در
کتابخانه
بازدید : 502578تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand آزادی معنوی (1) آزادی معنوی (1)
Expand آزادی معنوی (2) آزادی معنوی (2)
Expand عبادت و دعا (1) عبادت و دعا (1)
Collapse عبادت و دعا (2) عبادت و دعا (2)
Expand عبادت و دعا (3) عبادت و دعا (3)
Expand عبادت و دعا (4) عبادت و دعا (4)
Expand توبه (1) توبه (1)
Expand توبه (2) توبه (2)
Expand هجرت و جهاد (1) هجرت و جهاد (1)
Expand هجرت و جهاد (2) هجرت و جهاد (2)
Expand هجرت و جهاد (3) هجرت و جهاد (3)
Expand بزرگی و بزرگواری روح بزرگی و بزرگواری روح
Expand ایمان به غیب ایمان به غیب
Expand معیار انسانیت چیست؟ معیار انسانیت چیست؟
Expand مكتب انسانیت مكتب انسانیت
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
برویم به عیادت این بنده ی صالح پروردگار. امشب شب بسیار پراضطرابی است برای
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 496
فرزندان علی، برای شیعیان و دوستان علی. كم و بیش بسیاری فهمیده بودند كه دیگر علی علیه السلام از این ضربت مسموم نجات پیدا نخواهد كرد. همان طور كه شنیده اید علی علیه السلام در جنگ خندق از عمروبن عبدود یك ضربت سختی خورد كه بر فرق نازنین علی فرود آمد و سپر علی را شكست و مقداری از فرق امام را شكافت اما به گونه ای نبود كه خطرناك باشد و در مرحله ی بعد امام او را به خاك افكند. آن زخم بهبود پیدا كرد. نوشته اند كه ضربت این لعین ازل و ابد در همان نقطه وارد شد كه قبلاً ضربت عمروبن عبدود وارد شده بود. شكاف عظیمی در سر مبارك علی پیدا شد. خیلی افراد باز امیدوار بودند كه علی علیه السلام بهبود پیدا كند. یكی از فرزندان علی، ظاهراً دختر بزرگوارش ام كلثوم، وقتی آمد عبور كند چشمش به عبدالرحمن بن ملجم افتاد، گفت ای لعین ازل و ابد! به كوری چشم تو امیدوارم خدا پدرم را شفا عنایت كند. لبخندی زد، گفت من این شمشیر را به هزار درهم خریده ام، شمشیر بسیار كارآمدی است، هزار درهم داده ام این شمشیر را مسموم كرده اند. من خودم می دانم این ضربتی كه من بر پدر تو زدم اگر آن را بر همه ی مردم تقسیم كنند همه ی مردم می میرند، خاطرت جمع باشد. این سخن تا حدود زیادی امید فرزندان علی را از علی قطع كرد. گفتند طبیب بیاورید. مردی است به نام هانی بن عمرو سَلولی. ظاهراً این مرد- آن طور كه یك وقتی در تاریخ خوانده ام- طبیبی بوده است كه در همین دانشگاه جندی شاپور كه در ایران بوده است و مسیحیهای ایران آن را اداره می كرده اند تحصیلات طبی كرده بود و اقامتش در كوفه بود. رفتند و این مرد را احضار كردند و آوردند تا معاینه كند و بلكه بتواند معالجه كند. نوشته اند دستور داد گوسفندی یا بزی را ذبح كردند. از ریه ی او رگی را بیرون كشید، آن رگ را گرماگرم در محل زخم انداخت، می خواست ببیند آثار این سم چقدر است یا می خواست بفهمد چقدر نفوذ كرده است؛ اینها را دیگر من نمی دانم، ولی همین قدر می دانم كه تاریخ چنین نوشته است: وقتی كه این مرد از آزمایش طبی خودش فارغ شد سكوت اختیار كرد، حرفی نزد؛ فقط همین قدر رو كرد به امیرالمؤمنین و عرض كرد: یا امیرالمؤمنین! اگر وصیتی دارید بفرمایید. اینجا بود كه دیگر امید خاندان و كسان علی و امید شیعیان علی قطع شد.

علی علیه السلام كانون مهر و محبت و بغض و عداوت هر دو است. دوستانی دارد سر از پا نشناخته، و دشمنانی دارد الدّالخصام. همین طور كه دشمنی مانند
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 497
عبدالرحمن ملجم دارد، دوستان عجیبی هم دارد. در ظرف نزدیك به دو شبانه روزی كه گذشته است، دوستان علی ولوله ای دارند، دور خانه ی علی اجتماع كرده اند و همه ی اینها اجازه می خواهند از علی عیادت كنند و همه می گویند یك بار به ما اجازه بدهید جمال مولای خودمان را زیارت كنیم؛ آیا ممكن است یك بار دیگر ما صدای علی را بشنویم، چهره ی علی را ببینیم؟ یكی از آنها اصبغ بن نُباته است، می گوید دیدم مردم دور خانه ی علی اجتماع كرده اند، مضطربند، گریه و ناله می كنند، همه منتظر اجازه ی ورود هستند. تا دیدم امام حسن علیه السلام بیرون آمد و از طرف پدر بزرگوارش از مردم تشكر كرد كه محبت كرده اند. بعد فرمود: ایهاالناس! وضع پدر من وضعی نیست كه شما بتوانید با ایشان ملاقات كنید. پدرم از شما معذرت خواهی كرده و فرموده است بروید به خانه های خودتان، متفرق بشوید، چرا اینجا ایستاده اید؟ برای من امكان ملاقات شما میسر نیست. مردم متفرق شدند ولی من هرچه فكر كردم دیدم نمی توانم بروم، این پای من یارا نمی دهد دور شوم. ایستادم. بار دیگر امام مجتبی آمد، مرا دید، گفت: اصبغ! مگر نشنیدی كه من چه گفتم؟ عرض كردم: بله آقا شنیدم.

چرا نرفتی؟ عرض كردم: دل من حاضر به رفتن نمی شود. دلم می خواهد هرجور هست یك بار دیگر آقا را زیارت كنم. رفت و برای من اجازه گرفت. رفتم به بالین امیرالمؤمنین، دیدم یك عصابه ی زردی یعنی یك دستمال زردی به سر امیرالمؤمنین بسته اند. من تشخیص ندادم كه آیا چهره ی علی زردتر بود یا این دستمال. بعضی گفته اند مقاومت بدن علی در مقابل ضربت شمشیر و این مسمومیت یك امر خارق العاده است؛ علی القاعده باید علی به ضرب همان شمشیر از دنیا می رفت. در این لحظات آخر، علی گاهی بی هوش می شد، گاهی به هوش می آمد. وقتی به هوش می آمد باز زبان مقدسش به ذكر خدا و نصیحت و موعظه جاری بود؛ چه نصایحی، چه مواعظی، چه سخنانی! دیگر در آن وقت غیر از اولاد علی كسی كنار بستر علی حاضر نبود.

ذكر مصیبت من همین یك كلمه است. اطفال علی دور بستر علی را گرفته اند، می بینند آقا گاهی صحبت می كند و گاهی از حال می رود. یك وقت صدای علی را شنیدند، مثل اینكه با كسی حرف می زند، با فرشتگان حرف می زند: اِرْفَقوا مَلائِكَةَ رَبّی بی فرشتگان پروردگارم كه برای قبض روح من آمده اید! با من به مدارا رفتار كنید. یكمرتبه دیدند صدای علی بلند شد: اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَریكَ لَهُ وَ
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 498
اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسولُهُ اَلرَّفیقُ الْاَعْلی اَلرَّفیقُ الْاَعْلی . اینها سخنان علی بود:

شهادت می دهم به وحدانیت خدا، شهادت می دهم به رسالت پیغمبر. جان به جان آفرین تسلیم كرد. فریاد شیون از خانه ی علی بلند شد. . . [1]
[1] [چند ثانیه ای از پایان سخنرانی روی نوار ضبط نشده است. ]
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است