در
کتابخانه
بازدید : 196915تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand راههای شناخت حافظراههای شناخت حافظ
Expand حافظ، گلی از بوستان معارف اسلامی حافظ، گلی از بوستان معارف اسلامی
Collapse جهان بینی و ایدئولوژی حافظ مطابق ظاهر اشعار او جهان بینی و ایدئولوژی حافظ مطابق ظاهر اشعار او
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
نظر سوم در وحدت وجود همان نظریه ی خاص عرفاست و آن این است كه وجود، واحد من جمیع الجهات و بسیط مطلق است، هیچ كثرتی در آن نیست، نه كثرت طولی و نه كثرت عرضی، نه كثرت به شدت و ضعف و نه به غیر شدت و ضعف، حقیقت وجود منحصراً واحد است و او خداست. وجود یعنی وجود حق. غیر از حق هرچه هست وجود نیست، نمود و ظهور است (اینها دیگر تعبیر و تشبیه است) .

غیر حق هرچه را كه شما ببینید او واقعاً وجود و هستی نیست، هستی نماست نه هستی، حقیقت نیست رقیقه است به تعبیر خود عرفا، مثل مظهری است كه در آینه پیدا می شود. اگر شما شخصی را ببینید و آینه ای در مقابل او باشد و او را در آیینه ببینید، آنچه در آینه می بینید خودش برای خودش یك چیزی است، ولی آن واقعیتش این است كه عكس این است، ظلّ این است، نمی شود گفت این یك موجود است آن موجود دیگری، آن فقط ظهور این است و بس. این است كه عارف وجود را از غیر حق سلب می كند و غیر حق را فقط نمود و ظهور می داند و بس. البته در این زمینه ها خیلی حرفها هست. ما در جلد پنجم اصول فلسفه مقداری در این زمینه بحث كرده ایم.

اینجا یك اختلاف نظر شدید میان فلاسفه و عرفا پیدا می شود. فلاسفه هیچ وقت این جور نمی گفتند. آن نظری كه صدرالمتألهین در باب حقیقت وجود پیدا كرد- كه حقیقت وجود را صاحب مراتب دانست- به ضمیمه ی یك اصل دیگری كه تقریباً از آن قلل شامخ فلسفه ی صدرالمتألهین است و به این صورت بیان كرد: «بسیط الحقیقة كل الاشیاء و لیس بشی ء منها» ذات حق كه ذات بسیط الحقیقه است، همه ی اشیاء است و در عین حال هیچ یك از اشیاء هم نیست [1]، [تا حد زیادی جمع می كند میان نظر عرفا و نظر فلاسفه. ] البته عرفا نیز در بیان خودشان بدون اینكه وجودی برای اشیاء قائل شوند همین حرف را (بسیط الحقیقة. . . ) زده بودند ولی نه به این
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 397
تعبیر و نه با این پایه، اما ایشان این را با یك پایه ی فلسفی بیان كرد یعنی آن مطلبی كه عرفا می گفتند فقط با اشراق قلبی قابل درك است و با عقل نمی شود آن را فهمید صدرالمتألهین با بیان عقلانی همان مطلب را ثابت كرد. اینجا یكی از آن جاهایی است كه ایشان توفیق داد میان نظر عقل و نظر عرفان، و یكی از آن نكات بسیار برجسته ی فلسفه ی اوست و این جمله ی «بسیط الحقیقة كل الاشیاء. . . » مال اوست. در كتاب بحثی در تصوف دكتر غنی (من تعجب می كنم از اینها كه چگونه شجاعت دارند در این حرفها) نوشته كه «اول كسی كه این جمله را گفت حاج ملاهادی سبزواری بود» در صورتی كه كتابهای ملاصدرا پر است از این جمله، اصلاً یك باب دارد تحت همین عنوان. چون فقط كتاب حاج ملاهادی سبزواری را احیاناً در دست داشته یا از كسی شنیده، خیال كرده اول كسی كه گفته او بوده است.

بنا بر این نظریه، تا حد زیادی جمع می شود میان نظر عرفا و نظر فلاسفه؛ یعنی صدرالمتألهین برای وجودْ مراتب قائل می شود و در عین حال آن حرف عرفا هم تصحیح می شود كه عالم ظهور است، چون او وجودی است كه در عین حال این وجود ظهور است برای وجود دیگر.

این یك مقدار بیانی بود در زمینه ی وحدت وجود. در این زمینه عرفا خیلی حرفها زده اند، زیاد گفته اند به تعبیرات مختلف. مولوی در اوائل مثنوی می گوید:

ما عدمهاییم هستیها نما
تو وجود مطلق و هستی ما
ما كه باشیم ای تو ما را جان جان
تا كه ما باشیم با تو در میان
صحبت ثانی، تو یكی ما یكی، تو یك شی ء ما شی ء دیگر، ما دومِ تو باشیم، چنین چیزی نیست.

ما همه شیران ولی شیر علم
حمله مان از باد باشد دم به دم
شیر علم یعنی شیر پرده كه به شكل شیر است و باد از پشت سرش حمله می كند آدم خیال می كند از خودش است:

حمله مان پیدا و ناپیداست باد
جان فدای آنكه ناپیداست باد
یاد ما و بود ما از داد توست
هستی ما جمله از ایجاد توست
لذت هستی نمودی نیست را
عاشق خود كرده بودی نیست را
یعنی ما باطل الذات هستیم.

لبید بن ربیعه، شاعر معروف عرب، این شعر را در جاهلیت گفته بود:
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 398
اَلا كُلُّ شَیْ ءٍ ما خَلاَ اللّهِ باطِل
وَ كُلُّ نَعیمٍ لا مُحالَةَ زائِل
بعد مسلمان شد، مسلمان صادق الایمانی. از رسول اكرم نقل كرده اند كه ایشان فرمودند: اَصْدَقُ بَیْتٍ قالَتْهُ الْعَرَبُ راست ترین شعری كه عرب گفته همین بوده. عرفا به همین جمله ی «اَلا كُلُّ شَیْ ءٍ ما خَلاَ اللّهِ باطِلٌ» چسبیده اند كه غیر از حق هرچه هست باطل الذات است و موجود است به وجود او و ظاهر است به ظهور او. این ترجیع بند هاتف را همه ی شما شنیده اید:

ای فدای تو هم دل و هم جان
وی نثار رهت هم این و هم آن
تا می رسد به ترجیع بندش:

كه یكی هست و هیچ نیست جز او
وحده لا اله الاّ هو
دومرتبه با یك قافیه ی دیگری:

یار بی پرده از در و دیوار
در تجلی است یا اولی الابصار
و باز ترجیع بندش:

كه یكی هست و هیچ نیست جز او
وحده لا اله الاّ هو
از بهترین شعرهایی است كه عرفا در باب وحدت وجود گفته اند. حافظ در این زمینه دارد ولی نه مانند مسائلی كه به شكل یك جهان بینی روی آن تكیه كرده باشد، اما به شكل یك سلوك این مطلب را زیاد گفته (كه این را ما در فصلهای بعد خواهیم گفت) ، به شكل جهان بینی كم گفته است. از جمله شعرهایی كه گفته و از غزلهای بسیار خوب حافظ است این شعر معروفی است كه می گوید:

روشن از پرتو رویت نظری نیست كه نیست
منت خاك درت بر بصری نیست كه نیست
مصراع اول یعنی «به هیچ چیزی هیچ كس نگاه نمی كند الاّ اینكه به تو نگاه می كند» . تقریباً از جهتی آن تعبیر كلام حضرت صادق است و به حضرت امیر هم منسوب است: ما رَأَیْتُ شَیْئاً اِلاّ وَ رَأَیْتُ اللّهَ قَبْلَهُ وَ بَعْدَهُ وَ مَعَهُ.

ناظر روی تو صاحبنظران اند آری
سرّ گیسوی تو در هیچ سری نیست كه نیست
اشك غمّاز من ار سرخ برآمد چه عجب
خجل از كرده ی خود پرده دری نیست كه نیست
حاجی سبزواری همین غزل را استقبال كرده و خیلی عالی استقبال كرده. البته
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 399
حاجی سبزواری بعضی اشعارش خیلی خوب و در سطح بسیار عالی است. در مجموع البته به پای حافظ كه نمی رسد ولی چند غزل بسیار عالی دارد در فارسی، یكی همان جاست كه به استقبال این غزل آمده است. مفهوم او هم از این غزل همین معنا بوده و خیلی هم خوب استقبال كرده، و چند تا بیت در آن پیدا می شود كه [بسیار عالی است، از جمله ] یك شعر خیلی معروفی دارد كه می گوید:

موسی ای نیست كه دعویّ اناالحق شنود
ورنه این زمزمه اندر شجری نیست كه نیست [2]
.

حافظ یك غزل دیگر دارد كه به نظر من- این را من به طور جزم نمی گویم ولی به گونه ای كه من معنی می كنم- همین درمی آید [یعنی ناظر به وحدت وجود است. ] غزلی بسیار عالی است و ماده گراها آن را خیلی عجیب معنی كرده اند. می گوید:

حاصل كارگه كون و مكان این همه نیست
باده پیش آر كه اسباب جهان این همه نیست [3]
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 400
از دل و جان، شرف صحبت جانان غرض است
غرض این است وگرنه دل و جان این همه نیست
منت سدره و طوبی ز پی سایه مكش
كه چو خوش بنگری ای سرو روان این همه نیست
دولت آن است كه بی خون دل آید به كنار
ورنه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست
همه چیز در نظر عارف نیست است جز او، «هستِ» مطلق و شایسته ی مطلوبیت و محبوبیت فقط اوست.

در جای دیگر ابتدا می گوید:

در نظربازی ما بی خبران حیرانند
من چنینم كه نمودم، دگر ایشان دانند
تا آنجا كه می گوید:

جلوه گاه رخ او دیده ی من تنها نیست
ماه و خورشید هم این آینه می گردانند
یعنی ماه و خورشید هم آینه هستند كه او را دارند نشان می دهند. آن شعر معروفش:

فاش می گویم و از گفته ی خود دلشادم
بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم
تا می رسد به اینجا:

نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه كنم حرف دگر یاد نداد استادم
معمولاً خیال می كنند مقصودش این است كه محبوبی غیر از او ندارم. این از نظر عارف شرك است. می گوید برای غیر او وجودی قائل نیستم. شبستری در اوایل گلشن راز خیلی عالی این موضوع را بحث كرده. از اشعار حافظ كه از همه صریحتر به این معنا دلالت دارد غزلی است كه با این شعر شروع می شود:

سحرگاهان كه مخمور شبانه
گرفتم باده با چنگ و چغانه
نهادم عقل را ره توشه از می
ز شهر هستی اش كردم روانه
نگار می فروشم عشوه ای داد
كه ایمن گشتم از مكر زمانه
تا آنجا كه می گوید:

كه بندد طرف وصف از حسن شاهی
كه با خود عشق ورزد جاودانه
خودش محب است، خودش هم محبوب است. از نظر عارف غیری در كار نیست.

ندیم و مطرب و ساقی همه اوست
خیال آب و گل در ره بهانه
بده كشتی می تا خوش برانیم
از این دریای ناپیدا كرانه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 401
وجود ما معمایی است حافظ
كه تحقیقش فسون است و فسانه
یعنی وقتی تحقیق بكنی، وجود ما اصلاً خیال محض است، ظهور است، حقیقت نیست، باطل است.
[1] تعبیر دیگری است از آن مطلبی كه در نهج البلاغه زیاد تكرار می شود: لَیْسَ فِی الْاَشْیاءِ بِوالِجٍ وَ لا مِنْها بِخارِجٍ (خطبه ی 184) نه در اشیاء است و نه بیرون از اشیاء، كه در این زمینه مخصوصاً در نهج البلاغه خیلی تعبیرات عجیبی هست.
[2] اشعار حاجی سبزواری چنین است:

شورش عشق تو در هیچ سری نیست كه نیست.

منظر روی تو زیب نظری نیست كه نیست.

نیست یك مرغ دلی كش نفكندی به قفس.

تیر بیداد تو تا پر به پری نیست كه نیست.

ز فغانم ز فراق رخ و زلفت، به فغان.

سگ كویت همه شب تا سحری نیست كه نیست.

نه همین از غم او سینه ی ما صد چاك است.

داغ او لاله صفت، بر جگری نیست كه نیست.

موسی ای نیست كه دعوی اناالحق شنود.

ورنه این زمزمه اندر شجری نیست كه نیست.

چشم ما دیده ی خفّاش بود ورنه تو را.

پرتو حسن به دیوار و دری نیست كه نیست.

گوش اسرار شنو نیست وگرنه «اسرار» .

برش از عالم معنی خبری نیست كه نیست.

تخلص حاج ملاهادی سبزواری.
[3] تركیب «این همه نیست» را دو جور می شود معنی كرد، یكی اینكه بگوییم: «این همه» نیست (یعنی «نیست» را به اصطلاح طلبه ها «لیسه ی تامّه» بگیریم) ، همه شان «نیست» اند، باطلند، كه می شود همان:

«اَلا كُلُّ شَیْ ءٍ ما خَلاَ اللّهِ باطِلٌ» . و ممكن است بگوییم «این همه نیست» یعنی این همه زیاد نیست، ولی این با «این همه نیست» مخصوصاً در همه ی قافیه ها درست نمی خواند.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است