ترین علل می داند: نتیجه ی جنگ اكتیوم مربوط به عللی كه مورّخان عموما مسلّم می پندارند نبوده بلكه ناشی از شیفتگی آنتونی نسبت به كلئوپاترا بود. زمانی كه با یزید در اثر بیماری نقرس از پیشروی در اروپای مركزی بازایستاد، گیبون نوشت كه «غلبه ی خلطی قلیل بر مزاج فردی از افراد بشر ممكن است بدبختی ملّتهایی را مانع شود یا معلّق كند» . هنگامی كه الكساندر پادشاه یونان را در پاییز 1920 میمون دست آموزی گاز گرفت و درگذشت، این تصادف سلسله حوادثی به بار آورد كه سروینستن چرچیل را بر آن داشت تا اظهار دارد كه «دویست و پنجاه هزار تن از گزش میمون مردند» .

یاتروتسكی در حین شكار اردك مبتلا به تب می شود و در لحظه ی مبارزه اش با زینویف، كامنف و استالین در پاییز 1923 بستری می گردد و می نویسد: شخص می تواند انقلاب یا جنگی را پیش بینی كند، امّا پیش بینی عواقب شكار پاییزی اردكهای وحشی ناممكن است. » [3] در جهان اسلام، داستان شكست مروان بن محمّد آخرین خلیفه ی اموی شاهد خوبی است برای دخالت تصادف در سرنوشت تاریخ. مروان در آخرین جنگ با عبّاسیها، در میدان نبرد دچار فشار ادرار شد و به كناری رفت. تصادفا یكی از افراد دشمن كه از آنجا می گذشت او را دید و كشت. شهرت كشته شدنش به میان سپاهیانش پیچید. چون قبلا چنین حادثه ای پیش بینی نشده بود ولوله در میان سپاهیان افتاد و فرار كردند و دولت بنی امیّه منقرض شد. آنجا بود كه گفته شد: «ذهبت
مجموعه آثار شهید مطهری . ج2، ص: 381
الدّولة ببولة» .

ادوارد هالت كار پس از توضیحی درباره ی اینكه هر تصادف نتیجه ی یك رشته ی علّی و معلولی است كه یك رشته ی علّی و معلولی دیگر را قطع می كند نه آنكه حادثه ای بدون علّت رخ دهد، می گوید:

«چگونه می توان توالی منطقی علّت و معلول را در تاریخ كشف كرد و مبنایی برای تاریخ قائل شد در حالی كه توالی ما هر آن ممكن است توسّط توالی دیگری كه از نظر ما نامربوط است قطع یا منحرف گردد؟ » [4] پاسخ این اشكال بستگی دارد به اینكه جامعه و تاریخ، طبیعت جهت داری داشته باشد یا نداشته باشد. اگر تاریخ از طبیعتی جهت دار برخوردار باشد، نقش حوادث جزئی ناچیز خواهد بود، یعنی حوادث جزئی هر چند مهره ها را عوض می كند، در مسیر كلّی تاریخ تأثیری ندارد، حدّ اكثر این است كه جریان را تند یا كند می كند. امّا اگر تاریخ، فاقد طبیعت و شخصیّت و راه تعیین شده از ناحیه ی آن طبیعت و شخصیّت باشد، البتّه تاریخ مسیر معیّن و مشخّص نخواهد داشت و فاقد كلّیت خواهد بود و غیر قابل پیش بینی.

از نظر ما كه برای تاریخ، طبیعت، و شخصیّت قائلیم و این شخصیّت و طبیعت محصول تركیب شخصیّتهای فردی انسانهاست كه بالفطره تكامل جو می باشند، نقش حوادث تصادفی به كلّیت و ضرورت تاریخ زیان نمی رساند.

منتسكیو سخنی زیبا درباره ی نقش تصادف دارد كه قسمتی از آن را قبلا نقل كردیم، می گوید:

«اگر تصادف یك نبرد، یعنی علّتی خاص، دولتی را واژگون كرده باشد یقینا علّتی كلّی در كار بوده كه موجب گردیده است تا دولت مذكور به دنبال یك نبرد از پا در آید. » [5] و هم او می گوید:

مجموعه آثار شهید مطهری . ج2، ص: 382
«نبرد بولتاوا نبود كه مایه ی سقوط شارل دوازدهم پادشاه سوئد شد. او اگر در بولتاوا شكست نمی خورد در جای دیگر دچار شكست می گردید. پیشامدهای تصادفی به آسانی جبران می شوند، امّا در برابر آن پیشامدهایی كه دائما از طبیعت چیزها ناشی می شود نمی توان مصون ماند. » [6]
[1] . ماركس و ماركسیسم، ص 249 (ضمیمه ی پنجم) .
[2] . همان مأخذ، ص 37 و 38.
[3] . تاریخ چیست ترجمه ی حسن كامشاد، ص 144 و 145.
[4] . همان مأخذ، ص 146.
[5] . مراحل اساسی اندیشه در جامعه شناسی، ص 27.
[6] . همان مأخذ و همان صفحه.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است