در
کتابخانه
بازدید : 2836930تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (1)</span>آشنایی با قرآن (1)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (2)</span>آشنایی با قرآن (2)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با  قرآن (3)</span>آشنایی با قرآن (3)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (4)</span>آشنایی با قرآن (4)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (5)</span>آشنایی با قرآن (5)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (6)</span>آشنایی با قرآن (6)
Collapse <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (7)</span>آشنایی با قرآن (7)
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره ی صف</span>تفسیر سوره ی صف
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره ی جمعه</span>تفسیر سوره ی جمعه
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره ی منافقون</span>تفسیر سوره ی منافقون
Collapse <span class="HFormat">تفسیر سوره ی تغابن</span>تفسیر سوره ی تغابن
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (8)</span>آشنایی با قرآن (8)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (9)</span>آشنایی با قرآن (9)
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
«خَلَقَ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضَ بِالْحَقِّ» . این درواقع فلسفه ی خلقت است: آسمان و زمین را به حق آفریده است. نقطه ی مقابل حق چیست؟ باطل. باطل همان است كه به آن پوچ، بی معنا و بی محتوا می گوییم. هر شئ بی محتوا را به اعتباری باطل و به اعتباری عبث می گوییم. امروز اصطلاح «بی معنا» بیشتر شایع شده است و من در اینجا از همین
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 350
اصطلاح رایج استفاده می كنم.
دو كلمه ی «معنی دار» و «بی معنا» از كجا گرفته شده است؟ الفاظی كه بشر در محاورات خود به كار می برد الفاظ معنی دار است و قبلاً این لغات را برای معانی ای وضع كرده اند. مثلاً اگر می گویم «آب» ، این «آ به علاوه ی ب ساكن» یك معنای قراردادی دارد كه همان ماده ی سیالی است كه مورد احتیاج انسان است. همین طور است اگر می گویم خانه، زمین و یا آسمان. ولی ممكن است كسی لغتی از خودش بسازد- مثل بعضیها كه شوخی می كنند و الفاظی كه هیچ معنی ندارد پشت سر یكدیگر ردیف می كنند- و كلمه ای را به كار ببرد كه شما در هر كتاب لغتی هم بگردید آن را پیدا نكنید، چون اساساً معنی ندارد یعنی پوچ و توخالی است؛ فقط لفظ است و هیچ محتوایی ندارد.
این اصطلاح در باب كارها هم- كه اموری واقعی هستند- به كار می رود. اگر انسان كاری را برای رسیدن به حقیقتی كه مقتضای طبیعت و فطرت انسان است (یعنی كمال انسان به آن بستگی دارد) انجام دهد این كار «بامعنا» ست. مثلاً یك دانش آموز به مدرسه می رود، برای چه؟ (این «برای» فوراً پشت سرش می آید) برای اینكه درس بخواند و باسواد بشود. چرا می خواهد باسواد شود؟ زیرا آدم بی سواد بی خبر است و بسیاری چیزها را نمی فهمد. یك دانش آموز می رود و با معلومات می شود برای اینكه علم پیدا كند. این را می گوییم یك كار «بامعنی» ، كاری كه معنی اش هم در آن هست، زیرا این كار مقدمه ای است برای رسیدن به چیزی كه خیر است.
این خیرها در نهایت به كجا می رسد؟ به جایی می رسد كه آن خیر، بالذات است و دیگر در آنجا چرا ندارد و منطق الهی و منطق مادی در این جهت تفاوتی ندارند. همان مسأله ی مدرسه رفتن یك دانش آموز را دنبال می كنیم: یك كودك چرا مدرسه برود؟ برای اینكه درس بخواند. برای چه درس بخواند؟ تا دارای سواد و معلومات بشود و بعد رشته ای مثل رشته ی فنی را انتخاب كند. برای چه رشته ی فنی را انتخاب كند؟ برای اینكه مهندس شود. برای چه مهندس شود؟ (در اینجا دو جنبه ی فردی و اجتماعی پیدا می كند. حال جنبه ی فردی را درنظر می گیریم) . اگر مهندس شود ماهی چندین هزار تومان حقوق می گیرد و بعد از آن می تواند یك زندگی خیلی مرفه و خوبی برای خودش ترتیب دهد و خوش زندگی كند. برای چه خوش
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 351
زندگی كند؟ دیگر «برای» ندارد؛ در منطق مادی آدم همه چیز را می خواهد برای اینكه در دنیا خوش زندگی كند. در این مسیر كه حركت كنیم بالاخره می رسیم به چیزی كه آن چیز، دیگر برای خودش است، یعنی خوشی زندگی فردی در منطق فردی؛ این دیگر آخرین حد است.
همچنین است اگر كسی از راه منطق اجتماعی وارد شود: یك فرد مهندس می شود تا بعد بتواند كارهای خیلی مهم انجام دهد و به جامعه ی خودش خدمت كند و چنین افرادی می توانند جامعه ی خود را از جامعه ی خارجی بی نیاز كنند تا دیگر احتیاج نداشته باشیم هر چیزی را از خارج وارد كنیم و می توانیم مستقل شویم. مستقل شویم كه چه بشود؟ برای چه مستقل شویم؟ برای اینكه جامعه ی ما هم ترقی كند و ما هم به سطح جامعه های دیگر برسیم و بلكه از آنها هم جلو بیفتیم. برای چه جلو بیفتیم؟ پاسخ داده می شود كه دیگر «برای» ندارد، اینها اموری است كه بشر به فطرت خودش آنها را می خواهد مثل سعادت اجتماع؛ این دیگر خودش خیر مطلق است.
حال كسی را فرض كنید كه با منطق آخرتی محض بخواهد صحبت كند.

می گوید فلان كار را می كنم برای اینكه خدا دستور داده است و اگر دستور خدا را اطاعت كنم خدا از من راضی است. اگر اطاعت كردیم و خدا راضی شد بعدش چه می شود؟ بعد كه خدا راضی شود سعادت داریْن (دنیا و آخرت) را به دنبال دارد.

فرض كنیم به سعادت دارین نائل شدیم بعدش چه؟ می گوید: دیگر «بعد» ندارد، مگر سعادت هم باید بعد داشته باشد؟ مگر انسان سعادت دارین را كه داشت باز آن را هم باید برای امر دیگری بخواهد؟
این است كه هر منطقی را كه شما دنبال كنید به جایی می رسد كه دیگر آنجا خود بشر می ایستد، اما نه از باب اینكه راه ندارد كه جلو برود، بلكه از باب اینكه به نهایت رسیده است.
نقطه ی مقابل، كار پوچ است؛ كاری كه همان قدم اولش لنگ می زند. مثالهای متعارفی در این مورد ذكر می كنند. معمولاً اغلب اشخاص این نوع اعتیادها را دارند:

یكی عادتش این است كه با انگشترش بازی می كند، دیگری عادتش این است كه با تسبیحش بازی می كند و سومی با ریشش بازی می كند. می پرسیم برای چه با ریشت بازی می كنی؟ می گوید الكی. این «الكی» یعنی پوچ، بیهوده. این قبیل كارها
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 352
از همان قدم اول «برایِ» ندارد تا به قدم دوم برسد. كاری است كه فقط همان كار است و برای هیچ انجام شده است، كاری است غیرحكیمانه، غیرعاقلانه. اگر انسان كاری انجام دهد كه اگر از او بپرسند برای چه چنین می كنی، «برای» نداشته باشد، این كار را می گوییم پوچ، باطل.
برمی گردیم به كارهای بامعنا و غیرپوچ. آنجا كه در آخر، امری مثل سعادت فرد مطرح می شود معنایش این است كه این امر یك كمال است. خود كمال، دیگر برای انسان مطلوب بالذات است و نه تنها برای انسان بلكه در عالم خلقت [كمال، مطلوب بالذات است. ]
قرآن منطقش این است كه خلقت آسمانها و زمین از آن جهت كه منتسب به ذات حق است یك كار پوچ و بیهوده نیست. این یك امر بدیهی است كه هر چیزی وجودش كمال است و نیستی اش نقص. وجود عالم بر عدمش رجحان داشته است یعنی نفس وجود دادن به آن كمال بوده است و علاوه بر این چون عالم ما عالم حركت است و هر موجودی باید تدریجاً به منتهای كمال خود برسد پس خدا عالم را خلق كرده است تا موجودات به نهایت كمال خودشان برسند. قرآن حرفش این است كه نه تنها انسان بلكه همه ی موجودات قافله ای هستند كه به طرف عالم آخرت حركت می كنند و برای همه ی آنها عالم آخرت هست. اگر نشئه ی بعد از این دنیا كه نشئه ی بقا و جاودانگی است و نشئه ای است كه كِشته ها در آنجا به ثمر می رسد نبود، كار این دنیا عبث بود، همان طور كه اگر دوره ی كِشت داشته باشیم و دوره ی درو نداشته باشیم عبث است. خدا خلقت را به حق آفریده است و خلقت پوچ نیست و معنا دارد. روح آخرت یعنی بازگشت اشیاء به سوی خداوند؛ از خداوند به وجود آمده اند و به خداوند بازمی گردند. اگر از خدا به وجود می آمدند و به خدا باز نمی گشتند، خلقت باطل بود.
یك مقدمه برای قیامت همین مسأله است كه آفرینش به حق بپا شده است، آفرینش پوچ و باطل نیست، آفرینش «برایِ» دارد. اما باید توجه داشت كه این در فكر كوچك ماست كه به سعادت فرد و سعادت اجتماع كه می رسیم در این نقطه می ایستیم، ولی اگر كسی این «برایِ» ها را خوب تعقیب كند می بیند آن چیزی كه همه ی «برایِ» ها به آنجا منتهی می شود خودِ خداست؛ آن نهایتی كه وقتی به آنجا می رسند دیگر آنجا نهایت كار است و آنجاست كه همه چیز به پایان می رسد خدای
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 353
متعال است. خدای متعال خودش حق است و خلقت را كه به حق آفریده است درواقع این گونه است كه خلقت را به سوی خود آفریده است.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است