در
کتابخانه
بازدید : 196950تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand راههای شناخت حافظراههای شناخت حافظ
Expand حافظ، گلی از بوستان معارف اسلامی حافظ، گلی از بوستان معارف اسلامی
Collapse جهان بینی و ایدئولوژی حافظ مطابق ظاهر اشعار او جهان بینی و ایدئولوژی حافظ مطابق ظاهر اشعار او
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
یكی از مباحثی كه در جهان بینی عرفانی مطرح است و قبلاً اشاره كردیم مسئله ای است كه فلاسفه آن را به عنوان مسئله ی «نظام احسن» عنوان می كنند. مسئله ای است در فلسفه و برای فیلسوفان كه آیا نظام موجود نظام احسن است؟ معنی نظام احسن این نیست كه در مقابل این نظام، نظام دیگری وجود دارد، این احسن است یا آن؟ معنایش این است كه از آنچه كه در حد امكان هست آیا [این نظام ] نیكوترین نظام ممكن است و یا اینكه نظامی احسن از این نظام هم ممكن است؟ البته فلاسفه با ادلّه ی قاطع بیان می كنند كه نظامی احسن و اكمل از نظام موجود ممكن نیست و محال است؛ هرچه را كه انسان «احسن» فرض كند، یك خیال بیش نیست و تازه فرض یك امر محال است. این جمله می گویند از غزالی است: «لَیْسَ فِی الْاِمْكانِ اَبْدَعُ مِمّا كان» یعنی بدیعتر از آنچه هست امكان ندارد، و می گویند بعد از او دویست سال درباره ی این جمله بحث می كردند كه آیا همین طور است یا نه؟ این یك مسئله ای است كه در میان فلاسفه مطرح است و بعضی از فیلسوفان یا نیمه فیلسوفان هم بوده اند كه این مطلب را قبول نداشته اند، جمله هایی گفته اند كه از آن جمله ها اعتراض به آنچه كه هست استشمام می شود كه غالباً اینها به زبان شعر است نه به
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 410
زبان فلسفه و زبان جد. در عربی در اشعار ابوالعلاء معرّی از این جور مطالب هست و در فارسی در اشعار منسوب به خیام، كه بعضی از اهل تتبع و تحقیق مدعی هستند كه این اشعار از خیام ریاضی كه نامش «ابوالفتح عمر خیام» است نیست و از شخص دیگری است به نام علی خیامی، حالا هرچه می خواهد باشد. ما در عدل الهی قسمتهایی از شعرهای خیام را در همین زمینه نقل كرده ایم:

گر بر فلكم دست بدی چون یزدان
برداشتمی من این فلك را ز میان
از نو فلكی چنان همی ساختمی
كآزاده به كام دل رسیدی آسان
همه ی حرفها آخرش به یك چیز خیلی پستی منتهی می شود: «كآزاده به كام دل رسیدی آسان» . البته اینها بیشتر زبان به اصطلاح هزل و شوخی است نه زبان جد.

خود همین خیام رساله ای دارد به نام «الكون و التكلیف» كه موضوع آن همین است كه نظام عالم نظام احسن است، یعنی موضوع رساله ی فلسفی اش ضد همان حرفهایی است كه در این شعرها از او نقل شده و نقل می شود، اگر شعرها از او باشد.

در میان فلاسفه- البته فلاسفه ی لااقل مادی، نیمه مادی- افرادی بوده اند كه همین حرفهایی كه از ظاهر اشعار خیام مفهوم می شود از كلماتشان مفهوم می شود. در اروپا زیاد بوده اند، در دنیای خودمان هم كم و بیش افرادی بوده اند.

در میان عرفا اصلاً نمی توانسته چنین چیزی وجود داشته باشد، یعنی نمی توانسته یك كسی عارف باشد و در عین حال نظام را نظام احسن و نظام اجمل نداند. این اساساً تناقض است، مگر كسی اصلاً عارف نباشد، و الاّ با عرفان جور درنمی آید. عرفا كه این نظام را زیباترین نظام و احسن نظامهای ممكن می دانند، نه از آن راه وارد می شوند كه فلاسفه و فیلسوفان وارد شده اند چون فلاسفه بیشتر از راه خود عالم وارد می شوند یعنی نفس نظام عالم را نگاه می كنند و بعد با تحلیلهایی كه می كنند به این نتیجه می رسند كه نظام موجود نظام احسن است. البته فلاسفه از راه برهان لمّی هم وارد شده اند كه در مثل اسفار هست یعنی از راه اینكه خداوند متعال كمال مطلق و خیر مطلق و جمال مطلق است و آنچه از او پدید می آید ممكن نیست غیر اینكه حداكثر كمال ممكن را داشته باشد، ولی عرفا اساساً حرفشان همین است. آنها در خلقت، تعبیر به علت و معلول و حتی نظام و این حرفها نمی كنند، سخنشان سخن تجلی است. در نظر عارف تمام هستی و تمام جهان یك جلوه ی حق است:
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 411
عكس روی تو چو در آینه ی جام افتاد [1]
عارف از خنده ی می در طمع خام افتاد
.

[تمام جهان ] مظهری از حسن روی اوست:

حسن روی تو به یك جلوه كه در آینه كرد
این همه نقش در آیینه ی اوهام افتاد
یا در تعبیرهای دیگری كه از خود حافظ خواندیم، پرتو حسن است:

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
یك كرشمه است:

به یك كرشمه كه نرگس به خودفروشی كرد
فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت
بنابراین در منطقی كه- اگرچه خودشان راضی به به كار بردن كلمه ی «منطق» در اینجا نیستند، در واقع مافوق منطق، در شهودی كه- تمام هستی را یكجا به عنوان یك جلوه از ذات كامل الصفات حق تعالی می بیند اصلاً عالم یعنی «خدا در یك آئینه» . اگر فرض كنیم عارفی در عالم نقص ببیند معنایش این است كه در خدا نقص می بیند، چون عالم در نظر عارف درست مثل صورت منعكس در آئینه است در نظر ما كه از خودش چیزی ندارد، هرچه هست همان است، تمامْ آن است. اگر كسی چنین حرفی بزند او دیگر نمی تواند عارف باشد، چون هیچ عارفی تفوّه نمی كند كه ذات حق كه وجود مطلق و كمال مطلق است و عدم و نقص نمی تواند در آن راه داشته باشد ناقص باشد، قهراً در تمام عالم و در مجموع عالم هم در عرفان چنین فرض نمی شود.

در اینكه حافظ مردی است عارف و خودش هم خودش را به صفت عرفانی می ستاید بحثی نیست، گو اینكه با «صوفی» - كه یك اصطلاح تقریباً عرفی شده بوده یعنی یك تصوف حرفه ای در میان مردم پیدا شده بود كه آن هم از نظر عارف یك نوع در و دكان بود- و با تصوف احیاناً مبارزه می كند نه همیشه، یعنی صوفی را تقسیم می كند به صوفی شایسته و صوفی ناشایسته، مثلاً:

نقد صوفی نه همه صافیِ بی غش باشد
ای بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد
ولی عارف را- چون هنوز مفهوم حرفه ای پیدا نكرده بود- هیچ وقت نقد
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 412
نمی كند و همیشه ستایش می كند. بله، صوفی را یك جا ستایش می كند، یك جا نه؛ این برای آن است كه صوفی در نظر او دو نوع است: صوفی ای كه واقعاً همان عارف است، و صوفی حرفه ای كه در و دكان درست كرده. به هرحال در اینكه حافظ خودش را عارف معرفی می كند بحثی نیست، و بعلاوه جمله هایش همه جمله های عرفانی است، تعبیراتش راجع به عالمْ عرفانی است. بنابراین در منطق حافظ نمی تواند ناموزونی، خطا و امثال اینها در كار عالم فرض بشود. این یك جهت كه اصلاً لازمه ی مكتب حافظ این است و جز این نمی تواند باشد. بعلاوه حافظ در بسیاری از اشعارش به این مطلب تصریح می كند، مثلاً غزل معروفی دارد كه می گوید:

در خرابات مغان نور خدا می بینم
این عجب بین كه چه نوری ز كجا می بینم
خواهم از زلف بتان نافه گشایی كردن
فكر دور است همانا كه خطا می بینم
سوز دل، اشك روان، آه سحر، ناله ی شب
این همه از نظر لطف شما می بینم
هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال
با كه گویم كه در این پرده چه ها می بینم؟
كس ندیدست ز مشك ختن و نافه ی چین
آنچه من هر سحر از باد صبا می بینم
تا این شعر كه می گوید:

نیست در دایره یك نكته خلاف از پس و پیش
كه من این مسئله بی چون و چرا می بینم
تعبیری عرفانی از آن تعبیر فلسفی است كه می گوید: «لیس فی الامكان ابدع مما كان» . .

در غزل دیگری كه با این بیت آغاز می شود:

دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
می گوید:
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 413
روی خوبت آیتی از لطف بر ما كشف كرد
زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما
ما تو را كه به عنوان یك جمال مطلق می بینیم، دیگر نمی توانیم غیر از خوبی ببینیم، معنی ندارد. در غزل دیگری كه چنین آغاز می شود:

چو بشنوی سخن اهل دل مگو كه خطاست
سخن شناس نه ای جان من خطا اینجاست
سرم به دنیی و عقبی فرو نمی آید
تبارك اللّه از این فتنه ها كه در سر ماست
یعنی ما خداجو هستیم؛ نه دنیاجو و نه آخرت جو، بلكه بالاتر.

در اندرون من خسته دل ندانم كیست
كه من خموشم و او در فغان و در غوغاست
می گوید:

مرا به كار جهان هرگز التفات نبود
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
باز در غزل معروفی كه با این بیت آغاز می شود:

بلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشت
واندر آن برگ و نوا خوش ناله های زار داشت
می رسد به این بیت:

خیز تا بر كلك آن نقاش، جان افشان كنیم
كاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت
در جای دیگر كه ظاهراً ضمن یك مدیحه است می گوید:

دور فلكی یكسره بر منهج عدل است
خوش باش كه ظالم نبرد راه به منزل
بیتی دارد، می گوید:

عارفی كو كه كند فهم زبان سوسن
تا بگوید كه چرا رفت و چرا باز آمد
یعنی یك عارف این هستیها و نیستی ها و این آمدنها و رفتنها را درك می كند؛ غیر عارف می گوید چرا این اشیائی كه می آیند، بعد می روند و فانی می شوند؟ ولی یك عارف راز اینها را درك می كند. و باز هم اشعار دیگری هست.

اما در حافظ اشعاری هست كه بعضی گمان كرده اند و یا لااقل مستمسك قرار
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 414
داده اند كه خیر، اصلاً حافظ به امر خلقت معترض بوده؛ او در امر خلقت تأمل می كرده و بعد می دیده چیزهایی كه نباید ببیند و ندیدنی است و مورد اعتراض است، و هرچه هم كه این طرف و آن طرف، به حكمتها و فلسفه ها رو آورد نتوانست راه حلی پیدا كند، این بود كه به قول آنها به رندی رو آورد، ولی رندی ای كه آنها حافظ را تفسیر كرده اند یعنی خلاصه ی الدنگی و مستی و دم غنیمت شمردن و امثال اینها. آنگاه گفته اند كه در بعضی اشعار حافظ صریحاً اعتراض به خلقت هست. یك شعرش شعر معروفی است در آن غزلی كه با این بیت آغاز می شود:

صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد
ورنه اندیشه ی این كار فراموشش باد
می رسد به این شعر كه خیلی معروف هم هست و شنیده ام كه مرحوم جلال دوانی از حكما و فلاسفه رساله ای درباره ی این شعر نوشته ولی من ندیده ام و شاید چاپ هم نشده باشد. می گوید:

پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاك خطاپوشش باد
آنها می گویند این شعر می گوید: پیر ما، استاد ما، معلم ما [2]گفت كه در قلم صنع هیچ خطایی صورت نگرفته، هیچ چیزی كه نبایست باشد وجود ندارد، آفرین بر نظر پاك خطاپوشش، نظر پاكی كه روی خطا را می پوشد، یعنی خطا وجود دارد ولی لای سبیل می گذارد می گوید حرفش را نزن، وجود دارد ولی خوب، نگوییم، حرفش را نزنیم، بگوییم ان شاء اللّه گربه است. آنهایی كه این شعر را این جور معنی كرده اند بعد گفته اند بنابراین با توجه به آن شعرهای دیگر حافظ كه مثلاً می گوید:

نیست در دایره یك نكته خلاف از پس و پیش
كه من این مسئله بی چون و چرا می بینم
ایندو را با همدیگر چگونه می شود توجیه كرد؟ گفتند یك وقتی آن جور فكر می كرده، یك وقتی هم این جور فكر می كرده. یعنی آنها شك ندارند كه این شعر با آن اشعار جور در نمی آید، منتها گفته اند یك وقتی آن جور فكر می كرده، یك وقتی هم این جور، ولی نمی دانیم كه اول آن را گفته بعد این را، یا اول این را گفته بعد آن را؟
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 415
یكی از كسانی كه خیلی دلش می خواهد حافظ را مثل خودش توجیه كند، می گوید كه به نظر من اصلاً حافظ این شعر را در دوره ی پختگی اش گفته، چرا؟ به چه دلیلی؟ برای اینكه او در حد كفر یك حرفی زده و اگر این حرف در دیوانش می بود آنوقت شاه شجاع كه به او اعتراض كرد كه تو چرا گفتی:

گر مسلمانی از این است كه حافظ دارد
آه اگر از پی امروز بود فردایی
به این شعر نیز اعتراض می كرد. معلوم می شود این شعر را آن وقت نگفته بوده، بلكه در آخر عمر و بعد از مرگ شاه شجاع گفته است.

با آن بیانی كه در باب «نظر عارف» عرض كردیم جواب این حرف خیلی واضح و روشن است. می خواهد بگوید كه در دید عارف خطا اساساً وجود ندارد و نمی تواند وجود داشته باشد، چطور؟ عارف از خدا عالم را می بیند، از بالا جهان را می بیند، غیر از فیلسوف و مردم عادی است كه از پایین جهان را می بینند. آن كه جهان را از پایین می بیند او قهراً تك تك و جزئی جزئی می بیند و تمام نظام را یكجا نمی تواند ببیند. در یك مجموعه، اجزاء را دیدن، یك جزء را انسان ببیند و تنها بخواهد روی آن قضاوت كند یك حكم دارد، در مجموع ببیند حكم دیگری دارد. شما زیباترین چهره ها را در نظر بگیرید؛ اگر همه ی این چهره را بپوشند، فقط دو رشته دندان پیدا باشد، با سر مرده هیچ تفاوتی ندارد، آدم از دیدنش وحشت می كند؛ یا فقط یك چشم را انسان ببیند، یا فقط یك ابرو را ببیند. حالا ذهن انسان از باب اینكه وقتی یك عضو را می بیند اعضای دیگر را مجسم می كند نمی گذارد كه خیلی زشت به نظر جلوه كند ولی اگر انسان به آن قسمتهایی كه در زیر پرده هست توجه نداشته باشد قهراً آنچنان كه لااقل زیبا باید ببیند نمی بیند؛ وقتی زیبایی اش آنچنان كه هست جلوه می كند كه همه را با یكدیگر ببیند. آن كه از بالا نگاه می كند دیدش كامل است، آن كه از پایین نگاه می كند دیدش ناقص است. در دید ناقص خطا می آید. وقتی كه «دید» كامل شد، دیگر در این دید تمام آنچه كه خطا در دید ناقص وجود داشت از بین می رود. البته حافظ رسمش هم این است كه همیشه مخصوصاً دوپهلو حرف می زند كه این خودش داستان مفصلی است. ولی منظورش همین است كه با دید پاك «كامل» [نقصی وجود ندارد. ] پیر یعنی كامل (قرینه اش در خودش است) . پس غیركامل نقص می بیند ولی كامل است كه هرگز نقصی نمی بیند. چرا نمی تواند نقص ببیند؟ از باب اینكه او همه را با هم می بیند، مجموع
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 416
نظام را می بیند و در مجموع نظام نقصی اساساً وجود ندارد. مجموع نظام همانی است كه خودش تعبیر كرده به جلوه ی ذات حق، سایه ی ذات حق؛ و به قول خودشان ظلّ «جمیل» جمیل است، سایه ی «زیبا» زیباست، عكس «زیبا» زیباست. آن كه دیدش جزئی است نمی تواند عكس «زیبا» را ببیند، او قطعه ای از عكس را می بیند، جزئی از عكس را می بیند. مخصوصاً كه در یكی دو بیت بعدش اشعاری دارد كه باز حكایت می كند از نهایت زیبابینی و خوش بینی؛ می گوید:

چشمم از آینه داران خط و خالش گشت
لبم از بوسه ربایان بر و دوشش باد
یعنی در چشم من آنچه كه می بینم خط و خال است، اشاره به:

«جهان چون خط و خال و چشم و ابروست
كه هرچیزی به جای خویش نیكوست»
نرگس مست نوازش كن مردم دارش
خون عاشق به قدح گر بخورد نوشش باد
از همه ی اشعار، آن كه درباره ی آن بیشتر روی این جهت استدلال كرده اند همین شعر است (پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت. . . ) كه این هم تكلیفش همین طور كه عرض كردم روشن شد.

یك عده اشعار دیگر هم بود كه ما در گذشته صحبت كردیم، آنها هم عیناً مثل همین شعرهاست، كه اكنون عرض می كنیم.

در بعضی از اشعار، حافظ چیزی می گوید كه [برخی ] چنین گمان كرده اند كه [وی می گوید] بله، ما از راه فكر و فلسفه و این حرفها رفتیم (غیر از این هم كه دیگر راهی نیست) ، به جایی نرسیدیم، مأیوس شدیم، گفتیم دیگر عمر را به این حرفها نباید تلف كرد، پس لااقل حالا كه به جایی نمی رسیم، از این فرصت چند روزه ی عمر استفاده كنیم و خلاصه بزنیم به در عیاشی. از جمله بیت معروفی هست كه می گوید:

حدیث از مطرب و می گوی و راز دهر كمتر جو
كه كس نگشود و نگشاید به حكمت این معما را
اول غزل این است:

اگر آن ترك شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 417
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
می خواهد بگوید جمال و زیبایی او بی نیاز از عشق ورزی ماست، او گلی است كه از نغمه سرایی بلبلها بی نیاز است (اِنَّ اللّهَ خَلَقَ الْخَلْقَ حینَ خَلَقَهُمْ غَنِیّاً عَنْ طاعَتِهِمْ) [3]، او بی نیاز مطلق است از طاعت ما، از عشق ورزی ما، از عبادت ما و از همه چیز.

ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
من از آن حسن روز افزون كه یوسف داشت دانستم
كه عشق از پرده ی عصمت برون آرد زلیخا را
اگر دشنام فرمایی وگر نفرین، دعا گویم
جواب تلخ می زیبد لب لعل شكرخا را
یعنی اگر مرا برانی باز هم از تو نمی رنجم. می خواهد بگوید كه در بلای تو هم نه فقط صابرم بلكه شاكرم.

نصیحت گوش كن جانا كه از جان دوست تر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
آن پند چیست؟
حدیث از مطرب و می گوی و راز دهر كمتر جو
كه كس نگشود و نگشاید به حكمت این معما را
اینجا حافظ چه می خواهد بگوید؟ خیلی واضح است. در دهها شعر دیگر قرینه دارد. ترجیح عالم عرفان است بر عالم فلسفه، ترجیح راه عشق است بر راه عقل.

تنها حافظ این حرف را نزده، همه ی عرفا این حرف را می زنند. اختلاف فیلسوف و عارف در این است. فیلسوف هم می خواهد به راز جهان پی ببرد، عارف هم می خواهد به راز جهان پی ببرد؛ او هم می خواهد به حقیقت برسد، این هم می خواهد به حقیقت برسد؛ اما فیلسوف بعد از سالهای خیلی زیاد، آخر عمرش كه می رسد می بینید كه اظهار عجز می كند، می گوید: «معلومم شد كه هیچ معلوم نشد» (می گویند از فخر رازی است) یا بوعلی می گوید:

مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 418
دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت
یك موی ندانست ولی موی شكافت
اندر دل من هزار خورشید بتافت
آخر به كمال ذره ای راه نیافت
یا خیام می گوید:

آنان كه محیط فضل و آداب شدند
در جمع علوم شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریك نبردند به روز
گفتند فسانه ای و در خواب شدند
عارف می خواهد بگوید كه اگر كسی خیال كند از راه حكمت و فلسفه كه راه عقل و فكر است انسان به آن هدف خودش كه پی بردن به رمز و راز هستی است می رسد اشتباه می كند، راه عشق را باید طی كند كه راه عرفان و سلوك است. در راه عقل، انسان خودش یك جا ایستاده فكرش می خواهد كار كند، در راه عشق انسان به تمام وجودش به سوی او پرواز می كند. این است كه می گوید:

حدیث از مطرب و می گوی و راز دهر كمتر جو
كه كس نگشود و نگشاید به حكمت این معما را
تازه عارف هم دنبال راز دهر نمی رود، دنبال خود آن اصل مطلب می رود ولی او را كه پیدا كرد راز دهر هم برایش كشف شده؛ و بعلاوه با اشعار قبل:

ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
با این حرفها آیا اصلاً می شود احتمال داد كه مقصودش این حرف مهملی است كه اینها دارند به این شعر حافظ نسبت می دهند؟ .

و باز اشعار دیگری در همین زمینه حافظ دارد. حافظ با دو طایفه در این مسئله اختلاف نظر دارد، گاهی فیلسوف را مخاطب قرار می دهد و می گوید از فلسفه انسان به جایی نمی رسد، گاهی زاهد را، می خواهد بگوید از زهد خشك و عبادت خشك انسان به جایی نمی رسد، راه فقط راه عشق است. مثلاً در یك شعرش می گوید:

نشوی واقف یك نكته ز اسرار وجود
تا نه سرگشته شوی دایره ی امكان را
این سرگشتگی همان سرگشتگی عشق یعنی جنون عشق است: تا از این راه وارد نشوی امكان ندارد [به سرّی از اسرار وجود آگاه شوی ] . گاهی خطاب به زاهد می گوید:
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 419
بروای زاهد خودبین كه ز چشم من و تو
راز این پرده نهان است و نهان خواهد بود
«من و تو» كه می گوید، چون انسان خودش را همیشه قاطی می كند؛ این «من و تو» یعنی تو. در اشعار زیادی تصریح می كند كه فقط یك نفر عارف است كه می تواند به راز پی ببرد. مثلاً می گوید:

راز درون پرده ز رندان مست پرس [4]
كاین حال نیست زاهد عالیمقام را
.

در این زمینه اشعار زیادی است كه خودش تصریح می كند به این مطلب كه از طریق عرفان، انسان موفق به حل معمای هستی و جهان می شود ولی از راه حكمت یا از راه زهد خشك انسان به جایی نمی رسد. عرفا همیشه با این دو طایفه طرف بوده اند: زاهدهای خشك- مخصوصاً ریاكاران كه دیگر واویلاست- و دیگر فلاسفه. این یك مسئله بود در جهان بینی عرفانی.
[1] [جهان ] عكس روی اوست.
[2] حافظ از پیر طریقت خیلی یاد می كند با چه ستایش عظیمی!
[3] نهج البلاغه ، خطبه ی 191
[4] همان كه می گفت: «كه كس نگشود و نگشاید به حكمت این معمّا را» .
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است