در
کتابخانه
بازدید : 2836803تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (1)</span>آشنایی با قرآن (1)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (2)</span>آشنایی با قرآن (2)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با  قرآن (3)</span>آشنایی با قرآن (3)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (4)</span>آشنایی با قرآن (4)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (5)</span>آشنایی با قرآن (5)
Collapse <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (6)</span>آشنایی با قرآن (6)
Collapse <span class="HFormat">تفسیر سوره ی الرحمن</span>تفسیر سوره ی الرحمن
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره ی واقعه</span>تفسیر سوره ی واقعه
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره ی حدید</span>تفسیر سوره ی حدید
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره ی حشر</span>تفسیر سوره ی حشر
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره ی ممتحنه</span>تفسیر سوره ی ممتحنه
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (7)</span>آشنایی با قرآن (7)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (8)</span>آشنایی با قرآن (8)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (9)</span>آشنایی با قرآن (9)
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
میزان- همین طور كه عرض كردم- یعنی آلت سنجش؛ اسمی است عام. هر آلت سنجشی را «میزان» می گویند، ولی عرف بیشتر یك مصداقش را می شناسد و آن همان ترازو و قپان است، یعنی چیزی كه سنگینیها را می سنجد، كه در زندگی بشر جزء لوازم و ضروریات است و یكی از آن چیزهایی است كه عدالت بدون آن برقرار نمی شود. اگر همین سنجشهای جسمانی نباشد روابط میان افراد بشر به كلّی به هم می خورد. خود همین، یكی از نعمتهای بزرگ الهی است. ولی میزان عالَم تنها ترازویی كه قوه ی ثقل را می سنجد نیست؛ انسان كامل میزان و معیار و آلت سنجش انسانهای دیگر است. فلاسفه، علم منطق را «علم میزان» می نامند یعنی علم آلت سنجش- می گویند- چون با علم منطق می توان شكل و صورت افكار را سنجید كه آیا این افكاری كه ما در ذهن خودمان ترتیب می دهیم به شكل و صورت صحیحی ترتیب یافته یا نه. «منطق» مقیاس است، میزان و آلت سنجش [فكر است. ] شاغول برای یك بنّا میزان است چون عمودی بودن دیوار را با آن می سنجد. همچنین تراز برای او میزان است چون افقی بودن دیواری را كه كشیده با آن می سنجد. ذرع و متر و یاردی كه یك بزّاز در دست می گیرد برای او میزان و آلت سنجش است. قانون برای زندگی افراد بشرمیزان است، میزانِ روایی و ناروایی. عدالت- كه خودش حقیقتی است كه قبل از قانون وجود دارد- باز میزان قانون است. عمل من باید با چه سنجیده شود؟ با قانون. خود قانون با چه سنجیده شود و از كجا كه قانون، قانون درستی باشد؟ میزان قانون، عدالت است. میزان عدالت، حق یعنی استحقاق است:

«اِعْطاءُ كُلِّ ذی حَقٍّ حَقَّهُ» (استحقاقها) كه در واقع به نظام هستی مربوط می شود.

پس برای هر چیزی میزان و مقیاس قرار داده شده؛ تا می رسد به آن چیزی كه خود
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 39
آن، مقیاس همه ی چیزهاست و آن متن خلقت و جریان اصیل خلقت است كه مقیاس همه چیز قرار می گیرد. پس «وَ اَلنَّجْمُ وَ اَلشَّجَرُ یَسْجُدانِ. `وَ اَلسَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ اَلْمِیزانَ » .
در ذیل همین آیه، حدیثی در «تفسیر صافی» و تفسیرهای دیگر نقل كرده اند كه نشان می دهد «میزان» محدود به میزان جسمانی نیست بلكه توسعه اش از دایره ی زندگی بشر و اجتماع بشر هم بیشتر است و همه ی عالم را فرا می گیرد. اساساً خلقت بر اساس میزان و با یك سنجش معین است. آن حدیث این است كه پیغمبر اكرم فرمود:

«بِالْعَدْلِ قامَتِ السَّمواتُ وَ الْاَرْضُ» [1] آسمانها و زمین كه بپاست به عدل بپاست، با میزان عدل بپاست؛ یعنی اگر ظلم و اجحاف و عدم رعایت استحقاقها می بود، این نظامی كه شما می بینید، بر پا نبود.
«وَ اَلسَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ اَلْمِیزانَ » . همه ی اینها برای چیست؟ تعبیر خاصی دارد: «أَلاّ تَطْغَوْا فِی اَلْمِیزانِ » اینكه شما بشرها در میزانها طغیان نكنید، خلاف عمل نكنید. تعبیر، خیلی خاص است كه انسان اول تعجب می كند، چون «أَلاّ تَطْغَوْا فِی اَلْمِیزانِ » تفسیر است [و] این چه تفسیری است كه: عَلَّمَ اَلْقُرْآنَ. `خَلَقَ اَلْإِنْسانَ. `عَلَّمَهُ اَلْبَیانَ. `اَلشَّمْسُ وَ اَلْقَمَرُ بِحُسْبانٍ. `وَ اَلنَّجْمُ وَ اَلشَّجَرُ یَسْجُدانِ. `وَ اَلسَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ اَلْمِیزانَ «`أَلاّ تَطْغَوْا فِی اَلْمِیزانِ » اینكه شما در سنجش خطاكاری نكنید، حال اعم از اینكه [این جمله ] تفسیر همان «وَضَعَ اَلْمِیزانَ » باشد یا آن طور كه من فكر می كنم تفسیر جمله های قبل هم باشد. این چه نوع تفسیر كردن است؟ ! تفسیرش عجیب است، كأنهّ این است كه معنی همه اینها چیست؟ همه اینها یعنی این. «اَلشَّمْسُ وَ اَلْقَمَرُ بِحُسْبانٍ. `وَ اَلنَّجْمُ وَ اَلشَّجَرُ یَسْجُدانِ » خورشید و ماه با حساب منظم هستند؛ گیاه و درخت خدا را دارد سجده می كند؛ یعنی امر خدای خودش را اطاعت می كند؛ این آسمان بلندی كه قرار داده شده، این مقیاسها كه نهاده شده است؛ اینها یعنی چه؟ (نمی گوید برای چه؟ ) معنی اینها چیست؟ یعنی تو از اینها چه معنایی درك می كنی ای انسان؟ «أَلاّ تَطْغَوْا فِی اَلْمِیزانِ » معنی همه ی این حرفها و آنچه تو از همه ی اینها باید بفهمی این است [كه تو در نعمتها طغیان نكنی، خلاف عمل نكنی. ]
روز شهادت حضرت رضا سلام اللّه علیه است. توسّلی به آن وجود مقدس و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 40
مبارك [داشته باشیم. ] این حدیث شریف توحیدی را همه شنیده اید، حدیث سلسلةالذهب یعنی حدیث راوی ِِ طلایی. سلسله یعنی رشته. در نقل احادیث، راوی مثلاً می گفت من روایت می كنم از احمد، احمد روایت می كرد از محمود، محمود روایت می كرد از خالد، او می گفت از زراره، او می گفت از محمدبن مسلم، تا می رسید به امام. اینها را می گفتند «سلسله» یعنی سلسله ی راویان. این حدیثی كه می خواهم نقل كنم بعدها علمای حدیث اسمش را گذاشتند «حدیث سلسلةالذهب» یعنی حدیث سلسله طلایی، یعنی حدیث راوی طلایی. این تعبیری است كه راویها یعنی دیگران كرده اند، چرا؟ برای اینكه حدیثی بود كه حضرت رضا فرمود این حدیث را من روایت می كنم از پدرم موسی بن جعفر و او روایت می كند از پدرش جعفربن محمد، او از پدرش محمدبن علی، او از پدرش علی بن الحسین، او از پدرش حسین بن علی، او از پدرش علی، او از رسول خدا، او از جبرئیل، او از لوح، او از قلم [و او] از خدای متعال. دیگر سلسله ای از این طلایی تر نمی تواند باشد. «طلایی» می گویند یعنی دیگر از این بهتر نمی شود فرض كرد.
این جریان در نیشابور رخ داد و نشان دهنده ی میزان محبوبیتی است كه ائمه ی اطهار در میان مردم بالخصوص مردم ایران داشتند علی رغم آن همه فعالیتهایی كه دستگاه خلافت عباسی داشت. عجیب است! مأمون به خاطر آن سیاستش- كه دیگر وقت نیست در باره ی آن صحبت كنیم [2]- حضرت رضا را در معنا كرهاً و به ظاهر طوعاً، و با تجلیل از مدینه حركت می دهد ولی محرمانه دستور می دهد كه از شهرهایی كه در آنجا مراكز شیعیان است عبور ندهید، از بیراهه ها یا از جاهایی بیاورید كه شیعه در آن جاها وجود ندارد و مردم علی بن موسی الرضا را نمی شناسند. (حال آن تجلیلهای ظاهری اش را ببینید و این نقشه های سیاسی زیر پرده را! ) و لهذا مخصوصاً از قم كه از مراكز شیعه بود نیاوردند؛ از بغداد كه مركز بود و مركز همه ی گروهها بود و آمدن حضرت رضا در آنجا ممكن بود حركتی ایجاد كند عبور ندادند؛ از كوفه عبور ندادند؛ از بیراهه آوردند. مثل اینكه باور نمی كردند در نیشابور، یك شهر دورافتاده ی خراسان، چنین ولوله ای به وجود بیاید. وقتی حضرت را آوردند از نیشابور عبور بدهند مردم نیشابور- كه شهر بزرگی بود- استقبال
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 41
عظیمی از ایشان كردند [3]. زن و مرد، كوچك و بزرگ ریختند به استقبال حضرت.

علمای شهر در نهایت خضوع آمدند و آن عالمترین مردم شهر آمد و گفت این افتخار را به من بدهید كه من جلودار شتر حضرت باشم، غاشیه دار باشم، یعنی [افسار شتر را] به دوش خودش گرفت و گفت این افتخار ساربانی را به من بدهید.

این كار را عالمترین و محترم ترین مردم شهر نیشابور كرد. مأمورین اجازه ی توقف نمی دادند؛ حداكثر این بود كه عبور كنند. مردم خیلی مایل بودند حضرت توقفی بكنند ولی مأمورین مسلّح اجازه ی توقف نداشتند [و می گفتند] عجله داریم، باید برویم، مأمون منتظر است و اگر تأخیر شود چنین و چنان می شود. آمدند عرض كردند آقا! پس ما می خواهیم یادگاری از شما داشته باشیم؛ در همین عبور،
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 42
یادگاری به ما بدهید. یادگار این است كه یك حدیث برای ما روایت كنید، بگویید كه بنویسیم. این كه معروف است دوازده هزار قلمدان طلا بیرون آمد و از این جهت گفتند «سلسلة الذهب» اساسی ندارد. سلسلةالذهب بودنش به اعتبار همین است كه راویان همه ائمه بودند. آنجا مركز اهل حدیث بود و بنا شد كه حضرت جمله ای بفرمایند. نوشته اند سر مباركشان را از آن محمل بیرون آوردند. وقتی كه بیرون آوردند «لَهُ ذُؤابَتانِ كَذُؤابَتَیْ رَسولِ اللّه» گویی مردم پیغمبر را دیدند. ولوله و فریاد مردم بلند شد. بعد فرمود: از پدرم شنیدم و او از پدرش و او ازپدرش و او از پدرش تا رساند به پیغمبر و لوح و قلم و خدا كه فرمود: «كَلِمَةُ لا اِلهَ اِلَّا اللّهُ حِصْنی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنی اَمِنَ مِنْ عَذابی» [4] توحید حصن و باروی الهی است. هر كسی كه در این حصن وارد شود [از عذاب من ایمن است؛ ] چون اگر انسان در حصن توحید وارد شود، دیگر دنبال توحید [همه چیز هست؛ ] همان الف است كه دنبالش همه چیز هست.

اساس و ریشه است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 43

[1] . تفسیر صافی، ج /2ص 638.
[2] . [علاقه مندان می توانند به كتاب سیری در سیره ی ائمه ی اطهار علیهم السلام مراجعه نمایند. ]
[3] . آن وقت نیشابور مركز خراسان بوده است، خراسانِ به اصطلاح جنوبی یا خراسان مركزی نه خراسان شمالی (شهرهای ماوراءالنهر) ؛ و مثل بلخ و بخارا و مرو هم البته شهرهای بزرگی بوده ولی در این قسمت خراسان فعلی مركز، نیشابور بوده است. طوس كه همین شهر طوسی است كه در چهار فرسخی غرب مشهد است و قبر فردوسی هم آنجاست، دهی، قصبه ای یا شهركی بوده است و این محل فعلی مشهد اساساً شهر نبوده، دو تا ده كوچك بود: ده «سناباد» كه همان جایی است كه حضرت در آنجا مدفون هستند و ده «نوغان» كه الآن هم «محله ی نوغان» در پایین خیابان مشهد معروف است. خصوصیت تاریخی ای كه اینجا داشت فقط این بود كه هارون در سفر خراسانش به همین جا كه رسید مریض شد و نتوانست حركت كند، بعد مرضش دوام پیدا كرد و همان جا مرد و در همین سناباد دفنش كردند. می دانیم در همین محل حرم حضرت، در پایین پای حضرت و در واقع در وسط گنبد، هارون مدفون است و این محوطه و چهاردیواری را به اعتبار قبر هارون طرح و هارون را در وسط خاك كرده بودند یعنی اگر وسط زیر گنبد را [در نظر] بگیریم كه قسمت پایین پای حضرت می شود آن مقبره ی هارون است. علت اینكه قبر حضرت رضا در وسط قرار نگرفته و جای «بالا سر» تنگ است همین است. آن وسط، قبر هارون بود و مأمون خیلی دلش می خواست كه حضرت رضا را در پایین پای پدرش هارون دفن كنند كه آنجا طبق آنچه در احادیث آمده جریانهای خارق العاده ای رخ داد كه بعد اجباراً آمدند و حضرت را در بالای سر هارون دفن كردند. اسم این بقعه هم «بقعه ی هارونیّه» بود.
دِعبِل، شاعر عجیبی است؛ به اصطلاح امروز یك شاعر انقلابی است، كه من خیال نمی كنم در عصرهای ما چنین شاعرهایی پیدا شده باشند. خودش می گفت پنجاه سال است كه دارِ خودم را روی دوشم حركت می دهم؛ یعنی پنجاه سال است حرفهایی می زند كه باید برود سر دار. شعرهایی می گفت كه بنی العباس را آتش می زد. می گفت:
قَبْرانِ فی طوسٍ خَیْرُ النّاسِ كُلِّهِمُ
وَ قَبْرُ شَرِّهِمُ هذا مِنَ الْعِبَرِ
دو تا قبر در طوس؛ در یك جا بدترین خلق خدا و بهترین خلق خدا، و این عبرت است.
ما یَنْفَعُ الرِّجْسُ مِنْ قُرْبِ الزَّكِیِّ وَ لا
عَلَی الزَّكِیِّ بِقُرْبِ الرِّجْسِ مِنْ ضَرَرٍ
آیا آن پلید هیچ سودی از این پاك می برد؟ آیا به دامن این پاك از پلیدی آن پلید گردی می نشیند؟ ابداً. معلوم است كه از این شعر آتش می بارد.
[4] منتهی الامال ج /2 ص 191.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است