در
کتابخانه
بازدید : 2836222تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (1)</span>آشنایی با قرآن (1)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (2)</span>آشنایی با قرآن (2)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با  قرآن (3)</span>آشنایی با قرآن (3)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (4)</span>آشنایی با قرآن (4)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (5)</span>آشنایی با قرآن (5)
Collapse <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (6)</span>آشنایی با قرآن (6)
Collapse <span class="HFormat">تفسیر سوره ی الرحمن</span>تفسیر سوره ی الرحمن
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره ی واقعه</span>تفسیر سوره ی واقعه
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره ی حدید</span>تفسیر سوره ی حدید
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره ی حشر</span>تفسیر سوره ی حشر
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره ی ممتحنه</span>تفسیر سوره ی ممتحنه
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (7)</span>آشنایی با قرآن (7)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (8)</span>آشنایی با قرآن (8)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (9)</span>آشنایی با قرآن (9)
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
حال می خواهیم ببینیم كه این نعمتها را كه خدا در قرآن می خواهد بشمارد چگونه شمارش می كند؟ در این شمارش كردن ها مسلّماً حسابی در كار است، [چون مربوط به ] خلقت است، خصوصاً كه بعد هم همواره صحبت از حُسبان و میزان و نظام موجود در كار عالم است و قهراً نمی تواند خود قرآن كه جزئی از كار پروردگار است از حسبان و نظام خارج باشد [بلكه ] این هم خودش حسابی و نظامی دارد.

ببینیم خدای رحمن كه با اسم «الرحمنِ» خودش با ما مواجه است از چه نعمتی شروع كرده؛ نعمت اول، نعمت دوم، نعمت سوم، و چه را بیان می كند. بلافاصله می فرماید: «اَلرَّحْمنُ. `عَلَّمَ اَلْقُرْآنَ » خدای رحمن قرآن را آموخت. ضمیر مفعول یا اسم مفعولش هم بیان نشده [كه آیا] قرآن را به پیغمبر آموخت؟ قرآن را به وسیله ی پیغمبر به مردم آموخت؟ یا قرآن را به پیغمبر و مردم همه آموخت، به پیغمبر از طریق وحی و به مردم از طریق پیغمبر؟ معلوم است كه وقتی متعلَّق ذكر نمی شود برای این است كه نمی خواهد اختصاص بدهد والّا می توانست بفرماید: «اَلرَّحْمنُ عَلَّمَكَ الْقُرْآنَ» رحمن، تو را ای پیغمبر قرآن آموخت، چنانكه بعضی جاها داریم: «وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ» [1] و اگر مقصود فقط مردم می بودند، مثلاً می فرمود: «عَلَّمَكُمُ الْقُرْآنَ» یا «عَلَّمَ الْاِنْسانَ الْقُرْآنَ» كه بعد می گفتیم از پیغمبر انصراف دارد. وقتی كه متعلَّق ذكر نمی شود معلوم است كه نظر به متعلَّق خاص نیست. همین طور كه بعضی از مفسرین هم گفته اند، در اینجا نمی فرماید قرآن را نازل فرمود، می فرماید قرآن را تعلیم داد؛ یعنی اول قرآن را به صورت یك حقیقت موجود فرض می كند، كه آن حقیقتی كه قبلاً وجود داشته تنزیلش همان تعلیمش است و تعلیمش مساوی با تنزیلش است.
قبلاً گفته ایم كه از خود قرآن فهمیده می شود كه قرآن حقیقتی دارد مافوق كلمات و الفاظ و در آن، تفصیل [2] و مانند آن وجود ندارد و پیغمبر اكرم یك بار قرآن را به آن صورتِ به اصطلاح جُمْلی خودش تلقّی كرده است و بعد به صورتهای تفصیلی. آنجا كه از نزول اجمالی قرآن تعبیر می شود با كلمه ی «انزال» بیان می شود:
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 30
«إِنّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ اَلْقَدْرِ» [3] تمام قرآن به آن صورت در شب قدر نازل شد، و آنجا كه به تفصیل، آیه آیه و به صورت الفاظ [فرود] می آید با كلمه ی «تنزیل» بیان می شود. این نشان می دهد كه قرآن به عنوان یك حقیقت غیبی- كه این الفاظ، مظاهر و تنزّل یافته های آن حقیقت غیبی هستند- قبل از پیغمبر وجود داشته و بعد پیغمبر به آن می رسد و بلكه قبل از خلقت عالم و قبل از خلقت انسان وجود داشته است چون یك حقیقت مجرد است.
قرآن از اینجا شروع می كند: رحمن (خدای رحمن) قرآن را تعلیم داد، كه همان تعلیمش عین تنزیلش است (قرآن را به بشر فرود آورد) . بعد از این است كه می فرماید: «خَلَقَ اَلْإِنْسانَ » . نفرمود: «اَلرَّحْمنُ خَلَقَ الْاِنْسانَ عَلَّمَ الْقُرْانَ» با اینكه انسان این طور فكر می كند كه طبق قاعده باید بگوید كه خدای رحمن انسان را آفرید و قرآن را تعلیم داد. از نظر انسان اگر حساب كنیم اول انسان آفریده می شود، بعد انسان قرآن و هرچیز دیگر را می آموزد. خلقت انسان بر آموختن انسان قرآن را، تقدم دارد، و بلكه به حسابی (اگر كسی بگوید كه قرآن جز همین الفاظ نیست) بر خلقت قرآن هم تقدم دارد چون قرآن بعد از اینكه پیغمبر خلق شده و سال چهلم تولد او فرا رسیده است در طول 23 سال خلق شده است. ولی در اینجا تعلیم قرآن بر خلقت انسان مقدّم شده است. یك وجه آن- كه همه ی مفسرین قبول دارند- این است كه می خواهد به این بیان اهمیت فوق العاده ی این نعمت را ذكر كند كه این نعمتِ هدایت به وسیله ی قرآن، آنقدر اهمیت دارد كه باید قبل از نعمت خلقت ذكر شود. و اما یك وجه دیگر- همین طور كه عرض كردم و بعضی از مفسرین گفته اند- این است كه در اینجا عنایت دیگری است به تقدم وجودی قرآن بر انسان به آن نوع وجودی كه غیر از وجود الفاظش است. پس باز اول قرآن خلق شده است و بعد انسان. به هر حال نكته ای كه برای ما عملاً آموزنده است توجه به اهمیت این نعمت بزرگ یعنی نعمت قرآن است و اهمیت نعمت علم و تعلیم به طور كلّی. گو اینكه اینجا تعلیم قرآن [ذكر شده ] است ولی بالاخره تعلیم است و باب، باب علم است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 31
در سوره ی «اقرأ» نیز این طور می خوانیم: «اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ اَلَّذِی خَلَقَ. `خَلَقَ اَلْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ. `اِقْرَأْ وَ رَبُّكَ اَلْأَكْرَمُ. `اَلَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ. `عَلَّمَ اَلْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ» [4]. آنجا هم سخن از خلقت و تعلیم است ولی در آنجا چون سخن از تعلیم قرآن بالخصوص نیست (عَلَّمَ اَلْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ انسان را چیزی كه نمی دانست آموخت، عَلَّمَ بِالْقَلَمِ قلم را به انسان آموخت، نوشتن را به انسان آموخت) قهراً خلقت مقدم است بر تعلیم و تعلّم؛ اول خلقت انسان یاد شده، بعد تعلیم و تعلّم. اما اینجا كه سخن از تعلیم قرآن است، تشریف و احترام و اهمیت و عظمت قرآن اقتضا كرده است كه ترتیب در جهت عكس قرار بگیرد، اول سخن از تعلیم بیاید بعد سخن از خلقت.
عَلَّمَهُ اَلْبَیانَ » بعد از خلقت انسان نعمت بیان را برای انسان [ذكر] می كند. «بیان» یعنی ظاهر كردن، كه در اینجا مقصود همان سخن گفتن است. با زبان، انسان مكنونات ضمیر خودش را، امور پنهانی كه در ضمیرش هست، برای دیگران آشكار می كند و آن دیگران برای او آشكار می كنند. در سوره ی «اقرأ» هم سخن از خلقت و تعلیم بود (عَلَّمَ اَلْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ ) با این تفاوت كه اینجا سخن از تعلیم قرآن است و آنجا خصوص قرآن یاد نشده است. در آنجا یك تعلیم بالخصوص ذكر شده بود، تعلیم نوشتن (عَلَّمَ بِالْقَلَمِ ) ، در اینجا هم بعد از تعلیم قرآن یك تعلیم بالخصوص یادآوری شده است، تعلیم سخن گفتن.
شاید ما تاكنون به این نكته توجه نكرده ایم كه اینكه انسان با حیوانها متفاوت است و این همه فاصله دارد به موجب همان استعدادی است كه در انسان برای گفتن و نوشتن هست، یعنی اگر همین یك استعداد را از انسان بگیریم انسان با حیوانات فرق نمی كند.
فلاسفه از قدیم تعبیر خیلی خوبی انتخاب كرده اند گو اینكه بعضی شاید نكته اش را درست در نمی یابند. وقتی می خواهند انسان را تعریف كنند، به «حیوان ناطق» تعریف می كنند، حیوان سخنگو، با اینكه به قول خودشان می خواهند جنس و فصل را بیان كرده باشند. بعد این سؤال برای افراد مطرح می شود كه «سخنگویی»
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 32
مگر چه اهمیتی برای انسان دارد كه ما آن را به جای فصل انسان بگیریم یعنی به جای «جزء ذات» و «ذاتی» انسان بشماریم؟ سخن گفتن برای انسان یك عمل است؛ مثل خندیدن. همین طور كه خندیدن از مختصات انسان است سخن گفتن هم از مختصات انسان است و برعكس. شاید مثلاً پهن ناخن بودن هم از مختصات انسان باشد. پس این چیست كه در باب انسان گفته اند؟ بعضی گفتند- و حرفشان درست است- كه معنی نطق در اینجا سخن گفتن نیست، ادراك كلیات است؛ یعنی حیوان احساس می كند، درك می كند ولی جزئیها یعنی فرد را درك می كند. در ذهن حیوان فقط فرد وجود دارد؛ مثلاً صاحب خودش را می شناسد، آن انسان دیگر را می شناسد؛ آن خانه را می شناسد، آن خانه ی دیگر را می شناسد، صد خانه را ممكن است بشناسد ولی از همه ی اینها نمی تواند یك معنی كلی بسازد و با آن كلیات در ذهن خودش قانون تشكیل بدهد. انسان ادراك معانی و مفاهیم كلی می كند. این درست، ولی چرا ادراك كلیات را با لفظ «ادراك كلیات» نگفته اند، با لفظ «سخنگو» گفته اند؟ به خاطر ارتباط قطعی ای كه میان ایندو هست؛ یعنی انسان اگر مدرك «كلی» نمی بود سخنگو هم نمی بود. سخن گفتن فقط این [حالت ظاهری ] نیست، طوطی هم ممكن است چهار كلمه ای حرف بزند. یك معنی را كه انسان احساس می كند، [اگر فقط بتواند لفظ آن معنی را بگوید، ] فرض كنید كه انسان پدر خودش را می بیند، بعد فقط بتواند لفظ «پدر» را بگوید، این سخن گفتن نیست. سخن گفتن، با ارتباط دادن و نسبت برقرار كردن میان معانی و مفاهیم و دیده هاست؛ می گوییم این ایستاده است، آن نشسته است. «است» و «نیست» وقتی كه آمد، «هست» و «نیست» اگر آمد، هست و نیست «جزئی» ندارد، همیشه در ذهن انسان «كلی» است. اگر انسان استعداد ادراك كلیات را نمی داشت نمی توانست حرف بزند. انسان كه حرف می زند نه از باب این است كه جهازات جسمانی انسان با حیوان فرق می كند، یعنی زبان انسان را بر خلاف حیوان طوری ساخته اند كه بتواند حرف بزند. به زبان مربوط نیست، به جسم مربوط نیست، به روح مربوط است. این زبان و دهان و مخارجی كه انسان دارد حیوان هم عیناً اینها را دارد ولی حیوان كه نمی تواند حرف بزند به دلیل این است كه ادراكش برای سخن گفتن كافی نیست. پس منشأ و ریشه ی سخن گفتن آن استعداد فطری انسان در ادراك كلیات است.
حال، این كه در قرآن می فرماید: «عَلَّمَهُ اَلْبَیانَ َ» خدا به انسان بیان را، ظاهر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 33
كردن مكنونات ما فی الضمیر خود را آموخت، بعضی مفسرین گفته اند مقصود این است كه لغات را خدا وضع كرده است یعنی مشكل انسان فقط این بوده كه می بایست لغت برایش وضع می شد، خدا قبلاً آمده به وسیله ی انبیاء لغات را وضع كرده است. مثلاً لغت عربی، لغت عبری، لغت فارسی، لغت تركی را به وسیله ی پیغمبران وضع كرده و در اختیار انسانها قرار داده است؛ این معنی «عَلَّمَهُ اَلْبَیانَ َ» است، یعنی خدا واضع لغات است. (بعد نظریه ای هم در علم لغت شناسی در قدیم پیدا شده بود كه اصلاً واضع لغت خداست به دلیل عَلَّمَهُ اَلْبَیانَ . ) البته این نظر را بعضی گفته اند ولی نه بعضی كه قابل اعتنا باشند.
دیگران گفته اند اولاً معنی «عَلَّمَهُ اَلْبَیانَ » «عَلَّمَهُ اللُّغَةَ» نیست. صحبت در لغت نیست. اگر سخن از لغت می بود باز یك حرفی بود. صحبت از سخن گفتن و بیان كردن و استعدادِ بیان كردن مكنونات خود است. این همان استعدادی است كه انسان در ادراك كلیات دارد. پس «خدا به انسان بیان را تعلیم كرده» یعنی در فطرت انسان آن استعداد را نهاده است كه بعد منشأ می شود برای بیان كردن.
این دو نعمت در این دو سوره ذكر شده است، یعنی نعمت بیان كه در سوره ی رحمن آمده و نعمت قلم كه در سوره ی علق آمده، و دیدیم این هر دو سوره خیلی به یكدیگر نزدیكند. در مجموع [در این دو سوره ] با تفاوتهایی در پس و پیش بودن و برخی نكات دیگر، سخن از خلقت انسان و از تعلیم انسان به طور عموم است و سخن از تعلیم بیان است در سوره ی رحمن و از تعلیم قلم است در سوره ی علق. در سوره ی علق اهمیت مطلب از این جهت است كه اولین سوره ای است كه بر پیغمبر نازل شده یعنی دیباچه ی قرآن است كه ببینیم قرآن در اولین آیاتی كه بر قلب پیغمبر نازل می كند چه مطالبی را طرح می كند. خلقت را طرح كرده، تعلیم را طرح كرده، قلم را طرح كرده. در سوره ی رحمن [اهمیت مطلب ] ازجهت دیگر [است و آن این ] كه تمام سوره در مقام ذكر نعمتهاست، [ببینیم ] از چه نعمتی شروع كرده است. باز اینجا می بینیم صحبت تعلیم و خلقت و بیان است.

[1] . نساء/113.
[2] . [به معنی فصل بندی ]
[3] . قدر/1.
[4] . علق/1- 5.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است