در
کتابخانه
بازدید : 502573تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand آزادی معنوی (1) آزادی معنوی (1)
Expand آزادی معنوی (2) آزادی معنوی (2)
Expand عبادت و دعا (1) عبادت و دعا (1)
Expand عبادت و دعا (2) عبادت و دعا (2)
Expand عبادت و دعا (3) عبادت و دعا (3)
Expand عبادت و دعا (4) عبادت و دعا (4)
Expand توبه (1) توبه (1)
Expand توبه (2) توبه (2)
Expand هجرت و جهاد (1) هجرت و جهاد (1)
Expand هجرت و جهاد (2) هجرت و جهاد (2)
Collapse هجرت و جهاد (3) هجرت و جهاد (3)
Expand بزرگی و بزرگواری روح بزرگی و بزرگواری روح
Expand ایمان به غیب ایمان به غیب
Expand معیار انسانیت چیست؟ معیار انسانیت چیست؟
Expand مكتب انسانیت مكتب انسانیت
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
انسان به یك چیزهایی عادت پیدا می كند؛ عرف جامعه برای او یك اصل می شود و یك عادت جسمی یا روحی برای او پیدا می شود. عادت جسمی مثل عادت به سیگار كشیدن. خیلی از افرادی كه سیگار می كشند، وقتی پزشك به آنها می گوید:

سیگار نكش، جواب می دهند: عادت كرده ام، نمی توانم عادتم را ترك كنم، ترك عادت موجب مرض است! كه حرف مفتی است. اَلْمُهاجِرُ مَنْ هَجَرَ السَّیِّئاتِ. مرد آن است كه بتواند از آنچه كه به او چسبیده است جدا شود و هجرت كند. تو اگر از یك سیگار كشیدن نتوانی هجرت كنی، انسان نیستی.

مرحوم آیة اللّه حجّت (اعلی اللّه مقامه) یك سیگاری ای بود كه من واقعاً هنوز نظیر او را ندیده ام؛ گاهی سیگار از سیگار قطع نمی شد، گاهی هم كه قطع می شد طولی نمی كشید. ایشان اكثر اوقات سیگار می كشید. وقتی مریض شدند، برای معالجه به تهران آمدند و در تهران اطباء گفتند چون بیماری ریوی هم دارید باید سیگار را ترك كنید. ایشان ابتدا به شوخی گفته بود: من این سینه را برای سیگار می خواهم؛ اگر سیگار نباشد، سینه را می خواهم چه كنم؟ گفتند: به هر حال برایتان خطر دارد و واقعاً مضر است. فرمود: مضر است؟ گفتند: بله. گفت: نمی كشم. یك «نمی كشم» كار را تمام كرد. یك عزم و یك تصمیم، این مرد را به صورت یك مهاجر از یك عادت قرار داد.

می گویند مأمون عادت به خاك خوردن داشت. اطباء و دیگران را جمع كرد تا كاری كنند كه خاك خوردن را ترك كند. معجون دادند، گفتند: چنین كن، چنان كن و هركس چیزی گفت، فایده نبخشید. روزی در این زمینه صحبت می كردند.

ژنده پوشی كه دم در نشسته بود گفت: دوای این درد نزد من است. پرسیدند:

چیست؟ گفت: «عَزْمَةٌ مِنْ عَزَماتِ الْمُلوك» یك تصمیم شاهانه. به رگ غیرت
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 612
مأمون برخورد، گفت: راست می گوید، و همان شد.

انسان نباید اینقدر اسیر عادات باشد. متأسفانه باید عرض كنم كه عادات اجتماعی، بیشتر در میان خانمها رایج است تا آقایان. مثلاً رسم چنین است كه در روز سوم و هفتم و چهلم میّت، چنین و چنان كنند یا در عروسی رسم این است كه روی سر عروس قند بسایند و امثال اینها. می گویند: رسم است، چه می شود كرد؟ مگر می شود آن را زیر پا گذاشت؟ ! حال چه فلسفه ای دارد و چرا؟ جواب می دهند:

رسم است دیگر، رسم را كه نمی شود انجام نداد. این یعنی زبونی، حقارت و بیچارگی. انسان نباید اینقدر اسیر عرفها باشد. آدم باید تابع منطق باشد. البته مثل امروزیها هم نباید بی جهت سنت شكن بود و گفت: من با هرچه سنت است مخالفم! خیر، من با هرچه كه سنت است مخالف نیستم؛ با هر چیزی كه منطق دارد موافق و با هرچه كه منطق ندارد مخالفم. آن هم از آن طرف افتادن است.

بنابراین اسلام هجرت را در زندگی انسانها یك اصل می داند. معنایش چیست؟ احیا و پرورش شخصیت انسان، مبارزه با یكی از اساسی ترین عوامل زبونی و اسارت انسان: ای انسان! اسیر محیطی كه در آن متولد شده ای نباش، اسیر خشت و گل نباش [1]. انسان باید برای خود این مقدار آزادی و حریت و استقلال قائل باشد كه نه خود را اسیر و زبون منطقه و آب و گل كند و نه اسیر و زبون عادات و عرفیات و اخلاق زشتی كه محیط به او تحمیل كرده است باشد. اَلْمُهاجِرُ مَنْ هَجَرَ السَّیِّئاتِ مهاجر كسی است كه بتواند از سیئات، بدیها، پلیدیها، زشتیها و صفات بد
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 613
جدا شود. هجرت یعنی جدا شدن از زشتیهایی كه بر انسان احاطه پیدا كرده، آزاد كردن خود از پلیدیهای مادی و معنوی كه بر انسان احاطه پیدا كرده است. پس نتیجه می گیریم كه هجرت، خود یك عامل تربیتی است. برویم سراغ جهاد.
[1] امام صادق علیه السلام روزی وارد منزل یكی از اصحاب خود شد. آن شخص در خانه ی حقیر و كوچكی كه موجب رنج زن و بچه اش بود زندگی می كرد. امام می دانست كه او مرد متمكّنی است. در دستور اسلام است كه «مِنْ سَعادَةِ الْاِنْسانِ سَعَةُ دارِهِ» جزء سعادتهای انسان این است كه خانه اش وسیع باشد. اگر كسی چنین امكانی برایش هست كه خانه اش وسیع باشد و این كار را نكند، بر زن و فرزند خود ظلم كرده است. امام صادق علیه السلام می دانست كه او امكان دارد و با این حال در خانه ی تنگ و كوچك و محقری زندگی می كند. فرمود: تو چرا اینجا زندگی می كنی؟ تو كه می توانی خانه ات را به خاطر اهل خود، زن و فرزند خود توسعه بدهی. گفت: یابن رسول اللّه! این خانه ی پدری من است، من در اینجا متولد شده ام، پدر و پدر بزرگم هم در اینجا متولد شده و زندگی كرده اند، نمی خواهم از خانه ی پدری ام بیرون بروم! امام صادق با كمال صراحت فرمود: گیرم پدر و پدر بزرگ تو هیچ كدام شعور نداشتند، تو می خواهی جریمه ی بی شعوری پدر و مادرت را متحمّل شوی؟ زن و بچه چه تقصیری دارند؟ ! از اینجا برو. اینكه من اینجا متولد شده ام، به اینجا خو گرفته ام، پدر و پدر بزرگم اینجا به دنیا آمده اند، همه حرف مفت است.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است