در
کتابخانه
بازدید : 2836592تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
Expand شناسه کتابشناسه کتاب
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (9)</span>آشنایی با قرآن (9)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (1)</span>آشنایی با قرآن (1)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (2)</span>آشنایی با قرآن (2)
Collapse <span class="HFormat">آشنایی با  قرآن (3)</span>آشنایی با قرآن (3)
Collapse <span class="HFormat">تفسیر سوره ی انفال</span>تفسیر سوره ی انفال
Expand تفسیر سوره ی انفال (1) تفسیر سوره ی انفال (1)
Collapse تفسیر سوره ی انفال (2) تفسیر سوره ی انفال (2)
تفسیر سوره ی انفال (3)
تفسیر سوره ی انفال (4)
Expand تفسیر سوره ی انفال (5) تفسیر سوره ی انفال (5)
Expand تفسیر سوره ی انفال (6) تفسیر سوره ی انفال (6)
Expand تفسیر سوره ی انفال (7) تفسیر سوره ی انفال (7)
تفسیر سوره ی انفال (8)
Expand تفسیر سوره ی انفال (9) تفسیر سوره ی انفال (9)
تفسیر سوره ی انفال (10)
Expand تفسیر سوره ی انفال (11) تفسیر سوره ی انفال (11)
Expand تفسیر سوره ی انفال (12) تفسیر سوره ی انفال (12)
Expand تفسیر سوره ی انفال (13) تفسیر سوره ی انفال (13)
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره ی توبه</span>تفسیر سوره ی توبه
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (4)</span>آشنایی با قرآن (4)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (5)</span>آشنایی با قرآن (5)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (6)</span>آشنایی با قرآن (6)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (7)</span>آشنایی با قرآن (7)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (8)</span>آشنایی با قرآن (8)
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
وَ اِذْ یَمْكُرُ بِكَ الَّذینَ كَفَروا لِیُثْبِتوكَ اَوْ یَقْتُلوكَ اَوْ یُخْرِجوكَ وَ یَمْكُرونَ وَ یَمْكُرُ اللّهُ وَ اللّهُ خَیْرُ الْماكِرینَ. در این آیه یكی از فرازهای حساس تاریخ اسلام بیان می شود و نشان می دهد كه چگونه در سخت ترین شداید، خداوند اسلام و مسلمین را نجات داد، چرا؟ چون واقعاً اسلام و ایمان حكمفرما بود. یكی از آن سخت ترین شداید، مسئله ی هجرت پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله است. جریانی كه به هجرت رسول اكرم از مكه به مدینه منتهی شد بسیار حیرت انگیز است. پیغمبر اكرم در ده سال اول بعثتشان كه جناب ابوطالب پدر بزرگوار علی علیه السلام هنوز در قید حیات بود- و او رئیس بنی هاشم و مورد احترام همه ی قریش بود- به واسطه ی حمایت ابوطالب كمتر مورد آزار قرار می گرفت. بعد از وفات ابوطالب، به فاصله ی چند روز همسر بزرگوارشان خدیجه (سلام اللّه علیها) نیز از دنیا رفت. این زن واقعاً مصداق یار غمگسار بود و از نظر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 224
روحی به قدری با رسول خدا انطباق داشت كه باید گفت در جهان نظیر نداشت. این زن، بسیار فداكار و عاقله بود؛ مالش، جانش، هستی اش، خوشی، سعادت و همه چیز خود را به پای رسول اكرم ریخت. بعد از وفات ابوطالب و خدیجه، سختگیری بر رسول اكرم به حدّ اعلا رسید. در این میان خدا وسیله ی عجیبی فراهم كرد:
مردم مدینه دو قبیله بودند به نام اوس و خزرج كه همیشه با هم جنگ داشتند.

یك نفر از آنها به نام اسعد بن زُراره به مكه می آید برای اینكه از قریش استمداد كند.

بر یكی از مردم قریش وارد می شود. كعبه از قدیم معبد بود- گو اینكه در آن زمان بتخانه بود و رسم طواف كه از زمان حضرت ابراهیم معمول بود هنوز ادامه داشت.

هركس كه می آمد، یك طوافی هم دور كعبه می كرد. این شخص وقتی خواست برود به زیارت كعبه و طواف كند، میزبانش به او گفت: «مواظب باش! مردی در میان ما پیدا شده، ساحر و جادوگری كه گاهی در مسجدالحرام پیدا می شود و سخنان دلربای عجیبی دارد. یك وقت سخنان او به گوش تو نرسد كه تو را بی اختیار می كند. سِحری در سخنان او هست» . اتفاقاً او موقعی برای طواف می رود كه رسول اكرم در كنار كعبه در حِجر اسماعیل نشسته بودند و با خودشان قرآن می خواندند. در گوش این شخص پنبه كرده بودند كه یك وقت چیزی نشنود. مشغول طواف كردن بود كه قیافه ی شخصی خیلی او را جذب كرد. (رسول اكرم سیمای عجیبی داشتند. ) گفت نكند این همان آدمی باشد كه اینها می گویند؟ یك وقت با خودش فكر كرد كه عجب دیوانگی است كه من گوشهایم را پنبه كرده ام. من آدمم، حرفهای او را می شنوم. پنبه را از گوشش بیرون انداخت. آیات قرآن را شنید. تمایل پیدا كرد. این امر منشأ آشنایی مردم مدینه با رسول اكرم صلی الله علیه و آله شد. بعد آمد صحبتهایی كرد و بعدها ملاقاتهای محرمانه ای با حضرت رسول كردند تا اینكه عده ای از اینها [به مكه ] آمدند و قرار شد در موسم حج در یكی از شبهای تشریق، یعنی شب دوازدهم، وقتی كه همه خواب هستند بیایند در منی ، در عقبه ی وسطی ، در یكی از گردنه های آنجا، رسول اكرم صلی الله علیه و آله هم بیایند آنجا و حرفهایشان را بزنند. در آنجا رسول اكرم فرمود من شما را دعوت می كنم به خدای یگانه و. . . و شما اگر حاضرید ایمان بیاورید من به شهر شما خواهم آمد. آنها هم قبول كردند و مسلمان شدند، كه جریانش مفصل است.
زمینه ی اینكه رسول اكرم صلی الله علیه و آله از مكه به مدینه منتقل بشوند فراهم شد. این اولین
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 225
[حادثه ] بود. بعد حضرت رسول صلی الله علیه و آله مصعب بن عمیر را به مدینه فرستادند و او در آنجا به مردم قرآن تعلیم داد. اینهایی كه ابتدا آمده بودند، عده ی اندكی بودند؛ به وسیله ی این مبلّغ بزرگوار عده ی زیاد دیگری مسلمان شدند و تقریباً جوّ مدینه مساعد شد.

قریش هم روز به روز بر سختگیری خود می افزودند، و در نهایت امر تصمیم گرفتند كه دیگر كار رسول اكرم را یكسره كنند. در «دارالنَّدوه» تشكیل جلسه دادند، كه این آیه ی قرآن اشاره به آنهاست. «دارالندوه» در حكم مجلس سنای مكه بوده. مكه اساساً نه از خودش حكومتی به شكل پادشاهی یا جمهوری داشت و نه تابع یك مركزی بود. یك نوع حكومت ملوك الطوایفی داشتند. قراری داشتند كه از هر قبیله ای چند نفر با شرایطی و از جمله اینكه از چهل سال كمتر نداشته باشند بیایند در آنجا جمع بشوند و درباره ی مشكلاتی كه پیش می آید با یكدیگر مشورت كنند و هر چه در آنجا تصمیم می گرفتند، مردم قریش عمل می كردند. «دارالندوه» یكی از اتاقهایی بود كه در اطراف مسجدالحرام بود. الان آن محل خراب شده و داخل مسجدالحرام است.
در آنجا پیشنهادهایی كردند، گفتند بالاخره باید به یك شكلی آزادی را از محمد سلب كنیم، یا اساساً او را بكشیم یا حبسش كنیم و یا لااقل شرّش را از اینجا بكَنیم و تبعیدش كنیم، هرجا می خواهد برود. در اینجاست كه هم شیعه و هم سنی نوشته اند پیرمردی در این مجلس ظاهر شد- با اینكه قرار نبود كه غیر قریش كس دیگری را در آنجا راه بدهند و گفت من اهل نجد هستم. گفتند: اینجا جای تو نیست. گفت: نه، من راجع به همین موضوعی كه قریش در اینجا بحث می كنند صحبت و فكر دارم. بالاخره اجازه گرفت و داخل شد. و در اخبار وارد شده كه این پیرمرد انسان نبود و شیطان بود كه به صورت یك پیرمرد مجسم شد. به هر حال در تاریخ، او به نام «شیخ نجدی» معروف شد كه در آن مجلس شیخ نجدی هم اظهارنظر كرد و در آخر هم نظر شیخ نجدی تصویب شد. آن پیشنهاد كه گفتند یك نفر را بفرستند پیغمبر را بكشد رد شد. همان شیخ نجدی گفت این عملی نیست. اگر شما یك نفر بفرستید، قطعاً بنی هاشم به انتقام خون محمد او را خواهند كشت و كیست كه یقین داشته باشد كه كشته می شود و حاضر شود این كار را انجام دهد.

گفتند او را حبس می كنیم. گفت حبس هم مصلحت نیست زیرا باز بنی هاشم به اعتبار اینكه به آنها برمی خورد كه فردی از آنها محبوس باشد، اگرچه به تنهایی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 226
زورشان به شما نمی رسد ولی ممكن است در موقع حج كه مردم جمع می شوند، از نیروی مردم استمداد كنند و محمد را از حبس بیرون بكشند. پیشنهاد تبعید شد. گفت این از همه خطرناكتر است. او مردی خوش صورت و خوش بیان و گیراست. الان به تنهایی در این شهر افراد شما را به تدریج دارد جذب می كند. [یك وقت می بینید] رفت در میان قبایل عرب چندین هزار نفر را پیرو خودش كرد و با چندین هزار مسلّح آمد سراغ شما. در آخر پیشنهاد شد و مورد قبول واقع شد كه او را بكشند ولی به این شكل كه از هر یك از قبایل قریش یك نفر در كشتن شركت كند و از بنی هاشم هم یك نفر باشد (چون از بنی هاشم ابولهب را در میان خودشان داشتند) و دسته جمعی او را بكشند و به این ترتیب خونش را لوث كنند، و اگر بنی هاشم ادعا كردند، می گوییم قبیله ی شما هم شركت داشتند. حداكثر این است كه به آنها دیه می دهیم، دیه ی ده انسان را هم خواستند می دهیم.
همان شبی كه اینها تصمیم گرفتند این تصمیم محرمانه را اجرا كنند وحی الهی بر پیغمبر اكرم نازل شد (همان حرفی كه به موسی گفته شد: اِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرونَ بِكَ لِیَقْتُلوكَ فَاخْرُج [1]) : وَ اِذْ یَمْكُرُ بِكَ الَّذینَ كَفَروا لِیُثْبِتوكَ اَوْ یَقْتُلوكَ اَوْ یُخْرِجوكَ وَ یَمْكُرونَ وَ یَمْكُرُ اللّهُ وَ اللّهُ خَیْرُ الْماكِرینَ. از مكه بیرون برو. خواستند شبانه بریزند. ابولهب كه یكی از آنها بود مانع شد. گفت شب ریختن به خانه ی كسی صحیح نیست. در آنجا زن هست، بچه هست، یك وقت اینها می ترسند یا كشته می شوند. باید صبر كنیم تا صبح شود. (باز همین مقدار وجدان و شرف داشت. ) گفتند: بسیار خوب. آمدند دور خانه ی پیغمبر حلقه زدند و كشیك می دادند، منتظر كه صبح بشود و در روشنایی بریزند خانه ی پیغمبر. این مطلب مورد اتفاق جمیع محدثین و مورخین است و در این جهت حتی یك نفر تشكیك نكرده است كه پیغمبر اكرم، علی علیه السلام را خواست و فرمود: علی جان! تو امشب باید برای من فداكاری كنی. عرض كرد: یا رسول اللّه! هرچه شما امر بفرمایید. فرمود: امشب، تو در بستر من می خوابی و همان بُرد و جامه ای را كه من موقع خواب به سر می كشم به سر می كشی. عرض كرد: بسیار خوب. قبلاً علی علیه السلام و هندبن ابی هاله آن نقطه ای كه رسول اكرم باید بروند در آنجا مخفی بشوند یعنی غار ثور را در نظر گرفتند، چون قرار بود در مدتی كه حضرت در
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 227
غار هستند رابطه ی مخفیانه ای در كار باشد و ایندو مركب فراهم كنند و آذوقه برایشان بفرستند. شب، علی علیه السلام آمد خوابید و پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله بیرون رفت.
در بین راه كه حضرت می رفتند، به ابوبكر برخورد كردند. حضرت، ابوبكر را با خودشان بردند. در نزدیكی مكه غاری است به نام غار ثور؛ در غرب مكه و در یك راهی است كه اگر كسی بخواهد به مدینه برود از آنجا نمی رود. مخصوصاً راه را منحرف كردند. پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله با ابوبكر رفتند و در آن محل مخفی شدند. قریش هم منتظر كه صبح دسته جمعی بریزند و اینقدر كارد و چاقو به حضرت بزنند- نه با شمشیر كه بگویند یك نفر كشته- كه حضرت كشته بشود و بعد هم اگر بگویند كی كشت، بگویند هركسی یك وسیله ای داشت و ضربه ای زد. اولِ صبح كه شد اینها مراقب بودند كه یك وقت پیغمبر اكرم از آنجا بیرون نرود. ناگاه كسی از جا بلند شد.

نگاه كردند دیدند علی است. «اَیْنَ صاحِبُكَ» رفیقت كجاست؟ فرمود: مگر شما او را به من سپرده بودید كه از من می خواهید؟ گفتند: پس چه شد؟ فرمود: شما تصمیم گرفته بودید كه او را از شهرتان تبعید كنید، او هم خودش تبعید شد. خیلی ناراحت شدند. گفتند بریزیم همین را به جای او بكشیم؛ حالا خودش نیست جانشینش را بكشیم. یكی از آنها گفت: او را رها كنیم، جوان است و محمد فریبش داده است.

فرمود: به خدا قسم اگر عقل مرا در میان همه ی مردم دنیا تقسیم كنند، اگر همه دیوانه باشند عاقل می شوند. از همه تان عاقلتر و فهمیده ترم.
حضرت رسول صلی الله علیه و آله را تعقیب كردند. دنبال اثر پای حضرت را گرفتند تا به آن غار رسیدند. دیدند اینجا اثری كه كسی به تازگی درون غار رفته باشد نیست.

عنكبوتی هست و در اینجا تنیده است، و مرغی هست و لانه ی او. گفتند نه، اینجا نمی شود كسی آمده باشد. تا آنجا رسیدند كه حضرت رسول صلی الله علیه و آله و ابوبكر صدای آنها را می شنیدند و همین جا بود كه ابوبكر خیلی مضطرب شده و قلبش به تپش افتاده بود و می ترسید. این آیه ی قرآن است، یعنی روایت نیست كه بگوییم فقط شیعه ها قبول دارند و سنیها قبول ندارند. آیه این است: اِلاّ تَنْصُروهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ اِذْ اَخْرَجَهُ الَّذینَ كَفَروا ثانِیَ اثْنَیْنِ اِذْ هُما فِی الْغارِ اِذْ یَقولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ اِنَّ اللّهَ مَعَنا یعنی اگر شما مردم قریش پیغمبر را یاری نكنید، خدا او را یاری كرد و یاری می كند همچنان كه در داستان غار، پیغمبر را یاری كرد، در شب هجرت در حالی كه آندو در غار بودند. «هما» نشان می دهد كه غیر از پیغمبر یك نفر دیگر هم بوده است كه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 228
همان ابوبكر است. اِذْ یَقولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ اِنَّ اللّهَ مَعَنا. (كلمه ی «صاحب» اصلاً در لغت عرب یعنی همراه. حتی به حیوانی هم كه همراه كسی باشد عرب صاحب می گوید. ) آنگاه كه پیغمبر به همراه خود گفت: نترس، غصه نخور، خدا با ماست. فَاَنْزَلَ اللّهُ سَكینَتَهُ عَلَیْهِ وَ اَیَّدَهُ بِجُنودٍ لَمْ تَرَوْها [2] خداوند وقار خودش را بر پیغمبر نازل كرد.

نمی گوید وقار را بر هر دو نفر نازل كرد. رحمت خودش را بر پیغمبر نازل كرد و پیغمبر را تأیید نمود. نمی گوید هر دو را تأیید كرد. از این قضیه بگذریم.
تا به این مرحله رسید، از همان جا برگشتند. گفتند ما نفهمیدیم این چطور شد؟ به آسمان بالا رفت یا به زمین فرو رفت؟ مدتی گشتند. پیدا نكردند كه نكردند. سه شبانه روز یا بیشتر پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله در همان غار بسر بردند. آن دلهای شب كه می شد، هندبن ابی هاله- كه پسر خدیجه از شوهر دیگری و مرد بسیار بزرگواری است- محرمانه آذوقه می برد و برمی گشت. قبلاً قرار گذاشته بودند مركب تهیه كنند.

دوتا مركب تهیه كردند و شبانه بردند كنار غار، آنها سوار شدند و راه مدینه را پیش گرفتند.
حالا قرآن می گوید ببینید خداوند پیغمبر را در چه سختیهایی به چه نحوی كمك و مدد كرد. آنها نقشه كشیدند و فكر كردند و سیاست به كار بردند ولی نمی دانستند كه خدا اگر بخواهد، مكر او بالاتر است. وَ اِذْ یَمْكُرُ بِكَ الَّذینَ كَفَروا و آنگاه كه كافران درباره ی تو مكر و حیله به كار می برند برای اینكه یكی از سه كار را درباره ی تو انجام بدهند: لِیُثْبِتوكَ ( «اثبات» معنایش حبس است، چون كسی را كه حبس می كنند در یك جا ثابت و ساكن نگه می دارند. عرب وقتی می گوید «اَثْبِتْ» یعنی حبس كن) برای اینكه تو را در یك جا ثابت نگه دارند یعنی زندانی ات كنند. اَوْ یَقْتُلوكَ یا خونت را بریزند. اَوْ یُخْرِجوكَ یا تبعیدت كنند. وَ یَمْكُرونَ آنها مكر می كنند.

قریش به مكر و حیله های خودشان خیلی اعتماد داشتند و مثلاً می گفتند چنان می كنیم كه خونش لوث بشود، ولی نمی دانستند كه بالای همه ی این تدبیرها و نقشه ها تقدیر و اراده ی الهی است و اگر بنده ای مشمول عنایت الهی بشود هیچ قدرتی نمی تواند او را از میان ببرد. «مكر» نقشه ای است كه هدفش روشن نیست. اگر انسان نقشه ای بكشد كه آن نقشه هدف معینی در نظر دارد اما مردم كه می بینند خیال
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 229
می كنند برای هدف دیگری است، این را می گویند «مكر» . خدا هم گاهی حوادث را طوری به وجود می آورد كه انسان نمی داند این حادثه برای فلان هدف و مقصد است، خیال می كند برای هدف دیگری است، ولی نتیجه ی نهایی اش چیز دیگری است. این است كه خدا هم مكر می كند یعنی خدا هم حوادثی به وجود می آورد كه ظاهرش یك طور است ولی هدف اصلی چیز دیگر است. آنها مكر می كنند، خدا هم مكر می كند، و خدا از همه ی مكركنندگان بالاتر و بهتر است.
وَ اِذا تُتْلی عَلَیْهِمْ ایاتُنا قالوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا اِنْ هذا اِلّا اَساطیرُ الْاَوَّلینَ. می دانیم كه ابزار پیغمبر، معجزه ی پیغمبر و آن چیزی كه برای پیغمبر نظیر عصای موسی بود، قرآن بود و بس، و پیغمبر غیر از قرآن مددكار دیگری نداشت. یك فرد، تنهای تنها مبعوث می شود و با نیروی قرآن تدریجاً افراد را جمع می كند و تشكیل نیرو می دهد. این بود كه مسئله ای كه درباره ی پیغمبر مطرح بود مسئله ی قرآن بود.

قریش ناچار بودند كه با این وسیله ی پیغمبر به مبارزه بپردازند. پیغمبر می گفت این كتاب، سخن خدا و مافوق سخن بشر است. آنها می بایست پاسخی تهیه كنند. یكی مسئله ی زیبایی و فصاحت و بلاغت قرآن بود. دیگر، خبرها و داستانهایی بود كه پیغمبر راجع به انبیاء گذشته می گفت و قریش بكلی از اینها بی خبر بودند. آنها برای اینكه با پیغمبر مبارزه كنند رؤسایشان گاهی می آمدند به صورت ادعا پارازیت می دادند ولی هیچ گاه عمل نمی كردند. وَ اِذا تُتْلی عَلَیْهِمْ ایاتُنا هنگامی كه آیات ما بر اینها تلاوت می شود قالوا قَدْ سَمِعْنا می گویند ما هم شنیدیم لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا اگر ما هم بخواهیم می توانیم مثلش را بگوییم اما نمی خواهیم بگوییم. خیلی حرف عجیبی است! اگر می توانستید، همان ساعت اول می گفتید.
ابوی ما نقل می كردند كه یك استاد بنّایی بود از این بناهای خودساخته به قول امروزیها. یك وقت او را آورده بودند یك ضربی در منزل ما بزند. گفتند كه این آمد یك ضربی زد، وقتی آخرهای كار رسید، یكدفعه آمد پایین. گفتیم خوب، دفعه ی اولش است، اشتباه كرد. دومرتبه همه ی اینها را جمع كرد و از نو ضربی زد. دفعه ی دوم هم آمد پایین. دفعه ی سوم هم همین طور. ابوی ما رفته بودند ناراحت كه بابا تو كه بلد نیستی چرا مردم و خودت را معطل می كنی؟ ! روز اول بگو من بلد نیستم ضربی بزنم.

تو، هم خودت را ناراحت كردی هم ما را، خوب بگو من بلد نیستم. گفته بود: «آقای حاج شیخ این چه حرفی است شما می زنید؟ ! من اگر میلم باشد ضربی می سازم» .

مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 230
من نمی دانم این میل كی می خواهد پیدا بشود؟ !
اینها هم گفتند اگر میلمان باشد مثل قرآن می گوییم، حالا نمی خواهیم بگوییم.

این سخن برای این بود كه بلكه بعضی از مستضعفین و بیچاره ها را گول بزنند.

می گفتند مگر محمد چه می گوید؟ ! داستانها و افسانه های گذشته را می گوید. خوب ما هم می توانیم افسانه های گذشته را بگوییم. مردی از اینها به نام نضر بن الحارث برای همین كار به ایران آمد (رؤسای قریش با ایران هم روابط داشتند) و مقدار زیادی از افسانه های قدیم ایرانی رستم و اسفندیار و كیكاووس و جمشید و از این حرفها را جمع كرد و بعد گفت: مردم! بیایید تا برایتان داستان بگویم. اگر محمد صلی الله علیه و آله برایتان داستان می گوید من هم برایتان داستان می گویم. اما كسی نرفت حرفش را گوش كند، چون داستانهای قرآن افسانه نیست. گفتند: لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا میل ما نیست و الّا اگر میل ما باشد، مثل این می توانیم بگوییم. چیزی نیست، اینها افسانه های گذشتگان است و افسانه های گذشتگان موضوع مهمی نیست. و صلی اللّه علی محمد وآله الطاهرین.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 231

[1] . قصص / 20.
[2] . توبه/ 40.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است