در
کتابخانه
بازدید : 2836229تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (1)</span>آشنایی با قرآن (1)
Collapse <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (2)</span>آشنایی با قرآن (2)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با  قرآن (3)</span>آشنایی با قرآن (3)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (4)</span>آشنایی با قرآن (4)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (5)</span>آشنایی با قرآن (5)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (6)</span>آشنایی با قرآن (6)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (7)</span>آشنایی با قرآن (7)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (8)</span>آشنایی با قرآن (8)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (9)</span>آشنایی با قرآن (9)
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
ممكن است برخی گمان كنند كه انفاق تنها فلسفه اش پر شدن خلأهای اجتماعی است، و لذا می گویند اگر این مسئله را حكومت و دولت به عهده بگیرد و با سازمانهایی كه تشكیل می دهد مشكلات فقر و مسكنت را حل نماید، دیگر نیازی نیست كه به صورت انفاقهای فردی انجام گیرد.
ولی اینچنین نیست، یعنی انفاق فلسفه اش تنها پر شدن خلأها نمی باشد بلكه رابطه ای با «ساخته شدن» دارد.
اینكه انسان چیزی داشته باشد و از خود جدا كند و مظهر رحمانیت پروردگار بشود، نقش بزرگی در ساختن انسان دارد. عطوفت كه از ماده ی عطف است، یعنی تمایل و توجه به دیگران، با دیگران یكی شدن و دل به جای دل آنها نهادن، خود هدف است و هدفی اساسی و قابل اهمیت. اگر چنین مفهومی در جامعه نباشد، عیناً مثل آن است كه در محیط خانواده محبت و عطوفت مفقود گردد و به جایش مؤسسات تربیتی تشكیل شود.
راسل و پیروانش می گویند: مگر فلسفه ی زندگی خانوادگی جز این است كه پدر و مادرها بچه ها را بزرگ كنند و از حوادث محافظت نموده و در هنگام بیماری سرپرستی نمایند؟ این نحو تربیت كودك در زندگانیهای قدیم بوده است، ولی اینك كه جامعه ها تكامل یافته اند بایستی این وظایف از خانواده ها به مؤسسات بزرگ دولتی منتقل گردد. كودك از زایشگاه یكسره به مهد كودك برود و در آنجا در كنار كودكان دیگر بزرگ شود و بدین ترتیب آن مؤسسات جای پدر و مادر را بگیرند و آن حقوقی كه در جوامع قدیم ابوین بر عهده ی فرزندان داشتند و بالعكسْ وظایفی كه والدین نسبت به آنها باید انجام دهند، همگی به صورت روابط ملت و دولت تبدیل می گردد!
ولی عیب بزرگ این قضیه، خارج شدن از مسیر فطرت انسانی است. مادر و پدر، با عاطفه ی پدر و مادری آفریده شده اند و فرزند با عاطفه ی فرزندی؛ یعنی مادر به
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 126
دلیل اینكه مادر است روحش اینچنین است كه می خواهد كودكش را در آغوش مهر خود بپروراند و این مطلب فطری اوست، و حتی چنان ناخودآگاه این اعمال انجام می گیرد كه خودش هم نمی داند چه می كند.
و از طرف دیگر همان بوسه ی مهربانانه ی مادر كه به صورت فرزندش می زند و آن گونه كه او را به سینه ی خودش می چسباند، در ضمنِ این رفتار او را به مهر و محبت پرورش می دهد و به عبارت دیگر با گرمیِ محبتْ او را می پزد؛ یعنی این محبتها نقش شارژ كردن او را دارد تا زمانی كه بزرگ می شود محبتهایی كه به او در كودكی شارژ شده است برق بدهد و با نگاه مهربانی به دیگران بنگرد. و لذا كودكانی كه از آغاز تولد در پرورشگاه تربیت شده اند و آغوش مادر و محبت پدر را ندیده اند گاهی جانیان خطرناكی از آب درمی آیند.
انفاق نیز از این قبیل است. نباید از یك جنبه آن را ملاحظه كرد و گفت فلسفه اش تنها سیر كردن شكم گرسنگان است و لذا می شود آن را از راه دیگر انجام داد، بلكه فلسفه ی انفاق انسان سازی است زیرا انسانها در سایه ی گذشتها، بخششها و ایثارها روحشان روح انسانی می گردد.
روی این حساب، كسی نمی تواند بگوید من شخص قانعی هستم و به بادامی می سازم و نمی خواهم چیزی داشته باشم، لذا شخص كاملی هستم. خیر، شخصی كه می تواند داشته باشد بایستی به دست بیاورد و با دهش مال، خود را تكمیل كند.

نداشتن و ندادن كمال نیست، به دست آوردن و از خود جدا ساختن عامل سازندگی انسان است.
این نكته از قرآن مجید به خوبی به دست می آید، آنجا كه خطاب به رسول اللّه می فرماید: خُذْ مِنْ اَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّیهِمْ بِها [1].
در این آیه به همان فلسفه ی سازندگی صدقه اشاره می نماید نه به فلسفه ی اجتماعی اش یعنی سیر كردن شكم مستمندان، زیرا می فرماید از اموال آنها صدقه بگیر كه به این وسیله آنها را پاكیزه می كنی، آنها را رشد می دهی، درست مثل گیاهی كه با وجین كردن رشد بیشتری یابد؛ و اصولاً هر موجود زنده ای اینچنین است كه گرفتن آفتها مساوی با رشد بیشتر آن است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 127
وَ الَّذینَ یُؤْمِنونَ بِما اُنْزِلَ اِلَیْكَ وَ ما اُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ. . . یكی دیگر از صفات متقین ایمان به وحی است. ممكن است كسی قرآن را قبول داشته باشد و در عین حال هم قبول نداشته باشد؛ یعنی آن را به عنوان یك كتاب بزرگ از كتابهای جهان بشناسد و معتقد باشد كه در این كتاب تعلیمات نجات بخشی وجود دارد ولی آن را یك كتاب وحی شده و فرودآمده از ناحیه ی خدا نداند؛ چنان كه شاید بیشتر افرادی كه مسلمان نیستند چنین اعتقادی دارند و وقتی می خواهند كتابهایی را برای تعلیم و تربیت معرفی كنند قرآن را نیز برمی شمرند.
نویسنده ی كتاب در آغوش خوشبختی در فصلی كه كتاب خواندن را مطرح می كند و سپس كتابهای بزرگ پرورشی را معرفی می نماید، قرآن را نیز نام می برد.
شبلی شمیّل لبنانی عرب ماتریالیست مادی، راجع به پیامبر اكرم و قرآن مجید اشعار جالبی دارد كه خطاب به رشید رضای مصری صاحب المنار می گوید:
اِنّی وَ اِنْ اَكُ قَدْ كَفَرْتُ بِدینِهِ
هَلْ اَكْفُرَنَّ بِمُحْكَمِ الْآیاتِ
من اگرچه به دین او كفر می ورزم ولی چگونه می توانم آیات محكم قرآن را منكر شوم؟ !
ولی این گونه قبول داشتن قرآن، ایمان به قرآن نیست بلكه ایمان به قرآن آن است كه انسان معتقد باشد كه قرآن وحی است و از جانب اللّه فرود آمده است: نَزَلَ بِهِ الرّوحُ الْاَمینُ. عَلی قَلْبِكَ لِتَكونَ مِنَ الْمُنْذِرینَ [2]، یعنی آن را كتابی بداند كه مجموعه ی پیامهایی است كه از عالم غیب به عالم شهادت رسیده است.
باید توجه داشت كه ایمان به غیب شامل وحی هم بود و ذكر مجدد آن تفصیل بعد از اجمال است. چون مسئله ی «وحی» به وضوح مسائلی مثل «خدا» نیست لذا مجدداً بیان شده است.
وَ بِالْاخِرَةِ هُمْ یوقِنونَ. آنان به آخرت یقین می ورزند.
كلمه ی «آخرة» كه در فارسی به صورت «آخرت» نوشته می شود، مؤنث «آخِر» است كه در مقابل كلمه ی «اول» به كار می رود كه مؤنث آن «اُولی » است.
اینكه قرآن «آخرة» را به صورت مؤنث آورده به جهت آن است كه معمولاً در موارد دیگر، صفت برای كلمه ی دیگری مثل كلمه ی «دار» و یا «حیات» آورده می شده
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 128
است و چون موصوف مؤنث است، صفت به تبع موصوف، مؤنث استعمال می گردد.
«آخرت» گاهی در مقابل «دنیا» قرار می گیرد و گاهی در مقابل «اُولی » . كلمه ی «دنیا» ممكن است از ماده ی «دُنُوّ» به معنای قرب و نزدیكی باشد و ممكن است از ماده ی «دنی» به معنای پست باشد. اگر از «دنو» باشد یعنی این زندگی كنونی كه نزدیكتر است به ما، و قهراً معنای آخرت یعنی زندگانی دورتر ما. و اگر از ماده ی «دنی» باشد، یعنی این زندگی كه نسبت به آن دیگری در سطح پایین تر است و آخرت یعنی آن كه در سطح بالاتر قرار دارد.
ولی در سوره ی وَ الضُّحی «آخرت» در مقابل «الاولی» قرار گرفته است. در آنجا خداوند در مقام تسلّی خاطر رسول اللّه صلی الله علیه و آله می فرماید: از انقطاع وحی خاطرت آزرده نگردد، خدایت با تو وداع ننموده، وَ لَسَوْفَ یُعْطیكَ رَبُّكَ فَتَرْضی [3] پروردگار تو آرزوهایی كه نسبت به هدایت مردم داری برآورده خواهد كرد تا خشنود گردی، وَ لَلْاخِرَةُ خَیْرٌ لَكَ مِنَ الْاُولی [4] یعنی آخر كار تو از اول كار تو بهتر است، یعنی هرچه رو به پیش بروی به كمال والاتری خواهی رسید.
در هر حال اینجا كه می فرماید: وَ بِالْاخِرَةِ هُمْ یوقِنونَ یعنی آنها كه به هدایت قرآن مهتدی هستند یقین دارند كه یك زندگی دیگری ورای این زندگی وجود دارد كه همان جهان پاداش و كیفر است.
اعتقاد به آخرت، مساوی با اعتقاد به جاودانگی است؛ چون فرق دنیا و آخرت یكی همین است كه دنیا پایان پذیر است و آخرت پایان ناپذیر و جاودانه، چه انسان اهل سعادت باشد و چه اهل شقاوت. البته بعضی از اهل شقاوت یك شقاوت موقت دارند و بعد در سعادت جاودانه بسر می برند و بعضی هم شقاوت جاودانه دارند و این است معنای «خلود» كه مكرر به تعبیرات گوناگونی در قرآن آمده است.
اعتقاد به جاودانگی از امتیازات مكتبهای الهی است و چنین اندیشه ای است كه می تواند جهان را توجیه كند، زیرا لازمه ی مكتبهای مادی كه به جاودانگی معتقد نیستند و انسان را همچون حبابی می دانند كه پس از تركیدن هیچ و فانی می گردد، پوچی گرایی و بدبینی به هستی است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 129
این مطلب كه ثمره ی طرز تفكر آنان است سخت آنها را ناراحت كرده و لذا بعضی از ماتریالیستها اخیراً نیرنگی به كار برده اند كه بتوانند مكتب خود را از پوچی و هیچی نجات دهند.
می گویند درست است كه فرد فانی می شود ولی از آنجا كه جامعه در مسیر تكامل است این فرد راهش ادامه می یابد. اگر من و تو كشته شویم، از آنجا كه راه ما جاوید است ما جاوید هستیم!
این گونه توجیهات، واضح است كه دست و پایی است كه آنها برای دفاع از فلسفه ی خودشان می زنند. ولی آنچه كه مایه ی تأسف است این است كه عده ای می خواهند مفاهیم قرآن را با همین حرفها تطبیق كنند چنان كه می گویند: بِالْاخِرَةِ هُمْ یوقِنونَ یعنی به نظام برتر و به نظام تكاملی جهان ایمان دارند! یعنی فرد جاودانه نیست، نوع جاودانه است.
ولی باید به آنها گفت اگر ما قائل به جاودانگی فرد نباشیم خواهیم گفت نوع هم جاودان نیست، زیرا طبق محاسباتی كه دانشمندان فیزیك كرده اند، از عمر زمین میلیونها سال می گذرد و روزی خواهد رسید كه نه زمینی باقی خواهد ماند و نه انسانی بر روی آن؛ در این صورت جاودانگی نوع چه معنایی دارد؟ !
اُولئِكَ عَلی هُدیً مِنْ رَبِّهِمْ. آنان بر هدایت پروردگارند. پروردگار كه مربی و پرورش دهنده ی عالم است همه ی موجودات را به كمال خودشان هدایت می كند، بعضی را با هدایت تكوینی و انسان را با هدایت تشریعی یعنی به وسیله ی انبیا و فرستادگان خویش، ولی تنها این گونه افراد هستند كه به وسیله ی هدایت تشریعی حق به كمال رسیده اند.
وَ اُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحونَ. تنها این دسته، رستگارانند و باقی دیگر هیچ گروهی رستگار نیستند.
در اینجا بخش ایمان در این سوره پایان می پذیرد و بخش كفر شروع می شود.
اِنَّ الَّذینَ كَفَروا سَواءٌ عَلَیْهِمْ ءَ اَنْذَرْتَهُمْ اَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لایُؤْمِنونَ. نخست لازم است كه ما دو لغت را توضیح دهیم و سپس در مفهوم آیه بحث كنیم.
كلمه ی «كفر» ریشه اش «كَفَرَ» است به معنای ستر و پوشاندن. قرآن منكران دین را كافر می گوید؛ به خاطر آنكه آنان حقیقت برایشان روشن شده است ولی به جای آنكه تسلیم شوند، روی حقیقت را پوشانده اند.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 130
«انذار» . این كلمه را معمولاً به «بیم دادن» ترجمه می كنند ولی كاملاً رسا نیست، زیرا بیم دادن ترجمه ی «تخویف» است. مثلاً اگر كسی در محلی عبور می كند، شخصی ناگهان در جلو پایش ترقه ای را به زمین بزند، او می ترسد؛ این را «تخویف» می گویند ولی انذار نیست. انذار اعلام خطر است یعنی اگر آینده ی خطرناكی در پیش روی كسی قرار داشته باشد و شما از حالا به او خبر بدهید و او را بترسانید، این نوع خاص از ترساندن را «انذار» می گویند. به نظر می رسد كه واژه ی «هشدار» كه امروز در فارسی معمول شده است با این مفهوم نزدیكتر است. پیامبران هشداردهنده هستند.
حال ببینیم اینكه قرآن می فرماید: «آنان كه كافر شده اند چه هشدار بدهی و چه هشدار ندهی سودی ندارد» یعنی چه؟ آیا مردم باید مؤمن باشند تا مورد دعوت پیامبران قرار گیرند؟ اگر چنین است كه به اصطلاح ما تحصیل حاصل است! پیامبر آمده است تا كافران را تبدیل به مؤمن كند نه مؤمنان را مؤمن سازد!
این مطلب دستاویز عده ای قرار گرفته، می گویند: اصولاً قرآن در توجیه جامعه و تاریخ، جامعه را به شكل مادی توجیه می كند. مردم دو گروهند: یك گروه استثمارشده و گروه دیگر استثمارگر. استثمارشده ها هستند كه آمادگی قبول دعوت دارند و اصولاً پیامبر برای آنان مبعوث شده است و مخاطب او هم آنان هستند، و گروه استثمارگر مورد دعوت رسول اللّه نیستند.
و حال اینكه این سخن بسیار نامربوط است، زیرا خطابهای قرآن عامّ است و مخاطب رسول اللّه همه ی مردمند:
یا اَ یُّهَا النّاسُ اِنّی رَسولُ اللّهِ اِلَیْكُمْ جَمیعاً [5].
«ناس» یعنی عموم مردم و این اشتباه است كه می گویند ناس یعنی توده ی محروم!
پیامبر كه مبعوث شده است، دعوتش سیاه و سفید، استعمارگر و استعمارشده، غنی و فقیر، همه و همه را شامل می گردد. پس معنای این آیه چیست؟
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 131
در اصطلاح قرآن- اگر نگوییم در همه ی موارد- در اكثر موارد، كلمه ی «كافر» به هر غیر مسلمانی گفته نشده است، بلكه قرآن كسانی را «كافر» می گوید كه بعد از آنكه پیامبر مبعوث شده و از آنها دعوت كرده و حقیقت برای آنان روشن گشته است، آنها در مقابل پیامبر ایستاده و انكار نموده اند؛ یعنی قبل از دعوت پیامبر هنوز مردم نه مؤمند، نه كافر و نه منافق، بلكه «الناس» هستند و بعد از آمدن او و دعوت نمودن او مردم به سه گروه تقسیم می شوند: گروهی مؤمن می گردند، گروهی انكار می كنند و گروه دیگری به ظاهر تسلیم می شوند و در باطن مخالفند.
در این آیه ی شریفه، مقصود از كفّار نه آنانی است كه قبل از دعوت و روشن شدن حقیقت برای آنها اسلام نیاورده اند بلكه آنهایی كه تو دعوت كردی و پس از آگاهی و شناخت حقیقت، با درك عقلی و خرد خودشان مبارزه نموده و تو را انكار كردند:

وَ جَحَدوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها اَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوّاً [6].
اصولاً اگر انسان روحاً تسلیم حقیقت باشد، وقتی حقیقت بر او عرضه گردد تسلیم می شود. آنچه كه انسان را به هلاكت می كشاند موضع گیری در مقابل حقیقت است؛ چنان كه گروه زیادی اینچنین اند كه پیشاپیش در مقابل حقیقت موضع گیری می كنند.
قرآن تابلو این گونه موضع گیریها را در یك آیه ی شریفه ی زیبا مجسم فرموده است آنجا كه می فرماید:
وَ اِذْ قالُوا اللّهُمَّ اِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَاَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ [7].
آنگاه كه گفتند: خدایا اگر این قرآن حق است از جانب تو، پس سنگی از آسمان بفرست و ما را از بین ببر كه طاقت تحملش را نداریم.
یعنی به جای اینكه بگویند خدایا اگر حق است و از جانب توست توفیق پذیرش آن را به ما عطا كن، می گویند اگر حق است ما را نابود كن!
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 132
این است معنای موضع گیری در مقابل حق. برای این گونه افراد، هشدار دادن هیچ گونه ارزشی ندارد و به اصطلاح فقها اینها مقصرند نه قاصر.
خلاصه اینكه این طور نیست كه هركس كه مسلمان نباشد پس كافر است، بلكه - چنان كه گفتیم- در اصطلاح قرآن كفر یعنی انكار، پوشانیدن، و «كافر» به كسانی اطلاق می شود كه در مقابل فرستادگان حق و آورندگان دین خدا جبهه گرفته اند و عكس العمل مخالف نشان داده اند و موضع منفی دارند.
البته ممكن است سؤال شود كه كسانی كه اصولاً اسلام و یا دین دیگری بر آنها عرضه نشده است و طبعاً نه مخالفتی نشان داده اند و نه موافقتی، پس آنها چه نام دارند؟
جواب این است كه بدون شك آنان مؤمن نیستند و احكام خاص مؤمن بر آنها مترتب نیست ولی در عین حال آیاتی از قبیل آیه ی مورد بحث نیز شامل آنها نمی شود، بلكه این دعوت انبیاست كه سه گروه مؤمن، كافر و منافق را به وجود می آورد.

[1] . توبه / 103.
[2] . شعراء / 193 و 194.
[3] . ضحی / 5.
[4] . ضحی / 4.
[5] . اعراف / 158.
[6] . نمل / 14.
[7] . انفال / 32.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است