در
کتابخانه
بازدید : 502635تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand آزادی معنوی (1) آزادی معنوی (1)
Expand آزادی معنوی (2) آزادی معنوی (2)
Expand عبادت و دعا (1) عبادت و دعا (1)
Expand عبادت و دعا (2) عبادت و دعا (2)
Collapse عبادت و دعا (3) عبادت و دعا (3)
Expand عبادت و دعا (4) عبادت و دعا (4)
Expand توبه (1) توبه (1)
Expand توبه (2) توبه (2)
Expand هجرت و جهاد (1) هجرت و جهاد (1)
Expand هجرت و جهاد (2) هجرت و جهاد (2)
Expand هجرت و جهاد (3) هجرت و جهاد (3)
Expand بزرگی و بزرگواری روح بزرگی و بزرگواری روح
Expand ایمان به غیب ایمان به غیب
Expand معیار انسانیت چیست؟ معیار انسانیت چیست؟
Expand مكتب انسانیت مكتب انسانیت
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
از همان وقتهایی كه تصوف هم در دنیای اسلام پیدا شد، ما می بینیم افرادی پیدا شدند كه تمام نیروی خودشان را صرف عبادت و نماز كردند و سایر وظایف اسلامی را فراموش نمودند. مثلاً در میان اصحاب امیرالمؤمنین مردی را داریم به نام ربیع بن خُثَیم، همین خواجه ربیع معروف كه قبری منسوب به او در مشهد است. حالا این قبر، قبر او هست یا نه، من یقین ندارم و اطلاعم در این زمینه كافی نیست ولی در اینكه او را یكی از زهّاد ثمانیه یعنی یكی از هشت زاهد معروف دنیای اسلام می شمارند شكی نیست. ربیع بن خثیم اینقدر كارش به زهد و عبادت كشیده بود كه در دوران آخر عمرش [1]قبر خودش را كنده بود و گاهی می رفت در قبر و لحدی كه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 501
خودش برای خودش كنده بود می خوابید و خود را نصیحت و موعظه می كرد، می گفت: یادت نرود عاقبت باید بیایی اینجا. تنها جمله ای كه غیر از ذكر و دعا از او شنیدند آن وقتی بود كه اطلاع پیدا كرد كه مردم حسین بن علی فرزند عزیز پیغمبر را شهید كرده اند؛ چند كلمه گفت در اظهار تأثر و تأسف از چنین حادثه ای: وای بر این امّت كه فرزند پیغمبرشان را شهید كردند! می گویند بعدها استغفار می كرد كه چرا من این چند كلمه را كه غیر ذكر بود به زبان آوردم.

همین آدم در دوران امیرالمؤمنین علی علیه السلام جزء سپاهیان ایشان بوده است. یك روز آمد خدمت امیرالمؤمنین عرض كرد: «یا اَمیرَالْمُؤْمِنینَ! اِنّا شَكَكْنا فی هذَا الْقِتالِ» . «اِنّا» را هم كه می گوید معلوم می شود كه او نماینده ی عده ای بوده است. یا امیرالمؤمنین! ما درباره ی این جنگ شك و تردید داریم، می ترسیم این جنگ جنگ شرعی نباشد. چرا؟ چون ما داریم با اهل قبله می جنگیم، ما داریم با مردمی می جنگیم كه آنها مثل ما شهادتین می گویند، مثل ما نماز می خوانند، مثل ما رو به قبله می ایستند. و از طرفی شیعه ی امیرالمؤمنین بود، نمی خواست كناره گیری كند.

گفت: یا امیرالمؤمنین! خواهش می كنم به من كاری را واگذار كنید كه در آن شك وجود نداشته باشد، من را به جایی و دنبال مأموریتی بفرست كه در آن شك نباشد [2]. امیرالمؤمنین هم فرمود: بسیار خوب، اگر تو شك می كنی پس من تو را به جای دیگری می فرستم. نمی دانم خودش تقاضا كرد یا ابتدائاً حضرت او را به یكی از سرحدات فرستادند كه در آنجا هم باز سرباز بود. كار سربازی می خواست انجام بدهد اما در سرحد كشور اسلامی كه اگر احیاناً پای جنگ و خونریزی به میان آمد طرفش كفار یا بت پرستان یعنی غیرمسلمانها باشند. این نمونه ای بود از زهّاد و عبّادی كه در آن زمان بودند.

این زهد و عبادت چقدر ارزش دارد؟ این، ارزش ندارد كه آدم در ركاب مردی مانند علی باشد اما در راهی كه علی دارد راهنمایی می كند و در آنجایی كه علی فرمان جهاد می دهد، شك كند كه آیا این درست است یا نادرست، و عمل به احتیاط كند، بنا را بر احتیاط بگذارد. مثل اینكه می گویند: چرا ما روزه ی شك دار
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 502
بگیریم؟ می بینید كه در میان مردم هم این حرف خیلی زیاد است: «چرا ما روزه ی شك دار بگیریم، این چه كاری است؟ چرا جایی بجنگیم كه شك داریم؟ می رویم جایی كه روزه ای كه می گیریم روزه ی شك دار نباشد. » این چه ارزشی دارد؟ اسلام بصیرت می خواهد؛ هم عمل می خواهد و هم بصیرت. این آدم (خواجه ربیع) بصیرت ندارد. در دوران ستمگری مانند معاویه و ستمگرتری مانند یزیدبن معاویه زندگی می كند (معاویه ای كه دین خدا را دارد زیرورو می كند، یزیدی كه بزرگترین جنایتها را در تاریخ اسلام مرتكب می شود و تمام زحمات پیغمبر دارد هدر می رود) ، آقا رفته یك گوشه ای را انتخاب كرده، شب و روز دائماً مشغول نماز خواندن است و جز ذكر خدا كلمه ی دیگری به زبانش نمی آید؛ یك جمله ای هم كه به عنوان اظهار تأسف از شهادت حسین بن علی علیه السلام می گوید، بعد پشیمان می شود كه اینْ حرفِ دنیا شد، چرا به جای آن سُبْحانَ اللّه، اَلْحَمْدُ للّهِ نگفتم؟ چرا به جای آن یاحَیُّ یا قَیّوم نگفتم؟ چرا اَللّهُ اَكْبَر نگفتم، لا حَوْلَ وَلا قوَّةَ اِلاّ بِاللّه نگفتم؟ این با تعلیمات اسلامی جور درنمی آید. لا یُرَی الْجاهِلُ اِلاّ مُفْرِطاً اَوْ مُفَرِّطاً [3]جاهل یا تند می رود یا كُند.
[1] این مرد بعد از شهادت امیرالمؤمنین تا دوران شهادت اباعبداللّه كه بیست سال فاصله شد، زنده بود یعنی ایامی كه امام حسین را شهید كردند او زنده بود. نوشته اند بیست سال تمام این مرد كارش عبادت بود و یك كلمه به اصطلاح حرف دنیا نزد.
[2] در روز بیست و یكم ماه مبارك رمضان كه در این جلسه ی محترم درباره ی خوارج صحبت می كردم، جریان و علل و عواملی را كه سبب شد یك طبقه ی مقدس مآب خشكی كه با فرهنگ و ثقافت اسلامی آشنایی كامل نداشتند به وجود آیند، توضیح دادم.
[3] نهج البلاغه فیض الاسلام، حكمت 67.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است