در
کتابخانه
بازدید : 502514تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand آزادی معنوی (1) آزادی معنوی (1)
Expand آزادی معنوی (2) آزادی معنوی (2)
Expand عبادت و دعا (1) عبادت و دعا (1)
Expand عبادت و دعا (2) عبادت و دعا (2)
Expand عبادت و دعا (3) عبادت و دعا (3)
Expand عبادت و دعا (4) عبادت و دعا (4)
Expand توبه (1) توبه (1)
Expand توبه (2) توبه (2)
Expand هجرت و جهاد (1) هجرت و جهاد (1)
Expand هجرت و جهاد (2) هجرت و جهاد (2)
Collapse هجرت و جهاد (3) هجرت و جهاد (3)
Expand بزرگی و بزرگواری روح بزرگی و بزرگواری روح
Expand ایمان به غیب ایمان به غیب
Expand معیار انسانیت چیست؟ معیار انسانیت چیست؟
Expand مكتب انسانیت مكتب انسانیت
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
تاریخ نشان می دهد افراد عالمی كه مخصوصاً بعد از دوران پختگی به مسافرت پرداخته و برگشته اند، كمال و پختگی دیگری داشته اند. شیخ بهایی در میان علما امتیاز خاصی دارد؛ مردی جامع الاطراف و ذی فنون است. در میان شعرا نیز سعدی شاعری است همه جانبه كه در قسمتهای مختلف شعر گفته است، یعنی دایره ی فهم سعدی دایره ی وسیعی است. شعر او به حماسه و غزل عرفانی و اندرز و نوع دیگر اختصاص ندارد؛ در همه ی قسمتها هم در سطح عالی است. سعدی مردی است كه مدت سی سال در عمرش مسافرت كرده است. این مرد یك عمر نود ساله كرده كه سی سال آن به تحصیل گذشته، بعد از آن در حدود سی سال در دنیا مسافرت كرده است و سی سال دیگر دوره ی كمال و پختگی او بوده كه به تألیف كتابهایش پرداخته است. گلستان و بوستان همه بعد از دوران پختگی اوست. به همین دلیل سعدی یك مرد نسبتاً كامل و پخته ای است. در بوستان می گوید:
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 609
در اقصای عالم بگشتم بسی
بسر بردم ایّام با هر كسی
ز هر گوشه ای توشه ای یافتم
ز هر خرمنی خوشه ای یافتم
در داستانهای گلستان و بوستان جملاتی از این قبیل می گوید كه در جامع بعلبك بودم چنین شد، در كاشغر بودم چنان شد (بعلبك كجا و كاشغر كجا! ) ، در كاشغر با كودكی مصادف شدم كه نحو می خواند، به او گفتم:

طبع تو را تا هوس نحو شد
طاقت و صبر از دل ما محو شد
یا گاهی می گوید در هندوستان در سومنات بودم، چنین شد، چه دیدم و چنان شد؛ در سفر حجاز كه می رفتم كسی همراه ما بود كه چنان كرد. همه ی اینها را منعكس كرده است. شك نیست كه روح شاعر با اینها كمال می یابد.

این است كه شما در شعر سعدی یك نوع همه جانبگی می بینید، ولی در شعر حافظ چنین چیزی نیست. در اشعار مولوی نیز نوعی همه جانبگی می توان دید چون مولوی هم بسیار سفر كرده است، با ملتهای مختلف بسر برده و لذا با زبانهای مختلف آشناست و لغات مختلف به كار برده است، با فرهنگهای مختلف آشنا بوده.

ولی حافظ (با همه ی ارادتی كه ما به او داریم و واقعاً مرد عارف فوق العاده ای بوده است و در غزلهای عرفانی، سعدی به گرد او هم نمی رسد و در این زمینه بسیار عمیق است) یك بُعدی است، یك بعد بیشتر ندارد. او از شیراز نمی توانسته دل بكند. می گوید:

اگرچه اصفهان آب حیات است
ولی شیراز ما از اصفهان به
یا می گوید:

خوشا شیراز و وضع بی مثالش
خداوندا نگه دار از زوالش
او آب مصلّی و گلگشت مصلّی و همان جایی را كه بود چسبید و ماند. می گویند یك بار سفر كرد و تا یزد آمد ولی آنچنان ناراحت شد كه مرتب آرزو می كرد كه به شیراز برگردد:

ای خوش آن روز كزین منزل ویران بروم
راحت جان طلبم و زپی جانان بروم
دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت
رخت بر بندم و تا ملك سلیمان بروم
این شعر در عین حال كه عرفانی است، بیان حال او نیز هست. توضیح بیت
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 610
دوم اینكه در تاریخ و افسانه های قدیم آمده است كه اسكندر كه به ایران آمد، یزد را محبس خود كرد یعنی هر كسی را كه می خواست زندانی كند، به زندان یزد می برد و از طرفی در قدیم شیراز و تخت جمشید را ملك سلیمان می نامیدند:

دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت
رخت بر بندم و تا ملك سلیمان بروم
اگر معنی عرفانی آن را درنظر بگیریم، مقصود از زندان سكندر، تن و عالم طبیعت و ماده، و مقصود از ملك سلیمان، عالم معناست. ولی در عین حال ایهام به این معنا (آرزوی بازگشت به شیراز) هم هست.

بعد برای اینكه به یزدیها برنخورد و آنها را مردم حق ناشناس جلوه نداده و خود هم مرد حق ناشناسی نباشد و همچنین اعتراف كرده باشد كه مردم یزد با او خوشرفتاری كرده اند، در شعر دیگری از آنها ستایش می كند:

ای صبا از ما بگو با ساكنان شهر یزد
ای سر ما حق شناسان گوی چوگان شما
و قرار بود سفری هم به هندوستان بكند. تا كنار دریا رفت ولی آنجا گفت نه، ما اهل دریا نیستیم. از همان جا دومرتبه به شیراز برگشت. در همان گلگشت مصلّی ماند و دیگر حاضر نشد آنجا را رها كند.

مسلّماً شیخ بهایی كه دنیا را گشته، با ملاّیی كه پنجاه سال از دروازه ی نجف بیرون نیامده است خیلی فرق می كند. او مردی است كه با همه ی گروهها و طوایف در دنیا سر و كار داشته است. بسیاری علمای دیگر كه ما داریم همین طور بوده اند. وقتی ما تاریخ را نگاه می كنیم می بینیم علمایی كه زیاد مسافرت كرده و با طبقات گوناگون سر و كار داشته اند و استادهای متنوعی در رشته های مختلف دیده اند (نظیر شهید ثانی) و در هر شهری با مردم بوده اند و فكر بازتر و وسیعتری دارند نسبت به افرادی كه به اندازه ی آنها نابغه بوده اند و نبوغشان كمتر از آنها نبوده، اخلاصشان كمتر از آنها نبوده ولی همیشه در یك محیط زیسته و از محیط خود خارج نشده اند. قهراً پختگی روح اینها برابر آنها نخواهد بود.

عرض كردم از هجرت، تعبیر معنوی هم در احادیث شده است: اَلْمُهاجِرُ مَنْ هَجَرَ السَّیِّئات. ولی گفتیم برخلاف توهّم بعضیها، این تعبیر معنایش نفی هجرت ظاهری و جسمانی نیست، بلكه اثبات یك هجرت در سطح روحی و معنوی است. یعنی هجرت اسلامی منحصر به این نیست كه انسان از شهر و دیار و ده و منطقه ی خود
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 611
هجرت كند، زبون منطقه اش نباشد، اسیر شهر و ده خود نباشد، اسیر آب و هوایی كه در آن زیست كرده نباشد، اسیر عوامل جغرافیایی محیط خود نباشد كه خود یك نوع آزادی و نفی اسارت است، بلكه همچنین انسان نباید اسیر خصلتها و عادتهای روحی كه به او چسبیده است و اسیر منطقه ی روحی كه در آن زندگی می كند و اسیر جوّ روحی خود باشد.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است