در
کتابخانه
بازدید : 2836420تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (1)</span>آشنایی با قرآن (1)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (2)</span>آشنایی با قرآن (2)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با  قرآن (3)</span>آشنایی با قرآن (3)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (4)</span>آشنایی با قرآن (4)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (5)</span>آشنایی با قرآن (5)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (6)</span>آشنایی با قرآن (6)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (7)</span>آشنایی با قرآن (7)
Collapse <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (8)</span>آشنایی با قرآن (8)
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره ی طلاق</span>تفسیر سوره ی طلاق
Collapse <span class="HFormat">تفسیر سوره ی تحریم</span>تفسیر سوره ی تحریم
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره ی ملك</span>تفسیر سوره ی ملك
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره ی قلم</span>تفسیر سوره ی قلم
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (9)</span>آشنایی با قرآن (9)
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
حال، اینها چه فشاری روی پیغمبر آوردند و پیغمبر را در چه موضوعی اذیت كردند كه پیغمبر آن حلال خدا را بر خود حرام كرد؟ بعضی گفته اند كه پیغمبر در خانه ی سوده عسلی یا شربتی از عسل آشامیده بود، عایشه و حفصه توطئه كردند، یكی گفت:

یك حرف را من می گویم تو هم بگو، این دفعه كه پیغمبر آمد من می گویم چقدر دهانت بو می دهد، این چیست كه خورده ای؟ تو هم بگو چقدر دهانت بو می دهد، این چیست كه خورده ای؟ این كار را كردند. این را خود اهل تسنن نوشته اند كه اینها این حرف را زدند [به عنوان اعتراض كه ] چرا آنجا آن شربت را خورده است. گفتند:

«جَرَسَتْ اِذاً نَحْلُهُ الْعُرْفُطَ» آن زنبور عسلش [گیاه بدبویی را خورده است. ] یك گیاه بدبویی در اطراف مدینه هست كه اگر زنبور عسل از آن گیاه بخورد می گویند عسلش بدبو می شود. اینها آمدند این حرف را به پیغمبر زدند كه چرا این را خورده ای، دهانت بو می دهد. (لابد این كار آخرین مرحله ی اذیت بوده است. ) پیغمبر فرمود: بسیار خوب، دیگر من از این شربت نمی خورم.
بعضی گفته اند جریان ماریه ی قبطیه است. ماریه ی قبطیه زنی بود قبطی، یعنی مصری، كه بعد از نامه نوشتن پیغمبر به «مقوقس» پادشاه مصر، او هدایایی از جمله ماریه را برای پیغمبر فرستاد، و او زن خوبی بود و مورد علاقه ی پیغمبر، و از او ابراهیم پسر پیغمبر متولد شد. اینها پیغمبر را در مورد ماریه اذیت كردند. بعضی گفته اند پیغمبر فرمود: دیگر من با ماریه نزدیكی نمی كنم؛ یعنی اینقدر اذیت كردند كه گفت:

من دیگر به خاطر شما او را رها می كنم یا با او نزدیكی نمی كنم. ولی درست روشن نیست كه داستان كدام بوده است. این دیگر صددرصد مسلّم نیست.
بعد آن رازی كه پیغمبر به آن زن گفت و فرمود به كسی نگو چه بود؟ بعضی گفته اند راز همین بوده است كه تو به كسی نگو ولی من ماریه را رها می كنم، اما او
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 452
زود رفت به عایشه گفت: مژده به تو بدهم كه توطئه گرفت و پیغمبر ماریه را رها خواهد كرد. بعضی گفته اند كه پیغمبر اكرم قصه ی بعد از خودش را به حفصه گفت، فرمود: بعد از من پدر عایشه خلیفه خواهد شد و بعد از او هم عمر خلیفه خواهد شد، زمام امور را اینها به دست می گیرند. اینها هم كه دنبال این نبودند كه چه كسی واقعاً باید چنین بشود، دنبال این بودند كه چه كسی خواهد شد، حال هر كه باید و هر كه نباید به جای خودش. مسأله ی باید یك مسأله است و مسأله ی بودن و نبودن مسأله ی دیگری. . . [1]
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 453

[1] . [چند جمله ای از پایان این بحث روی نوار ضبط نشده است. ]
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است