در
کتابخانه
بازدید : 2836053تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (1)</span>آشنایی با قرآن (1)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (2)</span>آشنایی با قرآن (2)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با  قرآن (3)</span>آشنایی با قرآن (3)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (4)</span>آشنایی با قرآن (4)
Collapse <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (5)</span>آشنایی با قرآن (5)
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره ی زخرف</span>تفسیر سوره ی زخرف
Collapse <span class="HFormat">تفسیر سوره ی دخان</span>تفسیر سوره ی دخان
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره ی جاثیه</span>تفسیر سوره ی جاثیه
Expand تفسیر سوره ی فتح تفسیر سوره ی فتح
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره ی قمر</span>تفسیر سوره ی قمر
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (6)</span>آشنایی با قرآن (6)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (7)</span>آشنایی با قرآن (7)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (8)</span>آشنایی با قرآن (8)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (9)</span>آشنایی با قرآن (9)
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
این همان العزیز الكریم است كه قرآن دارد می گوید. حالا در قدیم آن العزیز الكریم ها فلسفه نداشتند، امروز اگزیستانسیالیسم دارد فلسفه هم برایش می سازد. داستان معروف آن گربه ای است كه یك بابایی گربه ی مزاحمی داشت و هر وقت سفره اش را پهن می كرد این گربه می آمد یك «مَوْ» می گفت. او هم چیزی به او می داد ولی گربه هم كه بی حیاست، گوشتهایش را می دزدید. او هم نمی خواست این گربه را ناراحت كند. برای اینكه خودش را از شر او خلاص كند، روزی گربه را داخل جوال كرد و رفت در محله ی دیگری انداخت و خیال خودش را راحت كرد. سر ظهر كه آمد سفره اش را پهن كرد و با خیال راحت نشست، دید گربه آمد سر سفره گفت «مَوْ» . عجب كاری! این از كجا راه را پیدا كرد؟ ! این دفعه رفت او را در بیرون شهر انداخت، باز به خیال اینكه خیال خودش را راحت كرده. روز دیگر آمد سر سفره نشست، باز این گربه آمد گفت «مَوْ» . خدایا این را چكار بكنم؟ به شر این گرفتار شده ام! آخرش گفت من یك بلایی به سر تو بیاورم كه دیگر نتوانی بیایی.

رفت تخته ای درست كرد و روی آن را قیراندود كرد و پای گربه را روی این قیرها محكم كرد و او را برد در رود نیل روی آب رها كرد. گربه هم رفت. اتفاقاً حاكم وقت در كناری نشسته بود و داشت این رود را تماشا می كرد، یك وقت از دور دید یك موجودی دارد به این سو می آید. وقتی نزدیك شد به غواصان گفت ببینید آن چیست، بروید آن را بیاورید. غواصان رفتند نزدیك، دیدند یك گربه است، ولی امر بود باید می آوردند، گربه را سالم آوردند تحویل دادند. حدس زدند، گفتند هر كه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 662
هست مزاحم این گربه شده. پای او را از قیرها باز كردند؛ بعد حاكم برداشت حكمی نوشت و به گردن این گربه انداخت كه: «حكم پادشاه است، از این ساعت این گربه در هر خانه ای كه رفت هیچ كس حق ندارد مزاحمش بشود (به یمن اینكه شاه نجاتش داده) » . بعد از چند روز آن صاحبخانه نشسته بود و سفره را پهن كرده بود، گربه آمد گفت «مَوْ» ، ولی [دید] این دفعه یك چیزی هم به گردنش دارد. چیزی جلوی گربه انداخت و آرام آن نخ را از گردنش باز كرد، دید یك ابلاغ هم دارد، ابلاغ خیلی محكمی؛ گفت تا حالا كه ابلاغ نداشتی ما از عهده ی تو برنمی آمدیم، حالا كه دارای ابلاغ و حكم هم شده ای، ما بعد از این تسلیم جناب شما هستیم! مسئله ی تمرد و ایستادگی در مقابل حق، تا اگزیستانسیالیسم نیامده بود لااقل فلسفه نداشت، حالا دارای فلسفه هم شده است كه بله این جور باید بود.
این تكبر بر خدا و ایستادگی در برابر خدا و «نه» گفتن در مقابل ذات حق، ضد انسانی ترین چیزهاست. من در مقالاتی تحت عنوان «سیری در نهج البلاغه» به مناسبتی رسیدم به همین جا كه اصلاً این مسئله ی ترك دنیا و دنیاپرستی در نهج البلاغه بر چه اساسی است؛ كه این برمی گردد به امر كمال انسان و به اینكه اگر انسان نباید در مقابل مادیات تسلیم باشد و نباید بنده ی مادیات باشد، چه فرق می كند، بنده بودن بنده بودن است، اگر انسان بنده ی خدا هم باشد بالاخره بندگی بندگی است؛ در آنجا بحث خوبی شده است.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است