توجیه چهارم توجیهی است كه بسیاری از نویسندگان زمان ما در واقع برای اینكه
توجیهی از حافظ برای خودشان پیدا كرده باشند ذكر می كنند كه اصلاً توجیه و
تأویل نمی خواهد، ظاهر اشعار حافظ كه این همه می ستایی و می پرستی كرده و از
شاهد و شاهدبازی و از عیش و از دم غنیمت شمردن سخن گفته است، همه حقیقت
است و هرچه در این زمینه ها گفته اصلاً فكر حافظ همین بوده و آن حرفهای
عارفانه كه حافظ در فلان شعر فلان نظر عرفانی را گفته یا در فلان شعر دیگر فلان
مقام عرفانی را گفته، اینها توجیه و تأویل است، كسانی كه به شعر حافظ علاقه
می ورزیده اند و حافظ و شعر حافظ را دوست داشته اند و نمی خواستند حافظ را به
صورت یك فاسق و فاجر و مرد رند لاابالی معرفی كنند، ناچار آمده اند به توجیه و
تأویل شعرهایش پرداخته اند؛ نه، شعر حافظ همین است، باطن و ظاهرش همین
است. اولاً شعر او جدی است نه تخیل و شعر به معنای منطقی (برخلاف نظر اول) و
ثانیاً یك گونه و یكدست است از اول تا آخر (برخلاف نظر امثال براون كه می گویند
در حالات مختلفِ خودش گفته و برخلاف نظر كسی كه گفته است در دو دوره از
عمرش این شعرها را گفته) ؛ همه یكدست است و مقصود هم همین است.
یك وقت مقاله ای- گویا در اطلاعات- خواندم. آقای محیط طباطبایی مقاله ای
نوشته بودند تحت عنوان اینكه: چه اصراری هست بر اینكه ما حافظ را بی دین
بدانیم؟ بعد شواهد و ادلّه ای تاریخی ذكر كرده بودند كه این جور نبوده و اصلاً تاریخ
زمان حافظ او را یك مرد متدین می شناسد، و ایشان معتقد است كه حافظ را در
عصر خودش و عصرهای بعد شیعه هم می دانستند. یكی دو روز بعد دیدیم كه یك
نفر از همین نویسندگان مجلات، مقاله ای نوشته و عكس خودش را هم چاپ كرده
- كه حافظ اگر آن عكس را می دید وحشت می كرد! - كه ارزش حافظ در همین
عصیان حافظ است، در همین است كه اصلاً پایبند اصول و مقررات زمان خودش-
و به قول او عادات زمان- نبوده؛ تمام ارزش حافظ در همین پشت پا زدن به اینها
بوده است.
در این زمینه هم كتاب خیلی نوشته اند (فعلاً نمی خواهم اسمی ببرم، لزومی هم
ندارد) ، مقاله خیلی نوشته اند، در مجلاتْ زیاد راجع به حافظ بحث كرده اند و همه ی
قضاوتها هم در همین زمینه بوده است.