در
کتابخانه
بازدید : 2836866تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
Expand شناسه کتابشناسه کتاب
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (9)</span>آشنایی با قرآن (9)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (1)</span>آشنایی با قرآن (1)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (2)</span>آشنایی با قرآن (2)
Collapse <span class="HFormat">آشنایی با  قرآن (3)</span>آشنایی با قرآن (3)
Collapse <span class="HFormat">تفسیر سوره ی انفال</span>تفسیر سوره ی انفال
Expand تفسیر سوره ی انفال (1) تفسیر سوره ی انفال (1)
Expand تفسیر سوره ی انفال (2) تفسیر سوره ی انفال (2)
تفسیر سوره ی انفال (3)
تفسیر سوره ی انفال (4)
Expand تفسیر سوره ی انفال (5) تفسیر سوره ی انفال (5)
Expand تفسیر سوره ی انفال (6) تفسیر سوره ی انفال (6)
Expand تفسیر سوره ی انفال (7) تفسیر سوره ی انفال (7)
تفسیر سوره ی انفال (8)
Expand تفسیر سوره ی انفال (9) تفسیر سوره ی انفال (9)
تفسیر سوره ی انفال (10)
Expand تفسیر سوره ی انفال (11) تفسیر سوره ی انفال (11)
Expand تفسیر سوره ی انفال (12) تفسیر سوره ی انفال (12)
Expand تفسیر سوره ی انفال (13) تفسیر سوره ی انفال (13)
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره ی توبه</span>تفسیر سوره ی توبه
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (4)</span>آشنایی با قرآن (4)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (5)</span>آشنایی با قرآن (5)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (6)</span>آشنایی با قرآن (6)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (7)</span>آشنایی با قرآن (7)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (8)</span>آشنایی با قرآن (8)
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم
وَ لاتَكونوا كَالَّذینَ خَرَجوا مِنْ دِیارِهِمْ بَطَراً وَ رِئاءَ النّاسِ وَ یَصُدّونَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ وَ اللّهُ بِما یَعْمَلونَ مُحیطٌ. وَ اِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ اَعْمالَهُمْ وَ قالَ لاغالِبَ لَكُمُ الْیَوْمَ مِنَ النّاسِ وَ اِنّی جارٌ لَكُمْ فَلَمّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَكَصَ عَلی عَقِبَیْهِ وَ قالَ اِنّی بَری ءٌ مِنْكُمْ اِنّی اَری ما لاتَرَوْنَ اِنّی اَخافُ اللّهَ وَ اللّهُ شَدیدُ الْعِقابِ [1].
آیه ی اول ترجمه اش این است: ای مسلمانان! شما مانند آن مردم نباشید كه آنگاه كه از خانه های خود بیرون آمدند با یك حالت غرور و نعمت زدگی، و به خاطر ریا و تظاهر، و متظاهراً بیرون آمدند، همانها كه مانع مردم از راه خدا هستند، و خدا بر همه ی كارهای آنها احاطه دارد.
این آیه دنباله ی دو آیه ی قبل است. اشاره ای به آن دو آیه بكنیم تا معنی این آیه روشن بشود. این سه آیه ی متوالی، دستور و آداب است برای مجاهدین مسلمان كه ای مسلمانان مجاهد! آنگاه كه با حریف روبرو می شوید و برای جهاد بپا می خیزید
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 272
این گونه باشید.
به نكاتی كه در اینجا هست توجه بفرمایید و بعد مقایسه كنید میان دستورهایی كه اسلام به سربازان و مجاهدین می دهد و دستورهایی كه معمولاً و بلكه عموماً به سربازها می دهند. و مخصوصاً توجه كنید كه از جنبه ی احساسی، اسلام احساسات مجاهدین را در چه جهتی رهبری می كند، و معمولاً تربیتهای بشری احساسات سربازان را در چه جهتی رهبری می كنند؟ البته یك قسمتهایی هست كه مشترك است. مشتركات و مختصات هر دو را عرض می كنم.
در آن آیه خواندیم: یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنوا اِذا لَقیتُمْ فِئَةً فَاثْبُتوا وقتی كه با دشمن روبرو شدید ثابت قدم باشید. دستور ثبات و استحكام و پایداری است. این چیزی است كه دیگران هم به سربازان همین طور دستور می دهند، و سرباز و مجاهد باید هم همین طور باشد، غیر از این اگر باشد نمی تواند سرباز باشد. و البته در میان ادیان، این از مختصات اسلام است كه پیروان خود را دعوت به قوّت و قدرت می كند. ویل دورانت، مورخ معروف، یك دوره تاریخ تمدن نوشته است كه بیشتر قسمتهای آن به فارسی ترجمه شده و در جلد یازدهم از ترجمه ها درباره ی تمدن اسلامی بحث كرده كه خواه ناخواه مربوط به اسلام می شود. در آنجا می گوید هیچ دینی مانند اسلام پیروان خود را دعوت به قوّت و قدرت نكرده است. و این یك حقیقتی است. یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنوا اِذا لَقیتُمْ فِئَةً فَاثْبُتوا وقتی كه گروهی از دشمن را ملاقات می كنید ثابت قدم باشید، پشت به دشمن نكنید. و ما آیات حماسی زیادی در این زمینه داریم. مثلاً در سوره ی صف می فرماید: اِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الَّذینَ یُقاتِلونَ فی سَبیلِهِ صَفّاً كَاَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصوصٌ خدا دوست می دارد آن سربازانی را كه در راه او می جنگند و صف می بندند محكم و پابرجا مثل دیواری روئین كه كندنی نیستند. در افسانه های قدیم خودمان می گفتند اسفندیارِ روئین تن. به اعتبار یك فرد می خواستند بگویند او روئین تن است یعنی در تنش مثلاً تیر اثر نمی گذارد. ولی اینجا قرآن راجع به جماعت می گوید. نمی گوید روئین تن به آن معنی افسانه ای، می گوید این صف، این سپاه چنان محكم در جای خودشان می ایستند كه گویی این دیوار گوشتی دیوار روئین است. یا در آیه ی دیگر می فرماید: وَ كَأیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ كَثیرٌ فَما وَهَنوا لِما اَصابَهُمْ فی سَبیلِ اللّهِ وَ ما
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 273
ضَعُفوا وَ مَا اسْتَكانوا وَ اللّهُ یُحِبُّ الصّابِرینَ [2].
دستور اول ثبات است كه این بیشتر بسته به آن اراده ای است كه انسان در مقابل دشمن [به كار می برد. ] می گوید ترس نداشته باشید، ثابت قدم باشید. دوم:

وَ اذْكُرُوا اللّهَ كَثیراً در همان حال خدا را زیاد یاد كنید، شعارهایی كه می دهید شعارهای خدایی باشد. این كار دو فایده دارد. یكی اینكه انسان در آن حال كه به یاد خداست قوّت قلب پیدا می كند. در واقع این دستور، مؤیدی است برای دستور اول كه دستور ثبات است. دیگر اینكه آن حال، انسان را از هرگونه هوا و هوس دور می كند. شما برای خدا می جنگید، در یاد خدا باشید. لهذا مسلمین در جنگها شعارهای خدایی و الهی می دادند. الان هم هنوز كم و بیش در میان سربازهای عرب مرسوم است كه شعار اللّهُ اَكْبَر می دهند. البته آیه ندارد كه كلمه ی اللّهُ اَكْبَر را بگویید.

می گوید خدا را زیاد یاد كنید. هر ذكری كه ذكر خدا باشد مناسب است، خصوصاً اذكاری كه استمداد از ذات اقدس الهی باشد.
دستور سوم: اَطیعُوا اللّهَ وَ رَسولَهُ اطاعت خدا و پیامبرش. اطاعت خدا یعنی قوانین اسلام را در آن حال كاملاً رعایت كنید، یك وقت تعدّی نكنید، كه در آن آیه می فرماید: قاتِلوا فی سَبیلِ اللّهِ الَّذینَ یُقاتِلونَكُمْ وَ لاتَعْتَدوا [3]. آن دستورهایی را كه اسلام می دهد و از طرف خداوند به پیغمبر وحی شده نصب العین قرار بدهید، و پیغمبر را اطاعت كنید به اعتبار اینكه رئیس و سائد و قائد شماست، یعنی انضباط نظامی داشته باشید. وَ لاتَنازَعوا فَتَفْشَلوا وَ تَذْهَبَ ریحُكُمْ از اینكه در میان خودتان اختلاف كنید و با یكدیگر به نزاع برخیزید بپرهیزید. اثر نزاع، فَشَل و سستی است. با خودتان نزاع و مشاجره نكنید. نمی گوید نجنگید، آن كه دیگر طریق اولی است.

وقتی كه اردنیها و فلسطینیها خودشان به روی یكدیگر تفنگ بكشند عروسی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 274
دشمن است. وَ لا تَنازَعوا با یكدیگر به نزاع و مشاجره برنخیزید فَتَفْشَلوا كه پشت سرش فَشَل یعنی سستی پیدا می كنید، مثل یك بدن كه وقتی تعادلش بهم می خورد و بیماری پیدا می كند و گلبولهای سفید خون با میكروبها می جنگند، می بینید سستی پیدا می كند و قوّت و نیروی آن می رود. و وقتی سستی پیدا كردید وَ تَذْهَبَ ریحُكُمْ.

«ریح» در لغت عرب یعنی باد، ولی این كلمه با كلمه ی «باد» در فارسی خیلی تفاوت دارد یعنی منشأ خیلی چیزهای دیگر شده است. ما حركت هوا را باد می گوییم و از این كلمه لفظ دیگری نساخته ایم، ولی در زبان عربی از كلمه ی «ریح» خیلی كلمه ها ساخته اند. كلمه ی «رایحه» كه به معنی «بو» است از همین جا آمده چون بو در هوا پخش می شود و به وسیله ی حركت هوا به انسان می رسد، كما اینكه روح را هم از همین ماده گرفته اند. در فارسی كلمه ی «باد» گاهی به عنوان كنایه به كار می رود مثل اینكه وقتی می خواهیم بگوییم كسی صاحب قدرت و شوكت است و كارها در اختیار اوست، می گوییم باد به پرچم فلانی می وزد. وقتی هم می خواهیم بگوییم فلانی دیگر قدرتش از بین رفت، می گوییم بادش خالی شد. در اینجا كلمه ی «ریح» كه به معنی «باد» است ممكن است كنایه از همان شوكت و قدرت باشد، یعنی [اگر با یكدیگر اختلاف و نزاع كنید] شوكت و قدرت شما از میان می رود. و ممكن است از همان رایحه باشد: بوی شما از میان می رود. نتیجه ی هر دو یكی است. پس این دستور هم این است كه با یكدیگر منازعه و مشاجره نكنید كه پشت سرش سستی وضعف پیدا می شود و پشت سر ضعف، آن شوكت و عظمت و قدرت شما از میان می رود.

بی جهت نیست كه امثال ویل دورانت می گویند: هیچ دینی مثل اسلام پیروان خودش را به قدرت دعوت نكرده است. در ادیان دیگر این مسائل مطرح نیست، عظمت و شوكت مطرح نیست، قدرت و قوّت مطرح نیست. ولی اسلام كه دینی است كه علاوه بر جنبه های معنوی، جنبه ی اجتماعی هم دارد، قهراً به «قدرت» كه یكی از اصول و نوامیس اجتماع است اهمیت می دهد.
وَ اصْبِروا اِنَّ اللّهَ مَعَ الصّابِرینَ دستور دیگرش مسئله ی صبر است. صبر یعنی جزع و فزع نكردن در مقابل مصائبی كه پیش می آید؛ ثبات. در مقابل قدرت دشمن پابرجا باشید یعنی ترس و جُبن به خود راه ندهید. در مقابل مصائبی كه خواه ناخواه برایتان رخ می دهد صابر باشید.
مخصوصاً مقداری از حرفهای جلسه ی پیش را تكرار كردم برای اینكه آیه ای را كه امشب خواندم درست برایتان توضیح بدهم.
در عین حال كه به مجاهدین و سربازان دستور ثبات قدم و اتحاد و انضباط و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 275
رعایت مقررات می دهد و از قدرت و شوكت دم می زند، باز دین است، اخلاق و معنویت است، نمی خواهد احساسات مسلمین را طوری تحریك كند كه آنها را در جهت غرور و منیّت سوق بدهد. در ابتدا عرض كردم ببینید اسلام احساسات مسلمین را در چه جهتی هدایت و راهنمایی می كند. مقایسه را در اینجا می خواستم به عمل بیاورم. این مطلبی كه عرض می كنم استثنا ندارد. تمام مكتبهایی كه در دنیا هست، مكتبها و فلسفه های اجتماعی یا روشهای عملی كه دولتها در تربیت سرباز دارند، همیشه كوشش می كنند در سرباز به اصطلاح یك غرور ملی به وجود آورند، یك روحیه ی بالخصوصی كه به موجب آن او فقط به خودش و كشورش بیندیشد.

همواره صحبت این است كه ما چنین، مفاخر ما چنان، ما چنینیم، دیگران كوچكند.

قرآن می گوید مبادا شما این گونه باشید، مبادا روحیه ی شما روحیه ی تظاهر و روحیه ی بَطَر باشد. بطر یعنی چه؟ انسان وقتی كه یك نعمتی به او می رسد، یك خوشحالی و سرور و بلكه یك غروری پیدا می كند كه دیگر پایش روی زمین بند نیست و به دیگران اعتنایی ندارد، خودش را بالادست همه می بیند. حالا آن نعمت هرچه می خواهد باشد. بعضی به واسطه ی ثروت زیاد اهل بطر می شوند، بعضی به واسطه ی قدرت زیاد یك حالت بی اعتنایی و غرور و تكبر نسبت به دیگران پیدا می كنند، همین طور كه راه می روند با راه رفتنشان می خواهند نشان بدهند كه منم صاحب قدرت، منم صاحب ثروت. حرف كه می زند، با حرف زدنش كأنّه می گوید منم صاحب قدرت، منم صاحب ثروت، منم صاحب علم. حتی [غرور و تكبر] در نگاه كردنش پیداست. قرآن می گوید ولی شما از آن دسته نباشید، فتحها و پیروزیها شما را سرمست نكند، شما را متكبر و مغرور و اهل منیّت نكند. لذا می گوید دیگران اند كه چنین اند.
پس آخرین دستوری كه قرآن به سربازانش می دهد دستور تواضع اخلاقی است. نمی گوید شما چنین نباشید، می گوید مانند آنها كه چنین هستند نباشید.

می خواهد بگوید دیگران چنین اند. وَ لاتَكونوا كَالَّذینَ خَرَجوا مِنْ دِیارِهِمْ بَطَراً مانند آن اشخاص نباشید كه وقتی از خانه هایشان بیرون آمدند با بطر بیرون آمدند یعنی با غرور و تكبر و بی اعتنایی و منیّت وَ رِئاءَ النّاسِ و از روی تظاهر و خودنمایی بیرون آمدند. قهراً چنین اشخاصی فقط خودشان را می بینند، خدا را نمی بینند وَ یَصُدّونَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ و مانع مردم می شوند از راه خدا. شما مثل اینها نباشید. پس آخرین
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 276
دستوری كه می دهد دستور فروتنی و تواضع است. در اینجا قرآن از روشهای معمول و عادی بشری بكلی فاصله می گیرد و حاضر نیست احساسات [سربازان ] را در جهت منیّتها و خودپسندیها و خودپرستیهای شخصی یا ملی تحریك كند، همان طور كه در اول گفت: خدا را یاد كنید، همواره بگویید خدا، حقیقت؛ این منیّتها را دور بریزید. وَ اللّهُ بِما یَعْمَلونَ مُحیطٌ اشارتاً می خواهد بگوید این كارها كیفر دارد.

خدا به چنین كارهایی كه آنها می كنند احاطه دارد. یعنی بترسید از خدا. كار خدا شوخی بردار نیست. اسم و لفظ و ظاهر در كار خدا و اسلام مؤثر نیست.
مسلمین تا وقتی كه در زیر لوای پیغمبر اكرم یا به پیروی از سیرت پیغمبر اكرم این طور جهاد می كردند: متكی به ایمان به خدا بودند، ثابت قدم بودند، در یاد خدا بودند، با یكدیگر نزاع نمی كردند، دستورهای اسلام را رعایت می كردند، انضباط را رعایت می كردند، جزع و فزع نمی كردند و از همه بالاتر این بطرها و خودنماییها و تكبرها و غرورها در آنها وجود نداشت و فروتن بودند، قهراً وعده ی الهی بر آنها ثابت بود و نتیجه می گرفتند. ولی به تدریج نه تنها سربازی شان از این سادگی اخلاقی بیرون آمد بلكه حتی در كارهای عبادی هم این طور شدند.
این داستان را مكرر شنیده اید كه حضرت رضا علیه السلام در مرو و ولیعهد بودند، آن ولیعهدی اجباری كه همه می دانیم مأمون بالاجبار حضرت را وادار [به پذیرش آن ] كرد و حضرت هم آخر با این شرط قبول كردند كه عملاً دست به هیچ كاری نزنند چون شرایط، آن طوری كه حضرت می خواستند عمل كنند فراهم نبود، اگر هم می خواستند آن طوری كه شرایط فراهم بود كار كنند، جز اینكه جزء عَمَله و اَكَره ی مأمون قرار بگیرند چیز دیگری نبود. این سیاست حضرت، مأمون را از نتیجه ای كه می خواست بگیرد كه از حیثیت حضرت رضا استفاده كند، قهراً محروم كرد یعنی سیاست مأمون با این كار خنثی می شد. می دیدند علی بن موسی الرضا علیه السلام ولیعهد هست ولی در هیچ كاری مداخله نمی كند. این خودش عملاً اعتراض و صحه نگذاشتن روی كارهای مأمون بود. روز عید اضحی (عید قربان) پیش آمد. مأمون فرستاد خدمت حضرت كه خواهش می كنم نماز عید را شما به جای من بروید شركت كنید. حضرت فرمود: من شرط كرده ام كه در هیچ كاری مداخله نكنم و مداخله نمی كنم. گفت: نه، این نماز است و عبادت، و بعلاوه این مداخله نكردن شما سر و صدای مردم را نسبت به من درآورده است. مردم می گویند چرا علی بن
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 277
موسی الرضا در هیچ كاری مداخله نمی كند؟ ! درست است كه شما شرط كرده اید، ولی این یك نماز بیشتر نیست. همین قدر بروید كه دیگر مردم خیلی به ما حرف نزنند. فرمود: بسیار خوب، من می روم اما به آن سنتی رفتار می كنم كه جدم رفتار می كرد؛ یعنی به سنت اسلامی كه جدم عمل كرد عمل می كنم نه به این سنتهایی كه امروز رایج است. گفتند در این جهت مختارید. اعلام شد كه نماز عید قربان را علی بن موسی الرضا علیه السلام می خواند. حدود صد و پنجاه سال بود- از زمان معاویه تا زمان مأمون- كه معمول شده بود خلفا با جلال و شكوه و جبروت بیرون بیایند. مردم هم بی خبر، گفتند لابد ولیعهد هم با همان جلال و جبروتهای معمول بیرون می آید.

رؤسای سپاه، اعیان و اكابر لشكری و كشوری بنی العباس كه حكم شاهزاده های آن وقت را داشتند همه آمدند درِ خانه ی حضرت كه با ایشان بیایند به نماز. اما به رسم سابق، اسبهای خود را زین و یراق كرده و گردنبندهای طلا و نقره به گردن آنها بسته بودند، خودشان چكمه های مخصوص به پا كرده و مسلح شده بودند، شمشیرهای مرصّع به كمر بسته بودند با یك جلال و جبروت عجیبی. ولی حضرت قبلاً فرموده بود من می خواهم مثل جدم بیرون بیایم. در داخل منزل كه بودند به عده ای از كسانشان فرمودند: این طور كه من می گویم رفتار كنید. وضو گرفتند و آماده شدند.

حضرت خیلی ساده پاها را برهنه كرد و ضامنهای كمر را بالا زد، عصا را به دست گرفت و ذكرگویان حركت كرد: اَللّهُ اَكْبَرُ اَللّهُ اَكْبَرُ اَللّهُ اَكْبَرُ عَلی ما هَدینا وَ لَهُ الشُّكْرُ عَلی ما اَوْلینا. اطرافیان هم با حضرت همصدا شدند. همه منتظر بودند. در كه باز شد یك وقت دیدند امام با آن هیئت آمدند بیرون: اَللّهُ اَكْبَر. جمعیت بی اختیار گفت: اَللّهُ اَكْبَر.

از اسبها پیاده شدند و آنها را رها كردند و لباسها را كندند. چكمه ها را طوری بسته بودند كه از پاها بیرون نمی آمد. نوشته اند خوشبخت ترین افراد كسی بود كه یك چاقو پیدا می كرد كه چكمه ها را پاره كند و دور بیندازد. اشكها جاری شد. تا حالا انتظار داشتند امام با جلال و جبروت مادی و دنیایی و زر و زیور و اسب و شمشیر بیرون بیایند؛ برعكس، جلال و جبروت معنوی جایش را گرفت. اینها هم فریاد كشیدند: اَللّهُ اَكْبَر. مردم دیگر هم فریاد كشیدند: اَللّهُ اَكْبَر. زنها و بچه ها روی پشت بامها جمع شده بودند كه جلال ولیعهدی را ببینند. یك وقت دیدند اوضاع طور دیگر است. نوشته اند یكمرتبه تمام شهر مرو فریاد اَللّهُ اَكْبَر شد و صدای ضجّه و گریه در شهر بلند شد. جلال چند برابر شد اما در سادگی و معنویت. راه افتادند به طرف
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 278
مصلّی (چون نماز عمومی است مستحب است زیر آسمان خوانده شود. ) چنان جمعیت هجوم آورد و چنان ابراز احساسات می كردند كه گویی زمین و آسمان می لرزد. جاسوسهای مأمون به او خبر دادند كه قضیه از این قرار است، اگر این نماز را امروز علی بن موسی الرضا بخواند تو دیگر مالك چیزی نیستی. اگر از همان جا به مردم بگوید برویم سراغ مأمون، همان لشكریان خودت به سراغت خواهند آمد و تكه تكه ات خواهند كرد. هنوز كه كار به آنجا نكشیده جلویش را بگیر. این بود كه آمدند نزد حضرت و به عنوان التماس و خواهش كه شما خسته و ناراحت می شوید و خلیفه گفته من راضی نیستم، مانع ایشان شدند. فرمود: من كه اول گفتم كه من اگر بخواهم بیایم، با آن زیّ بیرون می آیم كه جدم بیرون می آمد. جدم این طور می آمد.
عبادت اسلامی هم این طور شده بود، تا چه رسد به جهادشان. ولی به تدریج جهادهای اسلامی رنگ جهادهای مادی دیگران را گرفت، و چه اشتباهات بزرگی [حكام اسلامی مرتكب شدند! ] خدا لعنت كند معاویه را كه این كار از او شروع شد.

در زمان خلافت عمر، معاویه استاندار سوریه بود و بیزانس (روم شرقی) كه مركزش همین اسلامبول فعلی و قسطنطنیه قدیم بود همسایه ی دیوار به دیوار سوریه بود. عمر در سفری كه به شام می آمد، به تبعیت از سنت پیغمبر كه هنوز بهم نخورده بود با یك زیّ ساده ای می آمد. خودش بود و یك مركب- كه ظاهراً شتر بوده و غلامش كه به نوبت سوار می شدند. گاهی خودش سوار می شد غلام پیاده بود و گاهی غلام سوار می شد و او پیاده بود. مشك آبی داشتند و یك مقدار نان خشك. معاویه و لشكریانش با جلال بسیار آمدند بیرون به استقبال خلیفه. مردم شام كه هنوز خلیفه را ندیده و به استقبال آمده بودند از اینها رد می شدند و گاهی از اینها می پرسیدند از موكب خلیفه چه خبر دارید؟ اینها هم جوابی نمی دادند، تا خود معاویه و همراهانش رسیدند كه آشنا بودند. همین كه عمر چشمش به اینها افتاد كه با آن جلال و جبروت می آیند، از مركبش پیاده شد، دامنش را پر از سنگ كرد و پراند به معاویه و گفت:

این چه وضعی است كه درست كرده ای؟ ! ولی معاویه آنقدر زیرك و زرنگ و حقه باز بود كه بالاخره خلیفه را قانع كرد. گفت: چون ما در مجاورت بیزانس هستیم مصلحت اسلام چنین اقتضا می كند. خلیفه هم سكوت كرد.
به این شكل جلال معنوی را تبدیل به همین شوكتهای مادی كردند، در صورتی كه قدرت در جلال معنوی است. سرّ موفقیت مسلمین در قدرت روحی و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 279
معنوی شان بود.
وَ اِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ اَعْمالَهُمْ مانند آنها نباشید آنگاه كه شیطان كارهایشان را در نظر خودشان زیبا جلوه گر ساخت و قالَ لا غالِبَ لَكُمُ الْیَوْمَ مِنَ النّاس و به آنها چنین گفت كه شما خیلی صاحب قدرتید، هیچ قدرتی در مقابل شما مقاومت ندارد وَ اِنّی جارٌ لَكُمْ من هم كمك شما هستم، شما در جوار و در پناه من هستید. راجع به اینكه شیطان به اینها چنین گفت، از قدیم الایام مفسرین اختلاف كرده اند كه به چه شكل گفت؟ آیا به شكل وسوسه بود یا به شكل تمثّل؟ می دانیم كه قرآن كریم از حقیقتی یاد كرده است به نام مَلَك و فرشته، و از حقیقت دیگری یاد كرده است به نام شیطان و جن. معمولاً ارتباط ملك با انسان را به شكل القاء خاطرات خوب در روح انسان بیان می كنند كه حدیث هم هست كه در قلب انسان دو گوش است، از یك گوش مَلَك و از گوش دیگر شیطان القائات تلقین می كنند. و در قرآن آمده است كه ملك یا فرشته تمثل پیدا می كند یعنی ذات و جنسش جسم نیست ولی می تواند مثال جسمانی پیدا كند و در نظر انسان، در جلوی چشم انسان مجسم بشود. درباره ی روح القدس و مریم می گوید: فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیّاً [4]. شیطان هم همین طور است، گاهی بشر را صرفاً به وسیله ی وساوسی كه در دل او القا می كند اغوا می نماید و گاهی در جلوی چشم بشر تمثل پیدا می كند.
در این آیه از قدیم مفسرین اختلاف كرده اند كه آیا منظور این است كه شیطان در دل كفار این طور القا كرد یا مقصود این است كه شیطان در نظر كفار متمثل شد؟ هر دو را گفته اند و هر دو هم می تواند صحیح باشد. غرض این جهت است كه شیطان به اینها القاء كرد، یا از راه وسوسه در دلشان و یا متمثل شد، گفت: شما خیلی نیرومند هستید، و به همین جهت اینها را مغرور و متكبر كرد. گفت: من كمك شما هستم، اما آن وقتی كه دو لشكر با یكدیگر روبرو شدند شیطان فرار كرد. یا همان شیطان متمثل شده فرار كرد بنا بر یك تفسیر، و یا آن وساوسی كه در دلشان می افتاد و اینها را مغرور می كرد و قوّت قلب می داد یكمرتبه از بین رفت، به جایش جبن و ترس آمد، بنا بر تفسیر دیگر.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 280
فَلَمّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ همین كه دو گروه یكدیگر را دیدند نَكَصَ عَلی عَقِبَیْهِ شیطان عقبگرد كرد و از اینها تبرّی جست.
همیشه همین طور است: شیطان از هر راهی- وسوسه یا تمثل- وارد می شود، بشر مغرور می شود و دست به جنایت می زند، عاقبت كار كه شد همه ی آن عوامل شیطانی عقب می روند و انسان تنها باقی می ماند. پس فرمود شما مغرور نباشید و مانند آنها نباشید كه شیطان آمد آنها را اینچنین فریب داد.
اِذْ یَقولُ الْمُنافِقونَ وَ الَّذینَ فی قُلوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هؤُلاءِ دینُهُمْ وَ مَنْ یَتَوَكَّلْ عَلَی اللّهِ فَاِنَّ اللّهَ عَزیزٌ حَكیمٌ منافقان و دورویان و بیماردلان كه فقط ظاهر را می بینند و عوامل معنوی را نمی بینند می گفتند این بیچاره ها را ببین! دینشان اینها را مغرور كرده. مكرر عرض كرده ایم كه جنگهای صدر اسلام بالخصوص جنگ بدر حكم یك معجزه را داشته است، یعنی از نظر عوامل مادی و نیروهای جسمانی هیچ كس پیش بینی نمی كرد كه مسلمین فاتح بشوند. [در جنگ بدر] پیش بینی ها همه این بود كه مسلمین مغلوب و منكوب شده و شكست خواهند خورد. یك عده كه خودشان را عاقل حساب می كردند و منافق و دورو بودند پوزخند می زدند، می گفتند این بیچاره ها را ببینید! وعده های قرآن، وعده های دینشان اینها را مغرور كرده، دیوانه اند، دارند خودكشی می كنند. كجا دارند می روند؟ ! با چه عِدّه ای! با چه عُدّه ای! با چه قدرتی! یك لقمه اند در مقابل دشمن. فریب خورده اند، دینشان اینها را فریب داده است. قرآن می گوید اینها نمی دانند كه اگر كسی با خدا باشد، تكیه اش به خدا باشد، چگونه عوامل الهی به نصرت او می آیند و او را در هدفش تأیید می كنند و قوّت می دهند. اِذْ یَقولُ الْمُنافِقونَ(عطف به ماقبل است) نباشید از كسانی كه [از شهرشان ] بیرون شدند در حالی كه چنان بودند و در حالی كه منافقین و بیماردلان چنین می گفتند. اِذْ یَقولُ الْمُنافِقونَ آنگاه كه منافقین می گویند ( «می گویند» در اینجا یعنی «می گفتند» )وَ الَّذینَ فی قُلوبِهِمْ مَرَضٌ و آنها كه در دلشان بیماری است، بیماردلان (مقصود بیماری معنوی است نه اینكه قلبشان مریض است و باید به دكتر مراجعه كنند. قرآن هرجا می گوید: فی قُلوبِهِمْ مَرَضٌ مقصود مرضهای روانی و اخلاقی است) منافقین و آنها كه در دلشان بیماریهای روانی و اخلاقی است می گفتند: غَرَّ هؤُلاءِ دینُهُمْ دین اینان اینها را مغرور كرده. بیچاره ها! كجا می روید و با كدام قدرت؟ ! ولی اینها غافل بودند كه وَ مَنْ یَتَوَكَّلْ عَلَی اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ هر كه اتكایش به خدا باشد،
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 281
خدا [برای او] كافی است. شما واقعاً توكل را در كارها پیدا بكنید (توكل یعنی انسان وظیفه ی خودش را با اعتماد به خدا انجام بدهد) آن وقت می بینید چطور دست خدا به همراهتان می آید فَاِنَّ اللّهَ عَزیزٌ حَكیمٌ خدا غالب و قاهر است؛ اگر بخواهد، هیچ قدرتی در مقابل او نیست، و حكیم است: و كارهایش حكیمانه و بر اساس مصلحت است، بی جهت كسی را تأیید نمی كند.
در اینجا این قسمت از آیات كه دستورهای روانی و روحی به مردم است تمام می شود. آیه ی بعد (وَ لَوْ تَری اِذْ یَتَوَفَّی الَّذینَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ یَضْرِبونَ وُجوهَهُمْ وَ اَدْبارَهُمْ) موعظه ای است كه حال كافران را در وقت قبض روحشان بیان می كند، كه این باشد ان شاءاللّه برای جلسه ی آینده.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 282

[1] . انفال/ 47 و 48.
[2] . آل عمران / 146 [ترجمه: چه بسیار رخ داده كه پیغمبری، جمعیت زیادی از پیروانش در جنگ كشته شده و با این حال اهل ایمان با سختیهایی كه در راه خدا به آنها رسیده مقاومت كردند و هرگز بیمناك و زبون نشدند و سر زیر بار دشمن نیاوردند و راه صبر و ثبات پیش گرفتند كه خداوند صابران را دوست می دارد. ]
[3] . بقره/ 190 [در راه خدا با كسانی كه به جنگ شما برخیزند بجنگید ولی ستمگر نباشید. ]
[4] . مریم/ 17 [آیه به طور كامل چنین است: فَاتَّخَذَتْ مِنْ دونِهِمْ حِجاباً فَاَرْسَلْنا اِلَیْها روحَنا فَتَمَثَّلَ لَهابَشَراً سَوِیّاً و آنگاه كه از همه ی خویشانش به كنج تنهایی پنهان گردید، ما روح خود را بر او مجسم ساختیم. ]
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است