در
کتابخانه
بازدید : 2836768تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (1)</span>آشنایی با قرآن (1)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (2)</span>آشنایی با قرآن (2)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با  قرآن (3)</span>آشنایی با قرآن (3)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (4)</span>آشنایی با قرآن (4)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (5)</span>آشنایی با قرآن (5)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (6)</span>آشنایی با قرآن (6)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (7)</span>آشنایی با قرآن (7)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (8)</span>آشنایی با قرآن (8)
Collapse <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (9)</span>آشنایی با قرآن (9)
Collapse <span class="HFormat">تفسیر سوره ی الحاقّه</span>تفسیر سوره ی الحاقّه
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره ی معارج</span>تفسیر سوره ی معارج
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره ی نوح</span>تفسیر سوره ی نوح
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره ی جن</span>تفسیر سوره ی جن
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
اگر فرض كنیم كه خداوند این طلب را بدون مطلوب خلق كرده، یك كار پوچ و عبث است. در طلبها، در آنچه كه طلب است، در این جهان، به طور نسبی، احیاناً یك كار باطل و پوچ صورت می گیرد، كاری كه به مقصد نمی رسد به علت اینكه یك تزاحمی میان علل و اسباب رخ می دهد؛ مثل اینكه انسان برای مقصدی حركت می كند بعد به موانعی برخورد می كند و كارش پوچ از آب در می آید. در مجموعِ كارهای دنیا می تواند در كنار حقها و حقیقتها و رسیدن به مقصدها یك نرسیدنِ به مقصدهایی هم وجود داشته باشد، اما اگر همه ی عالمِ دنیا را در نظر بگیریم دیگر نرسیدن به مقصدی وجود ندارد؛ رسیدن به مقصد وجود دارد و آن همان است كه به آن قیامت می گوییم، همان كه او حق و حاقّه است. كلمه ی حق و حقیقت و تحقق و حاقّه و از این قبیل همه از یك ماده است و یك مقصود را می فهماند. عرض كردم كه [ اَلْحَاقَّةُ*] یك كلمه است و هم یك آیه است و هم در عین حال نیم جمله نیست و حتی یك جمله به صورت آن یك جمله ها نیست، تمام هست ولی جمله نیست كه از جنبه ی ادبی بگوییم یك چیزی در تقدیر است، این خبر است از برای مبتدای محذوف.
سبك سخن قرآن این گونه است؛ از اول می آید در عالم وحیِ بر پیغمبر، و بعد كه پیغمبر بر مردم القاء می كند- در هر دو مرحله- شما می بینید كه این كلمه، این حقیقت یكدفعه نمودار می شود: اَلْحَاقَّةُ*. جز اینكه این كلمه این تصور را در ذهنها ایجاد كند هدف دیگری ندارد. حال چه؟ كمی با زبان ساده به زبان ادبی بحث می كنیم. جمله برای این است كه تصدیق به وجود بیاورد. مثل اینكه می گویید من
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 637
اینجا هستم؛ من فردا می خواهم چنین كاری را بكنم. جمله برای این است كه طرف به مطلبی تصدیق كند. این است كه در جمله باید مفردهایی به كار برده شوند كه این مفردها تصورها هستند و تصورها را كه با یكدیگر به نوعی تركیب می كنند تصدیق به وجود می آید. ولی گاهی هدف از اول این است كه تصورِ یك مطلب در ذهن طرف بیاید؛ مسأله، مسأله ی تصدیق نیست؛ اول القاءِ نفس آن تصور و خود آن تصوّر است. یك وقت بر قلب مبارك پیغمبر روشن [و پدیدار] می شود به آن گونه ای كه ما نمی دانیم حقیقتش به چه شكل است. اَلْحَاقَّةُ*: فقط توجه دادن به این حقیقت، مجسم كردن این حقیقت، ایجاد این تصور- كه آن مافوق تصور است- در ذهن او. یا وقتی كه خود پیغمبر كلام را بر مردم القاء می كند می گوید: اَلْحَاقَّةُ* آن حقیقت ثابت؛ آن حقی، آن تحققی و آن واقعیتی كه هیچ گونه بطلان و پوچی ولو به طور نسبی در او راه ندارد، آن حقیقتی كه این دنیا حقانیت خودش را از او كسب كرده است. همین قدر می گوید: اَلْحَاقَّةُ *حقیقت. ذهنها متوجه حقیقت، حاقّه و حق می شود.
وقتی كه این تصور را در اذهان ایجاد كند- كه من الآن كلمه ای ندارم كه بخواهم به جای كلمه ی حاقه بگذارم جز همان كلمه ی حق، ثابت، حقیقت- فوراً برای آن كسی كه به او القاء شده است، این سؤال مطرح می شود: او چیست؟ این است كه پشت سرش می فرماید: مَا اَلْحَاقَّةُ* آن چیست؟ منطقیین می گویند «ما» سؤال از حقیقت شی ء است:
اُسُّ المَطالبِ ثَلاثَةٌ عُلِم
مَطْلَبُ ما مَطْلَبُ هَل مَطْلَبُ لِم
سؤال این است كه حقیقتش چیست؟ آن چیست؟ به دنبالش می آید: وَ ما أَدْراكَ مَا اَلْحَاقَّةُ تو چه می دانی چیست؟ مگر تعریف شدنی است؟ مگر می شود برای آن جنس و فصل ذكر كرد و حد و رسم بیان كرد و با تعریف آن را ذكر كرد؟ تو چه می دانی؟ مطلب بالاتر و عظیم تر و فخیم تر است از اینكه درباره ی چیستی و به اصطلاح «مطلب ما» ی آن صحبت بشود. پس سخن باید درباره ی «مطلب هَل» آن باشد یعنی این كه وجود دارد. حال ما یك اثر وجودیش را بیان می كنیم، كوچكترین اثرش و اثر پیش از خودش را. (یك وقت خود شی ء هست بعد اثرش را ایجاد می كند؛ و یك وقت یك شی ء كه می خواهد بیاید پیشاپیش آثارش آشكار می شود. ) چه اثری؟ می فرماید سرنوشت قومی كه این حاقّه را- كه به تعبیر دیگر به آن قارعه می گوییم- تكذیب كردند؛ ببینید مردمی با تكذیب این حاقه چه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 638
سرنوشتی پیدا كردند! وَ ما أَدْراكَ مَا اَلْحَاقَّةُ از این چیستها چیزی به دست شما نمی آید چون او مافوق این چیستی هاست؛ اما شما به این مطلب توجه كنید كه چگونه اقوامی در اثر تكذیب این حقیقت به سرنوشتهای شومی گرفتار شدند، یعنی هر قومی كه این حقیقت را انكار كند سرنوشتهای شومی خواهد داشت. سرنوشت انسان در نهایت امر بستگی به قبول این حقیقت و ایمان به این حقیقت و تسلیم در برابر این حقیقت دارد. این حقیقت همان حقیقتی است كه ایمان به آن سرنوشت انسان است. بعد كه می فرماید: وَ ما أَدْراكَ مَا اَلْحَاقَّةُ، می فرماید: كَذَّبَتْ ثَمُودُ وَ عادٌ بِالْقارِعَةِ. معنایش این است كه این حاقّه و این حقیقت همان است كه ایمان به او سرنوشت انسان است یعنی سرنوشت انسان بستگی دارد به اینكه به آن ایمان داشته باشد یا ایمان نداشته باشد.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است