در
کتابخانه
بازدید : 2837060تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (1)</span>آشنایی با قرآن (1)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (2)</span>آشنایی با قرآن (2)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با  قرآن (3)</span>آشنایی با قرآن (3)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (4)</span>آشنایی با قرآن (4)
Collapse <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (5)</span>آشنایی با قرآن (5)
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره ی زخرف</span>تفسیر سوره ی زخرف
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره ی دخان</span>تفسیر سوره ی دخان
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره ی جاثیه</span>تفسیر سوره ی جاثیه
Collapse تفسیر سوره ی فتح تفسیر سوره ی فتح
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره ی قمر</span>تفسیر سوره ی قمر
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (6)</span>آشنایی با قرآن (6)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (7)</span>آشنایی با قرآن (7)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (8)</span>آشنایی با قرآن (8)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (9)</span>آشنایی با قرآن (9)
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
بیعت از ماده ی «بیع» به معنی فروختن است. حقیقت بیعت پیمان است، همین چیزی است كه ما امروز در مواقعی به آن می گوییم دست دادن. مثلاً شخصی می گوید اگر من افرادی كمك پیدا كنم حاضرم پانصد هزار تومان برای فلان كار خیر سرمایه گذاری كنم. به یكی كه آنجا نشسته و چنین روحی دارد می گوید حاضری همین مقدار سرمایه گذاری كنی؟ می گوید بله، می گوید دست بده. این دست دادن چیست؟ فردی حرف می زند، یك حرف هم دیگری می زند، ولی وقتی كه می خواهند این را به صورت مؤكد در بیاورند، دستهایشان را روی همدیگر می گذارند. این دستها را كه می گیرند و فشار می دهند، این فشار دادن یعنی من قول دادم، من متعهد شدم. در عرب هم همین كار معمول بوده كه اسم این را می گذاشتند «بیعت» . وقتی كسی [می خواست ] آمادگی خودش را برای امری، برای نصرت و یاری شخصی، یا به عنوان خلافت او [اعلام كند] می آمد دست می داد و بیعت می كرد و این را پیمان خیلی مؤكدی می شمردند و نقض بیعت را جایز نمی دانستند و طبعاً هم جایز نیست (نقض بیعت را می گفتند «نكث» ، كه اینجا می خوانیم: فَمَنْ نَكَثَ فَاِنَّما یَنْكُثُ عَلی نَفْسِهِ) چون وفای به پیمان یك امر عقلی و انسانی است كه «یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنوا اَوْفوا بِالْعُقود» [1].
در قضیه ی حدیبیه وقتی كه كار سخت شد و احتمال اینكه درگیری و جنگ شدیدی رخ بدهد [قوّت گرفت ] و مسلمین هم چنین آمادگی ای داشتند، غیر از یك نفر بقیه همه آمدند با پیغمبر اكرم در زیر آن درخت بیعت كردند. قرآن اینجا می فرماید: آنها كه با تو بیعت كردند درواقع با خدا بیعت كردند. مقصود این است كه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 707
اینجا تو طرف نیستی، خدا طرف است، نه اینكه فقط با یك انسان بیعت كردند، چون آن انسان برای خودش كاری را نمی خواسته و بعلاوه آن انسان انسانی است كه در واقع آنچه كه در او وجود ندارد همان منِ اوست. چون منِ او فانی شده و نیست پس در واقع این دست خداست كه اینجا دراز شده. بزرگترین و عالی ترین تعبیراتش این است كه «یَدُ اللّهِ فَوْقَ اَیْدیهِمْ» دست خدا بالای دست آنهاست. مقصود چیست؟ آیا قرآن می خواهد بگوید كه دست سومی (البته در مقام تشبیه) بالای این دو دست وجود دارد؟ یعنی شما كه دستتان را می دهید به دست پیغمبر و بیعت می كنید دست خدا روی دست هر دوی شماست، هم روی دست مؤمنین و هم روی دست پیغمبر؟ یعنی برای خدا واقعاً یك دست تخیل شده است و به چنین چیزی تشبیه شده؟ نه، این نیست. اساساً از ادب قرآن بدور است كه برای خدا از آن جهت كه خداست یك دست جسمانی فرض شود، بلكه قضیه به گونه ی دیگری است. آنها كه بیعت می كردند پیغمبر اكرم این طور بیعت می كردند كه دستشان را بالا می گرفتند و آنها دستشان را پایین می گرفتند، همیشه دست آنها پایین بود و دست پیغمبر بالا؛ كه در قضیه ی مأمون و حضرت رضا نقل كرده اند كه وقتی مردم آمدند با حضرت رضا علیه السلام برای ولایت عهد بیعت كنند آنها به سبك مخصوص خودشان بیعت می كردند. حضرت فرمود: نه، من آنچنان از شما بیعت می گیرم كه جدم پیغمبر بیعت كرد. آنگاه حضرت دستشان را به گونه ای گرفتند كه پشت دست به طرف خودشان بود و روی آن به طرف جمعیت، و دست حضرت بالا قرار می گرفت و دست آنها پایین.
پس در اینجا مقصود این است كه دست شما پایین بوده و دست پیغمبر بالا؛ آن دست خدا بود كه روی دست شما بود؛ یعنی دست پیغمبر دست خداست، نه دست خدا روی دست شما و دست پیغمبر بود. این نظیر آیات دیگری است كه ما در قرآن داریم: «مَنْ یُطِعِ الرَّسولَ فَقَدْ اَطاعَ اللّهَ» [2] هر كه پیغمبر را اطاعت كند خدا را اطاعت كرده. این درواقع مرحله ای از توحید را بیان می كند كه خیلی خیلی والاست، یعنی مرحله ای از توحید پیغمبر را بیان می كند كه در این مرحله اساساً باید گفت پیغمبر از خودش «نیست» است، اراده ی او در اراده ی خداست، او دیگر از خود اراده ای ندارد. او نیست كه حرف می زند، اصلاً او از خودش سخن ندارد، این خداست كه دارد با زبان
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 708
او حرف می زند. دست او كه حركت می كند او نیست كه دستش را حركت می دهد، این خداست كه دست او را حركت می دهد. مفهوم آن حدیثی است كه شیعه و سنی نقل كرده اند: «لایَزالُ الْعَبْدُ یَتَقَرَّبُ اِلَیَّ بِالنَّوافِلِ حَتّی اِذا اَحْبَبْتُهُ، فَاِذا اَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذی یُبْصِرُ بِها وَ یَدَهُ الَّذی یَبْطِشُ بِها» [3] بنده قدم به قدم به من نزدیك می شود تا آنجا كه مورد محبت و عنایت من قرار می گیرد. به آن مرحله كه رسید منم چشم او كه می بیند و منم گوش او كه می شنود و منم دست او كه دراز می شود؛ یعنی اویی دیگر در كار نیست.
بنابراین شما باید بدانید كه با خدا بیعت كرده اید نه با كس دیگر، پس وفای به چنین بیعتی وفای به بیعت با خداست و نقض چنین بیعتی نقض بیعت با خداست.

حال از این چه نتیجه گیری می شود؟ در بیعت با بشر دو طرف است، یعنی هر دو طرف سود و زیان دارند، سودی اگر باشد مال دو طرف است، زیانی هم باشد مال دو طرف است. وقتی كه شخصی با یك نفر دیگر بیعت می كند بر خلافت، بر حكومت و امثال اینها، آن كسی كه بیعت می گیرد، از تابعین خودش سود می برد و در مقابل، متعهد است به اینها سود برساند. اما اگر انسان با خدا بیعت كند، آن كه سود نمی خواهد و بی نیاز از سود است خداست و آن كه صددرصد سود می برد بنده است.

نتیجه این است كه اگر بیعت را نقض كند آن كه صددرصد ضرر می برد باز بنده است نه خدا. لهذا می فرماید- چون طرف بیعت خداست- «فَمَنْ نَكَثَ» پس هر كسی كه این بیعت را نكث كند و بشكند آیا به ضرر دو طرف است یا به ضرر یك طرف؟ به ضرر یك طرف. آن طرف همان طور كه از نفعش بی نیاز است، از ضررش هم بی نیاز است. «فَمَنْ نَكَثَ فَاِنَّما یَنْكُثُ عَلی نَفْسِهِ وَ مَنْ اَوْفی بِما عاهَدَ عَلَیْهُ اللّهَ» اما اگر كسی نقض بیعت نكند و به پیمان خودش باقی بماند خدا اجر عظیم به او می دهد. اجری كه در مقیاس الهی عظیم باشد دیگر برای ما قابل توصیف نیست.
این آیات نشان می دهد كه در همان خلال سفر حدیبیه نازل شده است، یعنی قبل از این بوده كه حضرت به مدینه برگردند، لهذا دارد كه «سَیَقولُ لَكَ الُْمخَلَّفونَ مِنَ الْاَعْرابِ شَغَلَتْنا اَمْوالُنا وَ اَهْلونا» . وقتی كه پیغمبر اكرم برای سفر به مكه و به عنوان سفر حج از مدینه بیرون آمدند و در حدود هزار و دویست یا هزار و چهارصد نفر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 709
همراهشان بودند ایشان عنایت داشتند كه جمعیت زیادی همراهشان باشند، و خیلی از قبایل عرب را كه تازه مسلمان شده بودند یا اظهار اسلام می كردند یا لااقل خودشان را هم پیمان پیغمبر نشان می دادند دعوت كردند كه با ما بیایید، آنهایی كه در اطراف مدینه بودند، قبیله ی غِفار، قبیله ی مُزَینه، قبیله ی اشجع و. . . نیامدند. علتش این بود كه اینها همه می گفتند كه این سفر سفر خطرناكی است، محال است كه پیغمبر برود و برگردد؛ و چون قضیه ی حدیبیه بعد از جنگ احد و بعد از جنگ احزاب بود كه در جنگ احد كفار آمده بودند در نزدیك مدینه با مسلمین جنگیده بودند (بالأخره ضربت بزرگی به مسلمین زدند؛ هفتاد نفر كشتن به مقیاس آن روز خیلی كار بود) و بعد از آن جنگ احزاب رخ داده بود كه اصلاً مسلمین را در محاصره قرار دادند، تمام این مردمِ دیگر قضاوتشان این بود كه اینها تا دیروز در محاصره ی دشمن بودند و دشمن اینها را در خانه ی خودشان محاصره كرده بود، حالا می توانند بروند در خانه ی دشمن؟ ! نزدیك آنجا كه بروند یك نفر اینها سالم برنمی گردد. تعبیر قرآن این است كه: «ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ یَنْقَلِبَ الرَّسولُ وَ الْمُؤْمِنونَ اِلی اَهْلیهِمْ اَبَداً» گمانشان این بود كه پیغمبر و مؤمنین، دیگر به خاندانشان بر نمی گردند، اینها رفتند كه دیگر برگردند! حرفشان این بود. قرآن می گوید حالا كه شما سالم از اینجا برگشتید اینها شروع می كنند از آن عذرهای خاص [آوردن كه ] ما می خواستیم بیاییم ولی متأسفانه گرفتاریها مانع شد.

«سَیَقولُ لَكَ الُْمخَلَّفونَ مِنَ الْاَعْرابِ» . قرآن نمی گوید آنهایی كه شما می خواستید بیایند، [بلكه می گوید] آنهایی كه شما در واقع نبردید، یعنی آنهایی كه شایسته ی آمدن هم نبودند، مخلّف و «رها شده» بودند. كلمه ی «اعراب» هم همیشه در مقام تحقیر گفته می شود. در فارسی وقتی ما می گوییم «اعراب» یعنی عربها، ولی در اصطلاح قدیم كه اصطلاح قرآن هم بر آن است «اعراب» یعنی بادیه نشین های عرب. شهرنشین ها و مثقّفها [4] و چیز فهم هایشان را «اعراب» نمی گفتند، بدویها را «اعراب» می گفتند.

[1] . مائده / 1.
[2] . نساء / 80.
[3] . اصول كافی، ج 4 / ص 53 و بحارالانوار، ج 87 / ص 31، با اختلاف در عبارت.
[4] . [با فرهنگ ها]
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است