در
کتابخانه
بازدید : 2837170تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
Expand شناسه کتابشناسه کتاب
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (9)</span>آشنایی با قرآن (9)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (1)</span>آشنایی با قرآن (1)
Collapse <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (2)</span>آشنایی با قرآن (2)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با  قرآن (3)</span>آشنایی با قرآن (3)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (4)</span>آشنایی با قرآن (4)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (5)</span>آشنایی با قرآن (5)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (6)</span>آشنایی با قرآن (6)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (7)</span>آشنایی با قرآن (7)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (8)</span>آشنایی با قرآن (8)
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
از نظر قرآن مجید، شر و باطل اصالتی ندارد بلكه زائده ای است كه به طفیل حق پیدا می شود. مثل سایه و نور یا ظلمت و نور كه هر دو هستند ولی ظلمت در مقابل نور اصالتی ندارد؛ یعنی ما دو واقعیت نداریم كه از دو منشأ مختلف سرچشمه گرفته باشند، یكی نور باشد دیگری ظلمت، بلكه اصلْ نور است و آنجا كه نور نیست ظلمت است نه اینكه آنجا كه نور نیست چیز دیگری ضد نور وجود دارد. ظلمت همان نبودن نور است.
و یا نظیر مسئله ی سلامت و بیماری است، به این معنا كه اگر بدن انسان بخواهد سالم باشد بایستی در آن تعادل برقرار گردد؛ یعنی مثلاً گلبولهای سفید خونش از مقدار معین نه بیشتر باشد و نه كمتر، و همچنین گلبولهای قرمز خونش، اوره ی خونش، فشار خونش. مرض چیزی نیست جز نبودن سلامتی و آنچه كه در بدن انسان اصل است همان تعادل و سلامتی است و اگر در اثر نامیزانی طبایع مرضی پیش آمد خواه ناخواه به اصل اولیه كه سلامتی باشد برخواهد گشت.
جامعه ی انسان به همان گونه كه بدن محتاج تعادل و سلامتی است، به صداقت و امانت، به ایمان و عفت احتیاج دارد و نمی شود جامعه از این گونه مفاهیم خالی باشد و اگر بكلی خالی شد نمی تواند حتی یك روز دوام بیاورد؛ و اگر چندی هم ظلم و تعدی و ناامنی و بی عفتی غلبه كند، از آنجا كه اصلْ خیر و نور است و ظلمت و شر موقت است، به زودی به طبع اولیه ی خودش برمی گردد.
نظر قرآن در چند نكته خلاصه می شود:
1. باطل اصالتی در جهان ندارد بلكه به طفیل حق پیدا می شود.
2. به همین دلیل كه اصالت ندارد دوام هم ندارد؛ آنچه كه دوام دارد حق است.
3. در عین اینكه اصالت ندارد و دوام و استمرار هم ندارد، یك گسترش ظاهری چشمگیر دارد كه اگر چشم حقیقت بین نباشد انسان اصالت را به باطل می دهد و فكر می كند كه حق چیز كوچكی است در مقابل باطل.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 158
و این نكته بسیار قابل اهمیت است كه با وجود اینكه باطل یك امر طفیلی و غیر اصیل بیش نیست و به خاطر طفیلی بودن و غیر اصیل بودنش مثل «كف» فانی می گردد در عین حال هنگامی كه ظاهر می شود آنچنان ابعاد ظاهری گسترده ای دارد و به شكل چشمگیری پیدا می شود كه انسان اگر عمیق ننگرد می گوید حق كو؟ هرچه هست باطل است. و این همان اشتباهی است كه اغلب برای افراد رخ می دهد و از آنجا كه دیدشان عمیق نیست می گویند: اگر حقی هم در جهان پدید آمده است مثل یك برقی بوده كه پس از مدت كوتاهی خاموش گشته است و غیر آن هرچه هست در جهان، باطل حكومت می كند. غافل از اینكه آنچه كه اصالت دارد حق است و باطل نیروی خود را از حق گرفته است و طفیل اوست ولی روی حق را پوشانیده است.
قرآن مجید مبارزه ی حق و باطل و سرانجام آنها را در آیات زیادی مطرح كرده و بخصوص چند مثل برای این مسئله آورده است كه ما اینك به ذكر بعضی از آنها می پردازیم.
1. در سوره ی رعد آیه ی 17 می فرماید:
اَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ اَوْدِیَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رابِیاً وَ مِمّا یوقِدونَ عَلَیْهِ فِی النّارِ ابْتِغاءَ حِلْیَةٍ اَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ یَضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَاَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً وَ اَمّا ما یَنْفَعُ النّاسَ فَیَمْكُثُ فِی الْاَرْضِ كَذلِكَ یَضْرِبُ اللّهُ الْاَمْثالَ.
خداوند از بالا آبی می فرستد (بعضی از مفسرین می گویند «آبی» یعنی آبی پاك و صاف) . این آب صاف پاك باران بر قله ها، بر كوهها ریزش می كند و بعد در وادیها، دره ها، رودخانه ها جریان پیدا می كند. در مسیر خودش آلودگیها را با خود حمل می كند. آب، كم كم تشكیل سیل می دهد. در اثر برخورد اجزاء آب با سنگها و حمل آشغالها، كف تولید می شود به طوری كه اگر كسی نداند، وقتی به این رودخانه ی عظیم می نگرد می پندارد كه هرچه هست كف است و نمی داند آنچه هست آب است یعنی اساس آب است و آب است كه آن نیرو و حركت را ایجاد كرده و كف را به وجود آورده است و كف در عین آنكه هست به طفیل آب است ولی آنچنان گسترش دارد
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 159
كه روی آب را گرفته است.
بعد می فرماید: وَ مِمّا یوقِدونَ عَلَیْهِ فِی النّارِ ابْتِغاءَ حِلْیَةٍ اَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ. یعنی نظیر آن هم در ذوب فلزات است. هنگامی كه می خواهند فلزی را برای زیور ذوب كنند چنین حالتی به وجود می آید؛ كفهایی بر روی آن پدیدار می گردد. كَذلِكَ یَضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ. این مَثَل حق و باطل است، و یا به قول بعضی از مفسرین: اینچنین تحقق می بخشد و نمودار می گردد. یعنی وجود حق از قبیل آب صاف پاك و آن فلز قیمتی است، و وجود باطل همچون كف روی آب و آن فلز قیمتی است. فَاَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً طولی نمی كشد كه كف زایل می گردد، فوت و فانی می شود وَ اَمّا ما یَنْفَعُ النّاسَ فَیَمْكُثُ فِی الْاَرْضِ و آنچه كه به حال مردم مفید است، یعنی حق، باقی می ماند.

آب زیر كف كه در رودخانه جاری است به مزارع جاری گشته و زمینها را سیراب می كند و ثمرات مفیدی می دهد؛ و آن فلز قیمتی است كه باقی می ماند و به صورت ابزار و یا زیور درمی آید و مورد بهره برداری قرار می گیرد.
2. در سوره ی ابراهیم آیه ی 24- 26 می فرماید:
اَلَمْ تَرَ كَیْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَیِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ اَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ. تُؤْتی اُكُلَها كُلَّ حینٍ بِاِذْنِ رَبِّها وَ یَضْرِبُ اللّهُ الْاَمْثالَ لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَكَّرونَ. وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبیثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْاَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ.
لفظ «كَلِمَه» گاهی در قرآن به معنای لفظ استعمال می شود و گاهی به معنای حقایق. مثلاً درباره ی عیسی می فرماید: «كَلِمَةُ اللّهِ» .
در آیه ی مورد بحث، عقیده ی حق و عقیده ی باطل را تعبیر به «كلمه» فرموده است و برای هریك مثلی آورده است. می گوید: مثل كلمه ی حق مانند یك درخت سالم پاك میوه داری است كه ریشه ی آن درخت در زمین فرو رفته و شاخه هایش سر به بالا كشیده است و میوه و برگ دارد و میوه اش فصلی نیست بلكه درختی است كه در همه فصل میوه می دهد و به اصطلاح همیشه بهار است. تُؤْتی اُكُلَها كُلَّ حینٍ بِاِذْنِ رَبِّها درختی است كه هرچه میوه اش را بچینند باز هم میوه می دهد.
و اما عقیده ی باطل مثل یك درخت پلیدی است كه بی میوه و بی ریشه است.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 160
دیده ایم، گاهی بوته هایی در بعضی جاها می روید كه هیچ گونه ثمری ندارد و وقتی دقت می كنیم می بینیم ریشه هم ندارد و لذا سست بنیاد است. همین كه مختصر نسیمی بوزد از جا كنده شده و دور می افتد؛ و مانند همان كف كه در آیه ی پیشین بود نمودش زیاد است ولی بودش كم است.
ناصرخسرو گفتگویی دارد بین بوته ی كدویی كه در زیر درخت چناری روییده بود و به سرعت هرچه تمامتر رشد می كرد و سراسر درخت چنار را فرا می گرفت، و بین آن درخت چنار كه سی سال از عمرش گذشته بود. بوته ی كدو در سر بیست روز خود را بر فراز درخت چنار جای داد و از چنار پرسید كه تو چند روزه ای؟ ! چنار در جواب گفت: عمر من بیش از سی سال است. كدو به او خندید و با طعن گفت ببین من كه بیست روزه ام توانسته ام بیشتر از تو رشد كنم. چنار در جواب گفت:
بگذار بر من و تو وزد باد مهرگان
آنگه شود پدید كه نامرد و مرد كیست
آن هنگام كه فصل خزان برسد و تندباد بوزد، معلوم می گردد كه كدام یك از ما می تواند مقاومت كند.
غرض این است كه قرآن مجید می گوید: ظاهربین مباشید؛ و باطل از آنجا كه نمودش خیلی زیاد است شما را گول نزند؛ بلكه بایستی عمیقتر نگریست. ممكن است مسلكی باطل كه تمام عمرش 20- 30 سال بیشتر نیست یكمرتبه چنان گسترش پیدا كند كه به صورت ظاهر از مكتب حق كه چهارده قرن از او می گذرد بیشتر نمود داشته باشد. قرآن مجید می گوید باید صبر داشت و به انتظار وزیدن بادهای مخالف نشست. چهارده قرن بر انقلاب اسلامی گذشته و چه تندبادهای مخالف وزیده است و قرص و محكم بر سر جای خود ایستاده، ولی این گونه مسالك است كه به زودی دستخوش نشیب و فرازها می گردد و از بین می رود.
3. در سوره ی انبیاء آیه ی 18 می فرماید:
بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْباطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَاِذا هُوَ زاهِقٌ وَ لَكُمْ الْوَیْلُ مِمّا تَصِفونَ.
آیات قبل از این آیه مربوط به اصل خلقت است، یعنی با آن فكر مادی مبارزه می كند كه جهان را پوچ و هیچ می داند. زندگی انسان و جامعه ی انسان تابع اصل خلقت است؛ اگر اصل خلقت اساسش بر لهو و لعب و بازی و پوچی باشد انسان كه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 161
یكی از مظاهر خلقت جهان است وجودش پوچ و جامعه اش هیچ و باطل می باشد.

اما قرآن می گوید: ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْاَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبینَ [1] ما این جهان به این عظمت را آفریدیم و بازیگر نبودیم؛ ما نمی خواستیم مانند كودكان كه بازی می كنند و برای سرگرمی، می سازند و دوباره خراب می كنند، كاری كرده باشیم. بعد می فرماید: بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ. . .
این آیه گویی جواب سؤال مقدّری است كه كسی سؤال كند اگر عالم اساسش بر لعب و بازی و پوچی نیست پس این همه باطلها كه در جامعه ی بشر وجود دارد چیست؟ مگر در عالم، دروغ و خیانت وجود ندارد؟ مگر ظلم و تعدی و خونریزی و فساد نیست؟ این همه عقاید باطل و مسلكهای پوچ كه در جامعه وجود دارد چیست؟
قرآن در پاسخ به این پرسش می گوید: اینها وجودهایی طفیلی هستند. وقتی حق پدیدار می گردد، به حكم ضرورت، در طفیل وجود حق اینها پدید می آیند ولی دوام ندارند و به زودی ناپدید می شوند.
«قذف» آن است كه چیزی را بگیرند و با قوّت پرتاب كنند، مثلاً سنگی را بردارند و محكم بر انسانی یا شیشه ای بكوبند. قرآن می گوید: بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْباطِلِ. گویی چنین تعبیر می كند كه ما از حق گلوله ای می سازیم و محكم بر باطل می كوبیم و آن را خرد و خمیر می كنیم؛ وقتی می روی سراغش را بگیری می بینی اصلاً هیچ نبوده و از بین رفتنی بوده است (فَاِذا هُوَ زاهِقٌ) نه اینكه اول زاهق نبود حالا چنین شد؛ خیر، بلكه چیزی بود كه تا حق به جنگش نیامده بود به نظر مهم می آمد؛ همین كه حق به جنگش آمد، باطنش معلوم شد كه اصلاً چیزی نبوده است بلكه مثل بادبادكی بوده كه بادش كرده باشند و حالا خالی شده است.
4. در سوره ی اسراء آیه 81 می فرماید:
وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ اِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهوقاً.
بگو حق آمد، باطل تباه شد، ولی خیال نكنید كه باطل قبلاً عینیتی داشت و واقعیتی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 162
بود و حالا كه حق آمد، جای او را گرفت و پر كرد؛ خیر، اِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهوقاً باطل از بین رفتنی بود، یعنی یك صورت و یك اندام محض بود، یك نمود بود نه یك بود واقعی.
یعنی از نظر قرآن جنگ حق و باطل جنگ یك هستی با هستی دیگر نیست بلكه در واقع جنگ هستیها با نیستیهاست، جنگ نقصها با كمالهاست؛ چون تمام باطلها به نقص برمی گردد. ظالم اگر ظالم است به خاطر نقص اوست، كمال او نیست؛ یعنی مثلاً از جهل و یا از احساس حقارت اوست كه بدین وسیله می خواهد جبران كند.
خلاصه اینكه قرآن مجید با وجود اینكه قائل به جنگ حق و باطل است در عین حال برای باطل اصالتی قائل نیست؛ برخلاف مادیین كه یا اصولاً بشر را موجودی شرور بالذات می دانند و یا برای بشر فطرتی قائل نبوده و او را تابع تحولات ابزار تولید می دانند و قهراً آنان مدینه ی فاضله هم ندارند و نمی توانند داشته باشند و اگر هم از آن دم بزنند بر خلاف مكتب آنهاست، زیرا پیشنهاد «مدینه ی فاضله» را كه یك پیشنهاد اسلامی است كسی می تواند بدهد كه بشر را قابل اصلاح بداند.
قرآن مجید سرنوشت اقوام و تاریخ تمدنهایی را ذكر می كند و با نقل آنها این حقیقت را بیان می نماید كه هر جامعه ای كه در آن شر غلبه كند و باطل حكومت كند، آن جامعه محكوم به فنا و نیستی است و آنچه كه باقی است جامعه ای است كه بر آن حق حكومت نماید، و این مطلب شواهد گوناگونی دارد كه در قرآن بدان اشاره شده است. چقدر جوامعی بوده اند كه مشمول عذاب الهی شده اند، به علت آنكه از مسیر حق منحرف گشته و به باطل رو نهاده اند.
ممكن است انسان به تاریخ بنگرد و افراد جنایتكاری را در میدان ملاحظه كند و بگوید همه ی تاریخ ظلمت محض است. اما این قضاوت صحیح نیست. این قضاوت از آنجا ناشی می شود كه گروهی می پندارند تاریخ را شخصیتها به وجود می آورند.

قرآن مجید می فرماید اینها كف روی آب هستند و زایل می گردند.
وقتی به تاریخ اسلام نظر می اندازیم هارون الرشید را می بینیم، آن قهرمان هزار و یك شب را، با آن زندانهایش و آن باده گساری هایش و ظلمهایش؛ می گوییم تاریخ دنیا نمونه اش هارون است. قرآن می گوید این طور نیست؛ هارون فانی است و بقا و دوامی ندارد و آن مردمانی كه اصل زندگی را آنان اداره می كنند، یعنی آنها كه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 163
كشاورزی می كنند و تولید می نمایند و داد و ستد می كنند و بالاخره توده ی مردمی كه كار می كنند و چرخ جامعه را می گردانند، آنان به چشم شما نمی آیند ولی مَثَل آنها مَثَل آب زیر كف است و هارونها به طفیل وجود آنها زندگی می كنند و تو وظیفه ات این است كه با هارونها مبارزه كنی و مأیوس نگردی و نگویی كه همیشه هارونها بوده اند كه جامعه را اداره می كرده اند؛ خیر، بلكه همان موسی بن جعفری كه در زندان هارون در كنار كاخی كه عربده ها و مستیها از آن به گوش می رسد قرار گرفته است همو باقی می ماند. گرچه فعلاً كسی اجازه ی ملاقات با او را ندارد، ولی در عین حال او در دل مردم به صورت یك نیروی حاكم بر هزاران نفوسْ جاودان می ماند؛ اندیشه و فكر موسی بن جعفر ابدی می گردد و هارون با آن عظمت و كبكبه و دبدبه از بین می رود.
اینك پس از ذكر این مقدمات- گرچه اندكی به طول انجامید- می پردازیم به تفسیر دو مثل مورد بحث:
مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً. . . مثل اینان مثل آن مردمی است كه در بیابان هیچ وسیله ی روشنایی ندارند، آتشی را برمی افروزند كه از نور این آتش استفاده كنند، ناگهان بادی می وزد و تمام آن آتش را یكجا خاموش می كند و دومرتبه آنان را در ظلمات فرو می برد.
منظور از آتش و نور آن، همان نقشه های فریبكارانه ی گروه پیروان باطل است نه نور حق، چنان كه بعضی از مفسرین گفته اند. توضیح مطلب:
انسان چند جور هدایت دارد: یكی هدایت غریزه است كه در انسان ضعیف است ولی در حیوان قوی است. دیگر هدایت حس كه به وسیله ی آن شناختهایی پیدا می كند، با چشم و با گوش و. . . و دیگر هدایت عقل و فكر است، تا برسد به هدایت «وحی» كه پیروان انبیا مشمول این هدایت اند.
پس فكر آدمی- هرچه باشد- برای انسان نوری است و روشنایی می بخشد.

البته گاهی این نور را انسان مطابق با نظام خلقت و در مسیر آنچه كه خدا فرموده به كار می برد؛ همان است كه خداوند می فرماید: «ما هر موجودی را در راه خودش هدایت كردیم و كسانی كه در راه هدایت ما قدم برمی دارند بر هدایتشان
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 164
می افزاییم» [2]. ولی گاهی كسی راه هدایت را رها كرده و فكر را در طریق ضلالت به كار می برد؛ یعنی با عقل و اندیشه ی خویش نقشه می كشد و همه ی نقشه ها برخلاف مسیر الهی است. این نقشه ها طوری است كه اندكی او را جلو می برد و چند قدمی هم برمی دارد، ولی دوام ندارد، و به زودی این افكار و نقشه ها از بین می رود.
قرآن می فرماید: مَثَل آنها مَثَل آدمی است كه در یك بیابان ظلمانی به دست خودش آتشی را روشن كند و می خواهد با این آتش مختصر، بیابان برایش روشن شود ولی علاوه بر اینكه آن آتش روشنایی كمی دارد و فقط دور و بر او را روشن می كند، برای او دوام نداشته و به سرعت خاموش می شود؛ یعنی باطل از آنجا كه بر خدعه و نیرنگ و فریب و نقشه های مزوّرانه متكی است زایل و فانی است.
توجه دارید كه قرآن برعكس آنها كه می گویند حق همیشه در طول تاریخ برقی بوده كه برای مدت كوتاهی جهیده و خاموش شده است، می گوید باطل برقی است كه لحظه ای می جهد و خاموش می گردد، و به تعبیر قرآن همین كه اطرافش را روشن كرد و انسان خیال كرد گویا دارد می بیند ذَهَبَ اللّهُ بِنورِهِمْ خداوند با وسائلی كه بر اساس سنت لایزال آفرینش دارد نورشان را از دستشان می گیرد وَ تَرَكَهُمْ فی ظُلُماتٍ لایُبْصِرونَ و آنها را در تاریكیهایی كه راه به جایی ندارند رها می كند.
صُمٌّ بُكْمٌ عُمْیٌ. آنها نه فقط چشمهایشان جایی را نمی بیند بلكه گوشهایشان نیز نمی شنود. اگر انسان در بیابانی باشد و چشمش نبیند ولی گوشش بشنود، ممكن است به وسیله ی بوق اتومبیلی یا صدای زنگ شتری و یا صدای پای انسانی راه را پیدا كند. و نیز اگر قدرت تكلم داشته باشد از طریق صدا زدن دیگران می تواند راه یابی كند.
اینان، هم چشمهایشان دیگر نمی بیند، هم گوشهایشان بسته می شود و فریاد دیگران را نمی شنوند و هم زبانشان لال می گردد كه نمی توانند فریاد بزنند و از دیگران كمك بگیرند.
فَهُمْ لایَرْجِعونَ. اینها دیگر بازگشت ندارند، در همان نقطه باید دفن بشوند.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 165
می بینید كه چگونه قرآن به تاریخ، خوش بینانه می نگرد و به ما اطمینان می دهد كه اگر حق مبارزه كند سرانجام غالب و پیروز است و باطل شكست می خورد.
این یك مثل بود برای آن نورها و روشنیهایی كه خودشان به وجود می آورند، یعنی آن فكرها و تعبیه ها و نقشه هایی كه می كشند و برای آنان مدتی كارآیی دارد.
ولی گاهی آنان از نورهایی استفاده می كنند كه خودشان روشن نكرده اند بلكه برقی برای یك مقصد دیگری جهیده است، یعنی مثلاً حادثه ای اتفاق افتاده است، آنان فكر می كنند كه می توانند از این جرقه استفاده كنند، فوراً به فكر رفته و به تكاپو می افتند، ولی همین كه بخواهند از این نور استفاده كنند خاموش می شود.
اَوْ كَصَیِّبٍ مِنَ السَّماءِ فیهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ. . . یا مثل آنجایی است كه هوا تاریك باشد و باران به شدت ببارد. در اینجا چند ظلمت است: باران می آید، یك ظلمت؛ و قهراً ابر است، دو ظلمت؛ و نیز هنگام شب است، سه ظلمت؛ چون اگر تنها شب بود ولی ابر و باران نبود انسان می توانست از نور ستارگان استفاده كند، و اگر ابر باشد ولی باران نباشد باز اندكی هوا روشن است، و نیز اگر ابر و باران بود ولی شب نبود، هنگام روز بود، از نور خورشید در پشت ابرها انسان می توانست استفاده كرده و راه را پیدا كند، ولی قرآن می گوید: فیهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ.
یَجْعَلونَ اَصابِعَهُمْ فی اذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ
. آنقدر صیحه های آسمانی لرزه بر اندامشان می اندازد كه آنان از ترس مرگ انگشتانشان را در گوشهایشان قرار می دهند كه آن صداها را نشنوند.
یَكادُ الْبَرْقُ یَخْطَفُ اَبْصارَهُمْ. برق به قدری شدید است كه گویی می خواهد چشمهایشان را برباید.
كُلَّما اَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فیهِ. در این تاریكیهای گوناگون، همین كه برق می جهد، آنان از نور برق استفاده كرده یك قدم برمی دارند ولی برای آنها دوام ندارد، به زودی خاموش می شود، یك قدم بیشتر نمی توانند جلو بروند.
وَ اِذا اَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قاموا. تا تاریك می شود سر جای خودشان می ایستند.
وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ اَبْصارِهِمْ. اگر خدا خواسته باشد، مثل آن دسته ی اول، نه تنها آنان را به تاریكی مبتلا می كند، بلكه گوشهایشان و چشمانشان را هم از آنان می ستاند.
این است سرانجام خدعه گرها و فریبكاران تاریخ. قرآن می گوید: برای آنها نباید اصالتی قائل شوید، از آنان نترسید و نپندارید كه غلبه برای آنهاست. زوال آنان حتمی است و دوام و بقا از آنِ حق است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 166
این طور نیست كه باید به انتظار دوره ای نشست كه مالكیت از بین برود و قهراً تكامل ابزار تولید اشتراكیت را به وجود آورد؛ خیر، آنجا كه نظام اشتراكی هم آمده ظلمت بیشتر شده است و معلوم گردیده كه از تكامل ابزار تولید هم كاری ساخته نیست. این انسان است كه می تواند عدالت و نور بیاورد و در سایه ی آن زندگی سعادتمندانه داشته باشد.
اِنَّ اللّهَ عَلی كُلِّ شَیْ ءٍ قَدیرٌ. خداوند بر هر چیز تواناست.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 167

[1] . انبیاء / 16.
[2] . محمّد صلی الله علیه و آله / 17.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است