در
کتابخانه
بازدید : 502622تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand آزادی معنوی (1) آزادی معنوی (1)
Collapse آزادی معنوی (2) آزادی معنوی (2)
Expand عبادت و دعا (1) عبادت و دعا (1)
Expand عبادت و دعا (2) عبادت و دعا (2)
Expand عبادت و دعا (3) عبادت و دعا (3)
Expand عبادت و دعا (4) عبادت و دعا (4)
Expand توبه (1) توبه (1)
Expand توبه (2) توبه (2)
Expand هجرت و جهاد (1) هجرت و جهاد (1)
Expand هجرت و جهاد (2) هجرت و جهاد (2)
Expand هجرت و جهاد (3) هجرت و جهاد (3)
Expand بزرگی و بزرگواری روح بزرگی و بزرگواری روح
Expand ایمان به غیب ایمان به غیب
Expand معیار انسانیت چیست؟ معیار انسانیت چیست؟
Expand مكتب انسانیت مكتب انسانیت
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
حالا یك سلسله دلایل دیگری، باز دلایل وجدانی ذكر كنیم راجع به اینكه واقعاً شخصیت انسان یك شخصیت مركّب است و واقعاً انسان از نظر معنوی می تواند آزاد باشد و می تواند برده باشد. خداوند تبارك و تعالی این قدرت و توانایی را به بشر داده است كه خودش می تواند قاضی خودش باشد. در اجتماع همیشه قاضی غیر از مدّعی و مدّعی علیه است. یك نفر مدّعی می شود، یك نفر دیگر مدّعی علیه.

هر دو نفرشان پیش قاضی می روند و قاضی باید به عدالت میان مدّعی و مدّعی علیه حكم كند. البته مدّعی یك نفر است، مدّعی علیه یك نفر دیگر و قاضی یك نفر سوم.

هیچ فكر كرده اید كه چطور است كه انسان می تواند خودش مدّعی خودش باشد و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 457
قهراً خودش هم مدّعی علیه خودش باشد و هم خودش قاضی خودش باشد، یعنی خودش حكم صادر كند؟ .

انصاف یعنی چه؟ می گویند فلان كس آدم باانصافی است، یعنی چه؟ اصلاً آدم باانصاف یعنی آدمی كه در مسائل مربوط به خود می تواند بی طرفانه درباره ی خودش قضاوت كند و احیاناً در جایی كه خودش مقصر است، حكم علیه خودش صادر كند. این چگونه است؟ این جز اینكه شخصیت واقعی انسان، مركّب باشد چیز دیگری نیست. چقدر انصافها در دنیا سراغ دارید كه می بینید یك نفر در مورد خودش انصاف می دهد، دیگری را بر خودش ترجیح می دهد، اقرار می كند كه حق با دیگری است، فضیلت با دیگری است.

مرحوم سیّد حسین كوه كمری از بزرگان اكابر علما و از مراجع تقلید زمان خودشان بودند. آذربایجانی هستند. ایشان عموی مرحوم آیة اللّه حجّت كوه كمری- كه در زمان ما و استاد ما بودند و ما در خدمت ایشان درس خوانده ایم- بودند كه ایشان هم مرد بزرگواری بودند. جریان عجیبی از زندگی این مرد بزرگ نقل می كنند و آن این است كه ایشان در نجف در زمان صاحب جواهر و بعد از صاحب جواهر حوزه ی درسی داشتند. شیخ انصاری (اعلی اللّه مقامه) در آن وقت هنوز شهرتی نداشت، مخصوصاً كه ایشان در نجف هم زیاد اقامت نكرده بود؛ مدت كمی در نجف بود، بعد به سیاحت آمد، به این معنا كه شهرهای ایران را می گشت، هرجا عالم مبرّزی می دید، مدتی می ماند و از خدمت او استفاده می كرد. مدتی در مشهد ماند، مدت بیشتری در اصفهان و مدت زیادتری در كاشان كه مرحوم نراقی در آنجا بود.

سه سال ایشان در كاشان بود. بعد كه برگشته بود براستی مرد مبرّزی بود. و می گویند مرحوم شیخ انصاری هیكل كوچكی داشته و چشمهای ایشان هم مقداری بهم خوردگی داشته است (تراخمی بود مثل بسیاری از مردم خوزستان، چون ایشان خوزستانی بودند) . همچنین خیلی مرد زاهدپیشه ای بود و لباسهای ژنده و مندرسی می پوشید، عمامه ی مثلاً كهنه و این جورها. دو سه تا شاگرد هم بیشتر نداشت. در مسجدی تدریس می كرد و از قضا مرحوم آقا سیّد حسین هم در همان مسجد تدریس می كرد، ولی درسهایشان این جور بود كه اول شیخ می آمد تدریس می كرد، آن كه تمام می شد، آقا سیّد حسین می آمد تدریس می كرد. یك روز مرحوم آقا سیّد حسین وارد مسجد می شود. از بازدیدی برمی گشت؛ دید دیگر فرصت نیست كه به
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 458
خانه برود و دومرتبه برگردد. هنوز حدود یك ساعت به درس مانده بود، گفت می رویم در مسجد می نشینیم تا موقع درس بشود و شاگردان بیایند. رفت، دید یك شیخ به اصطلاح ما جلنبری هم آن گوشه نشسته، برای دو سه نفر تدریس می كند. او هم همان كنار نشست ولی صدایش را می شنید. حرفهایش را گوش كرد، دید خیلی پخته دارد تدریس می كند و رسماً استفاده می كند. حالا آقا سیّد حسین یك عالم متبحّر معروف قریب المرجعیة و او یك مرد مجهولی كه آقا سید حسین تا امروز وی را اساساً نمی شناخته است. فردای آن روز گفت حالا امروز هم كمی زودتر بروم ببینم چگونه است، آیا واقعاً همین طور است؟ فردا عمداً یك ساعت زودتر رفت.

باز یك كناری نشست، گوش كرد، دید تشخیص همان است كه دیروز بود؛ راستی این مرد، مرد ملاّی فاضلی است و از خودش فاضلتر. گفت یك روز دیگر هم امتحان می كنیم. یك روز دیگر هم همین كار را كرد. برایش صددرصد ثابت شد كه این مرد نامعروف مجهول از خودش عالمتر است و خودش از او می تواند استفاده كند. بعد رفت نشست. شاگردانش كه آمدند- هنوز آن درس تمام نشده بود- گفت:

شاگردان! من امروز حرف تازه ای برای شما دارم. آن شیخی كه می بینید آن گوشه نشسته، از من خیلی عالمتر و فاضلتر است. من امتحان كردم، خود من هم از او استفاده می كنم. اگر راستش را بخواهید، من و شما همه با همدیگر باید برویم پای درس او. خودش از جا بلند شد و تمام شاگردان هم یكجا رفتند به درس او.

این انصاف چیست در بشر؟ صددرصد قیام علیه منافع خود است. از آن ساعت آقا سیّد حسین جزء شاگردان شیخ انصاری شد، یعنی یك مرجعیت را (می دانید مرجعیت اگر انسان از جنبه ی دنیایی حساب كند بسیار مقام عالی ای است) این جور از خودش سلب كرد و عملاً به دیگری تفویض نمود. آیا نفْس این آدم احساس نمی كرد آقایی چیست؟ مدرّس بودن چیست؟ احترام چیست؟ مسلّم او هم مثل ما از احترام خوشش می آمد، او هم مثل ما از سیادت و آقایی خوشش می آمد، او هم مثل ما از ریاست و مرجعیت خوشش می آمد، نه اینكه خوشش نمی آمد. اما این مرد یك روح عالی متعالی آزادی داشت كه توانست درباره ی خودش و آن شخص قضاوت كند و علیه خودش حكم صادر كند. این است معنی این كه انسان شخصیت مركّبی دارد.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است