در
کتابخانه
بازدید : 2836686تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
Expand شناسه کتابشناسه کتاب
Collapse <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (9)</span>آشنایی با قرآن (9)
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره ی الحاقّه</span>تفسیر سوره ی الحاقّه
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره ی معارج</span>تفسیر سوره ی معارج
Collapse <span class="HFormat">تفسیر سوره ی نوح</span>تفسیر سوره ی نوح
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره ی جن</span>تفسیر سوره ی جن
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (1)</span>آشنایی با قرآن (1)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (2)</span>آشنایی با قرآن (2)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با  قرآن (3)</span>آشنایی با قرآن (3)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (4)</span>آشنایی با قرآن (4)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (5)</span>آشنایی با قرآن (5)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (6)</span>آشنایی با قرآن (6)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (7)</span>آشنایی با قرآن (7)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (8)</span>آشنایی با قرآن (8)
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
این مطلب را به مناسبت «وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً» می گویم: اوایل تحصیل ما در قم، در حدود سال 1320، من سفری به اصفهان رفتم. چون یكی از دوستانمان، هم مباحثه ی ما [1]، اهل نجف آباد بود با همدیگر به نجف آباد رفتیم. در آنجا من با یك آقای پیرمردی آشنا شدم- خدایش بیامرزد- به نام حاج شیخ احمد نجف آبادی. ما در قم می دیدیم هیچ جا به اندازه ی نجف آباد اصفهان طلبه ندارد. در همان زمان- با اینكه آن وقت طلبه ی قم مثل حالا زیاد نبود- پنجاه شصت طلبه فقط از نجف آباد بود. هیچ نقطه ی دیگر كه به اندازه ی آنجا باشد، بلكه شهرهای بزرگ هم، این قدر طلبه نداشت. چطور شده كه اینها اینقدر طلبه دارند؟ به مردی در خود نجف آباد كه پسر خود او هم طلبه بود- و طلبه ی خوبی هم بود- برخورد كردم. الآن هم آن مرد، زنده و پیرمرد است. او جریان زندگی خودش را گفت و ما فهمیدیم كه این آقا شیخ احمد چه رمزی در این نجف آباد به كار برده كه این گونه شده است.
آن مرد می گفت من تا حدود بیست و پنج سالگی یك آدمی بودم كه نسبت به مسائل مذهبی خیلی لاقید و بی اعتنا بودم، و بالخصوص جریانی را هم نقل می كرد كه پدر من مرده بود؛ وصیّش یك آقای پیشنمازی بود و او بعد با ما كه صغیر بودیم چگونه رفتار كرد و من دیگر از دین و مذهب و همه چیز تنفر داشتم. روزی ما در باغمان مشغول زراعت بودیم (زارع بود و هنوز هم زراعتكاری داشت) دیدیم یك آقایی برای اولین بار پیدا شد و آمد در باغ. با خود گفتم بلا رسید؛ حالا این آمده از جان ما چه می خواهد؟ لابد آمده كه از ما چیزی به یك عنوانی بگیرد. برعكس تا
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 758
آمد اوّل كاری كه كرد [این بود كه پرسید] [2] این باغ شما چگونه است و چقدر محصول دارد (خودش هم اول زارع و بچه زارع بوده) .
[در ضمن این صحبتها] [3] او را معاینه و مطالعه می كند و وضع خاص او را در نظر می گیرد. باید آن را در نظر گرفت و افراد را یك یك معالجه كرد [نه اینكه دستور كلی داد. ] مثل اینكه اطبا از معالجه دست بردارند، فقط بروند پشت رادیو دستورهای كلی بدهند. دستورهای كلی بیمار را معالجه نمی كند، معاینه ی خصوصی می خواهد. بعد معلوم شد برنامه ی او برای دیگران هم در این شهر همین بوده است.

نجف آباد در واقع یك شهر است، منتها چون در جوار اصفهان است جلوه ای ندارد.

الآن شاید هفتاد هزار نفر جمعیت داشته باشد، آن وقت هم حدود چهل هزار نفر جمعیت داشت.
آن مرد ادامه داد: كم كم ما را وادار كرد كه درس بخوانیم. می گفت در همین حال چه عیبی دارد شما بیایید درس بخوانید. می رفت افرادی را آزمایش می كرد و در این بین عنصرهای مستعد را پیدا می كرد. بعد آمد برای اینها جلسه تشكیل داد و در آن جلسه به اینها سواد می آموخت. اگر سواد فارسی نداشتند سواد فارسی و اگر سواد فارسی داشتند عربی می آموخت. كم كم اینها را بالا می آورْد در حدی كه از كتابهای عربی از قبیل عروةالوثقی و از كتابهای فارسی اخلاقی كاملاً استفاده می كردند؛ و هیچ نمی گذاشت كه اینها دست از كارشان بردارند. با ما می رفت هیزم كشی؛ عصر كه از هیزم كشی برمی گشت می آمد در جلسه. همین كه اینها را خوب آماده كرد و واقعاً ساخت و به اینها یك معلومات حسابی داد كه مسائل را خوب یاد گرفتند در حد یك مسأله دانی كه مثلاً عروةالوثقی را بفهمد، اخلاق را خوب یاد گرفتند در حدی كه یك جامع السعادات را بتوانند بفهمند و بخوانند و معنی كنند، كمی از تاریخ اسلام و تفسیر و امثال اینها را خوانده باشند، همین كه اینها را ساخت، گفت هركدام از شما باید جلسه تشكیل بدهید. اینها را در این شهر پخش كرد و باز هركدامشان یك عده ی دیگر را مثل او پیدا كردند. نمی دانم هنوز هم ادامه دارد یا نه. نجف آباد به این صورت درآمد كه در هر گوشه ای از این شهر یا نیمه شهر جلسه ای بود و فردی مردم را اداره می كرد، كسی كه از خود مردم بود و همان برنامه ی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 759
او را اجرا می كرد و این مرد- خدا او را بیامرزد- واقعاً توانست یك تحولی در یك شهر به وجود بیاورد. این خودش یك تجربه است.
و او به قدری آدم ساده زیستی بود و به قدری در تشریفات زندگی لاقید بود كه حیرت آور بود و برای مثل ما قابل تحمل نیست. مثلاً دیده شده بود كه اگر چیزی پیدا نمی كرد كه الاغش را ببندد عمامه اش را باز می كرد به گردن او می بست و سر آن را به درخت می بست یا گاهی عمامه اش را باز می كرد به سر الاغ می بست و مثل یك افسار درست می كرد. این قدر در زندگی بی تشریفات و لاقید و بی اعتنا بود! و كوشش می كرد خودش را با مردم یكی كند. یكی كرد و توانست مردمی را حركت بدهد. این [قضیه ] از همان سالها- كه الآن نزدیك سی و شش سال می گذرد- برای من یك تجربه ی خیلی عینی بود كه اگر كسی واقعاً بخواهد، ولی به شرط اینكه از خودش بگذرد، هر كسی در هر نقطه ای اگر بخواهد، [می تواند مردم خود را به حركت درآورد. ] [4]

[1] . [آیت اللّه منتظری ]
[2] و2. [افتادگی از نوار است ]
[4] و2. [افتادگی از نوار است. ]
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است