در
کتابخانه
بازدید : 196977تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand راههای شناخت حافظراههای شناخت حافظ
Expand حافظ، گلی از بوستان معارف اسلامی حافظ، گلی از بوستان معارف اسلامی
Collapse جهان بینی و ایدئولوژی حافظ مطابق ظاهر اشعار او جهان بینی و ایدئولوژی حافظ مطابق ظاهر اشعار او
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
یكی دیگر از مسائل جهان بینی عرفانی در زمینه ی انسان، مسئله ی انسان قبل الدنیا است. در دید عرفانی، انسان یك موجود خاكی نیست، برخلاف دیدهای مادی و برخی از دیدهای فلسفی كه می گویند در طبیعت یك فعل و انفعال هایی شد و انسان به وجود آمد و روح و روان انسان هم شیئی است مولود این. در جهان بینی عرفانی انسان یك موطنی قبل از این دنیا دارد، البته نه به آن معنای افلاطونی كه حتماً این جور باشد كه روح انسان به همین صورت شخصی و فردی در یك جهان دیگری بوده، مثل مرغی كه می آید در آشیانه جا می گیرد و می خواهد برود؛ نه، می خواهد بگوید اصلش از آنجاست، پرتوی است كه از آنجا تابیده و بعد به آنجا هم بازگشت می كند. این هم در اشعار حافظ زیاد آمده است. حالا بعضی اشعارش را برایتان می خوانم. غزلی خیلی عالی دارد كه می گوید:

مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 422
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم
از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم
اشاره به داستان آدم است با تعبیر عرفانی اش، داستان عصیان آدم و رانده شدنش و. . .

رهرو منزل عشقیم و ز سر حد عدم
تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم
گفتیم عارف هستی را مولود عشق می داند (كُنْتُ كَنْزاً مَخْفیّاً فَاَحْبَبْتُ اَنْ اُعْرَفَ فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِكَیْ اُعْرَفَ) .

سبزه ی خط تو دیدیم و ز بستان بهشت
به طلبكاری این مهر گیاه آمده ایم
ما از آنجا به اینجا آمده ایم.

با چنین گنج كه شد خازن او روح امین [1]
به گدایی به در خانه ی شاه آمده ایم
.

در عین حال آمده ایم اینجا كامل شویم، به فعلیت برسیم و برگردیم.

لنگر حلم توای كشتی توفیق كجاست
كه در این بحر كرم غرق گناه آمده ایم
آبرو می رودای ابر خطاپوش ببار
كه به دیوان عمل نامه سیاه آمده ایم
در یك غزل دیگرش همین مسئله ی «انسان قبل الدنیا» را به این صورت می گوید:

فاش می گویم و از گفته ی خود دلشادم
بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه كنم حرف دگر یاد نداد استادم
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
كه در این دامگه حادثه چون افتادم
من ملك بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
البته این كه «آدم آورد» از نظر عارف یك نقصی است كه مقدمه ی كمال است، یك عصیانی است كه منجر به مغفرت و توبه و بازگشت می شود. اصلاً كمال آدم در
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 423
عصیان بود ولی نه در عصیان از آن جهت كه عصیان است. عصیان اگر عصیان باشد و متوقف بشود، آن نزول است و انحطاط و سقوط، ولی اگر منجر به توبه و بازگشت بشود، آن كمال است.

سایه ی طوبی و دلجویی حور و لب حوض
به هوای سر كوی تو برفت از یادم
آنچه كه در آنجا بود همه را فراموش كردیم، حالا اینجا به جای خیلی بالاتر می رویم. در غزل دیگری همین مطلب را می گوید، و حافظ روی این مطلب خیلی تكیه دارد:

چه گویمت كه به میخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غیبم چه مژده ها داده است
كه ای بلندنظر شاهباز سدره نشین
نشیمن تو نه این كنج محنت آباد است
تو را ز كنگره ی عرش می زنند صفیر
ندانمت كه در این دامگه چه افتاده است
باز غزل دیگر:

حجاب چهره ی جان می شود غبار تنم [2]
خوشا دمی كه از این چهره پرده برفكنم [3]
.

من حقیقتاً تعجب می كنم از یك عده مردمی كه مثل اینكه دستی و دستگاهی هست كه حالا هرجور هست امثال حافظ را به یك شكلی مسخ كنند كه از این راه و به این وسیله بالاخره به جای اینكه فكر مردم را بالا ببرند و تعالی بدهند، مردم را به سوی فساد و تباهی و انحراف سوق بدهند. می گویند اصلاً حافظ معتقد به معاد و عالم بعد از مرگ نبوده؛ حالا خود بیچاره چه می گوید، آنها چه می گویند.

حجاب چهره ی جان می شود غبار تنم
خوشا دمی كه از این چهره پرده برفكنم
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 424
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانی است
روم به روضه ی رضوان كه مرغ آن چمنم
تا آنجا كه می گوید:

اگر ز خون دلم بوی شوق می آید [4]
عجب مدار كه همدرد نافه ی ختنم
.

جدا شدنش از آنجا [را بیان می كند. ] می خواهد بگوید این نافه ی ختن این بوی خوشش را از چه دارد [5]؟ از این كه همجوار آهو بوده، مدتی در زیر شكم آهو- این موجود زیبا كه ضرب المثل زیبایی است- بوده. اگر تو از خون دل من بوی مشك می شنوی، آخر من یك روزی با او بوده ام.

طراز پیرهن زركشم مبین چون شمع
كه سوزهاست نهانی درون پیرهنم
در یك غزل دیگر در همین زمینه می گوید:

چل سال بیش رفت كه من لاف می زنم
كز چاكران پیر مغان كمترین منم
هرگز به یمن عاطفت پیر می فروش
ساغر تهی نشد ز می صاف روشنم
می خواهد بگوید در تمام این مدتی كه من در سلوك بودم همیشه فیض می گرفتم و الهامات و اشراقات و مكاشفات داشته ام.

از جاه عشق و دولت رندان پاكباز
پیوسته صدر مصطبه ها بود مسكنم
در شأن من به دُردكشی ظنّ بد مبر
كآلوده گشت جامه ولی پاكدامنم
این «آلوده گشت جامه ولی پاكدامنم» همان مسئله ی بدنامی است [6]، یعنی شكستن نام و ننگ، یك روشی اندكی شبیه ملامتی كه شاید در حافظ هم بوده، یعنی تظاهر كردن به یك چیزهایی برخلاف آنچه كه هست، یعنی خوب باشد و به بدی در میان عوام تظاهر كند. این یك روشی بوده كه اینها داشته اند، حالا این روش خوب است یا بد، من كار ندارم، ولی چنین روشی بوده. تا آنجا كه می گوید:

شهباز دست پادشهم این چه حالت است
كز یاد برده اند هوای نشیمنم
البته این یك شعر را انسان احتمال می دهد كه در آن واحد دو معنی داشته باشد، هم نظر داشته باشد به پادشاه زمان خودش، روابط انسانی خودش با او را
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 425
بخواهد بیان كند، و هم در عین حال معنی عرفانی خودش را می گوید. این هم یك مسئله.
[1] با چه سرمایه ی عظیمی!
[2] تن را تشبیه كرده به غباری كه روی این چهره را می گیرد.
[3] این تن را رها كنم و بروم.
[4] بعضی نسخه ها می گویند «بوی عشق می آید» .
[5] البته در عالم شعر این تشبیه را به كار می برند.
[6] اگر فرصتی شد، در مسئله ی نیكنامی و بدنامی سخن خواهیم گفت.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است