در
کتابخانه
بازدید : 108458تاریخ درج : 1391/03/21
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
از آنچه در اطراف لغت «تقوا» گفته شد تا اندازه ای می توان معنا و حقیقت تقوا را از نظر اسلام دانست، ولی لازم است به موارد استعمال این كلمه در آثار دینی و اسلامی بیشتر توجه شود تا روشن گردد كه تقوا یعنی چه. مقدمه ای ذكر می كنم.

انسان اگر بخواهد در زندگی اصولی داشته باشد و از آن اصول پیروی كند، خواه آنكه آن اصول از دین و مذهب گرفته شده باشد و یا از منبع دیگری، ناچار باید یك خط مشی معینی داشته باشد، هرج و مرج بر كارهایش حكمفرما نباشد.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 692
لازمه ی خط مشی معین داشتن و اهل مسلك و مرام و عقیده بودن این است كه به سوی یك هدف و یك جهت حركت كند و از اموری كه با هوا و هوس های آنی او موافق است اما با هدف او و اصولی كه اتخاذ كرده منافات دارد خود را «نگهداری» كند.

بنابراین تقوا به معنای عامّ كلمه لازمه ی زندگی هر فردی است كه می خواهد انسان باشد و تحت فرمان عقل زندگی كند و از اصول معینی پیروی نماید.

تقوای دینی و الهی یعنی اینكه انسان خود را از آنچه از نظر دین و اصولی كه دین در زندگی معین كرده، خطا و گناه و پلیدی و زشتی شناخته شده، حفظ و صیانت كند و مرتكب آنها نشود. چیزی كه هست حفظ و صیانت خود از گناه كه نامش «تقوا» است به دو شكل و دو صورت ممكن است صورت بگیرد، و به تعبیر دیگر ما دو نوع تقوا می توانیم داشته باشیم: تقوایی كه ضعف است و تقوایی كه قوّت است.

نوع اول اینكه انسان برای اینكه خود را از آلودگیهای معاصی حفظ كند، از موجبات آنها فرار می كند و خود را همیشه از محیط گناه دور نگه می دارد؛ شبیه كسی كه برای رعایت حفظالصحه ی خود كوشش می كند خود را از محیط مرض و میكروب و از موجبات انتقال بیماری دور نگه دارد، سعی می كند مثلاً به محیط مالاریاخیز نزدیك نشود، با كسانی كه به نوعی از بیماریهای واگیردار مبتلا هستند معاشرت نكند.

نوع دوم اینكه در روح خود حالت و قوّتی به وجود می آورد كه به او مصونیت روحی و اخلاقی می دهد كه اگر فرضاً در محیطی قرار بگیرد كه وسایل و موجبات گناه و معصیت فراهم باشد، آن حالت و ملكه ی روحی، او را حفظ می كند و مانع می شود كه آلودگی پیدا كند؛ مانند كسی كه به وسایلی، در بدن خود مصونیت طبی ایجاد می كند كه دیگر نتواند میكروب فلان مرض در بدن او اثر كند.

در زمان ما تصوری كه عموم مردم از تقوا دارند همان نوع اول است. اگر گفته می شود فلان كس آدم باتقوایی است یعنی مرد محتاطی است، انزوا اختیار كرده و خود را از موجبات گناه دور نگه می دارد. این همان نوع تقواست كه گفتیم ضعف است.

شاید علت پیدایش این تصور این است كه از اول، تقوا را برای ما
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 693
«پرهیزكاری» و «اجتنابكاری» ترجمه كرده اند و تدریجاً پرهیز از گناه به معنای پرهیز از محیط و موجبات گناه تلقی شده و كم كم به اینجا رسیده كه كلمه ی تقوا در نظر عامّه ی مردم معنای انزوا و دوری از اجتماع می دهد، در محاورات عمومی وقتی كه این كلمه به گوش می رسد یك حالت انقباض و پا پس كشیدن و عقب نشینی كردن در نظرها مجسم می شود.

قبلاً گفتیم كه لازمه ی اینكه انسان حیات عقلی و انسانی داشته باشد این است كه تابع اصول معینی باشد، و لازمه ی اینكه انسان از اصول معینی پیروی كند این است كه از اموری كه با هوا و هوس او موافق است ولی با هدف او و اصول زندگانی او منافات دارد پرهیز كند. ولی لازمه ی همه ی اینها این نیست كه انسان اجتنابكاری از محیط و اجتماع را پیشه سازد. راه بهتر و عالیتر- همان طوری كه بعداً از آثار دینی شاهد می آوریم- این است كه انسان در روح خود ملكه و حالت و مصونیتی ایجاد كند كه آن حالت، حافظ و نگهدار او باشد.

اتفاقاً گاهی در ادبیات منظوم یا منثور ما تعلیماتی دیده می شود كه كم و بیش تقوا را به صورت اول كه ضعف و عجز است نشان می دهد. سعدی در گلستان می گوید:

بدیدم عابدی در كوهساری
قناعت كرده از دنیا به غاری
چرا گفتم به شهر اندر نیایی
كه باری بند از دل برگشایی
بگفت آنجا پریرویان نغزند
چو گِل بسیار شد پیلان بلغزند
این همان نوع از تقوا و حفظ و صیانت نفس است كه در عین حال ضعف و سستی است. اینكه انسان از محیط لغزنده دوری كند و نلغزد هنری نیست؛ هنر در این است كه در محیط لغزنده، خود را از لغزش حفظ و نگهداری كند.

یا اینكه باباطاهر می گوید:

ز دست دیده و دل هر دو فریاد
هرآنچه دیده بیند دل كند یاد
بسازم خنجری نیشش ز فولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
شك نیست كه چشم به هرجا برود دل هم به دنبال چشم می رود و «دستِ نظر رشته كش دل بُوَد» ولی آیا راه چاره این است كه چشم را از بین ببریم؟ یا اینكه راه بهتری هست و آن اینكه در دل قوّتی و نیرویی به وجود بیاوریم كه چشم نتواند دل را به دنبال خود بكشاند. اگر بنا باشد برای آزادی و رهایی دل از چشم خنجری
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 694
بسازیم نیشش ز فولاد، یك خنجر دیگر هم برای گوش باید تهیه كنیم، زیرا هرچه را هم گوش می شنود دل یاد می كند و همچنین است ذائقه و لامسه و شامّه. آنوقت انسان درست مصداق همان شیر بی دم و سر و اِشكمی است كه مولوی داستانش را آورده است.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است