در
کتابخانه
بازدید : 196942تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand راههای شناخت حافظراههای شناخت حافظ
Collapse حافظ، گلی از بوستان معارف اسلامی حافظ، گلی از بوستان معارف اسلامی
Expand جهان بینی و ایدئولوژی حافظ مطابق ظاهر اشعار او جهان بینی و ایدئولوژی حافظ مطابق ظاهر اشعار او
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
برویم سراغ یك مطلب دیگر، و آن این است كه حالا این چه داعی ای بوده است كه این آقایان عرفا بیایند حرفهای خودشان را این جور در پرده بگویند آنهم با یك پرده دریِ این گونه، پرده ای كه پرده دری هم در آن هست، چرا با رمز حرف می زنند، چرا سمبلیك حرف می زنند؟ چرا حرف خودشان را صریح نمی گویند؟ «چون صفیری بشنوی از مرغ حق» یعنی چه؟ ! «اصطلاحاتی است مر ابدال را» یعنی چه؟ ! چه بیماری ای دارند كه حرف خودشان را واضح و صریح نمی گویند؟ ! .

اینجا هم باز تفسیرهایی شده. بعضی این جور تفسیر كرده اند كه علت قضیه این بوده كه در ابتدا عرفا حرفهای خودشان را صریح می گفتند، بعدها چون دیدند این حرفهای صریح و بی پرده و رُك برای اینها دردسر درست می كند، مجبور شدند كه حرفهایشان را در پرده بگویند برای اینكه اهل ظاهر، فقها و پیروان فقها
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 363
مزاحمشان نشوند؛ این بود كه حرفشان را در پرده گفتند. مرحوم دكتر قاسم غنی دو كتاب دارد، یكی به نام تاریخ تصوف در اسلام ، و دیگری- كه می گویند چكیده ی افكار اوست- به نام بحثی در تصوف كه وقتی انسان از اول تا آخرش را مطالعه می كند می بیند این مرد چیزی از عرفان و تصوف درك نمی كرده، مطالعه زیاد كرده ولی چیزی نمی دانسته. ایشان اصرار دارد كه مطلب را همین طور توجیه كند. اولاً ایشان مدعی است و خیال كرده [1]كه اصلاً این عرفان اسلامی همه اش حرفهای نوافلاطونیان است (یك حرفی از فرنگیها شنیده بوده، دنبال همان را گرفته) . بعد می گوید بعد از اینكه این فلسفه ی نوافلاطونیان به شكل عرفان در میان مسلمین آمد:

تصوف به شكلی درآمد كه مورد تكفیر واقع شد و جماعتی از بزرگان صوفیه به زحمت افتادند و بعضی به قتل رسیدند و این پیشامدها سبب شد كه صوفیان اسرار خود را از نامحرمان مكتوم بدارند و كلمات خود را مرموز و ذو وجوه ادا كنند، ظواهر شرع را رعایت نمایند و مخصوصاً درصدد برآمدند كه عرفان و تصوف را به وسیله ی تفسیر و تأویل با قرآن و حدیث تطبیق كنند و انصاف این است كه از عهده ی این مهم به خوبی برآمدند و پایه ی تأویل را به جایی گذاشتند كه دست فیلسوفان تأویل كننده ی تورات هم به آن نخواهد رسید [2] در جای دیگر هم باز همین حرف را به گونه ی دیگری می گوید.

این حرف یك حرف نامربوطی است. اتفاقاً اینها در عین اینكه مدعای خودشان را در پرده گفته اند، از نظر ظواهر از قدمای صوفیه (یعنی صوفیه ی قرن دوم، سوم، چهارم) بیشتر پرده دری كرده اند. اگر مسئله ی اینها مسئله ی تقیه می بود، اینها نباید حرف خودشان را در زیر پرده ی همان چیزهایی بگویند كه به حسب ظواهر شرع مكروه و مذموم است. خیلی حرف عجیبی است! عذر بدتر از گناه كه می گویند همین است. اینها در پرده حرف زدند، چگونه در پرده حرف زدند؟ همه ی مدعای
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 364
خودشان را به صورت چیزهایی گفتند كه یا كفر است یا فسق! این چه جور در پرده گفتنِ به آن منظور است [كه اهل ظاهر آنها را متهم به بی دینی نكنند؟ ] اگر به یك زبان دیگری می گفتند كه مردم اشتباه می كردند، مثلاً بجای این حرفها كلماتی مانند وضو، غسل، تیمم، ركوع و سجود می آوردند و بعد می گفتند مقصود ما از سجود فلان معناست، از ركوع فلان معنا، از وضو و از تیمم فلان معنا، این نظریه قابل توجیه بود. اینها كه از این الفاظ شرعی یا از الفاظ مقدس عرفی استفاده نكرده اند، از الفاظی استفاده كرده اند كه مفهوم ظاهری اش یا فسق بوده یا كفر: «دین و دل به یك دیدن باختیم و خرسندیم» . می گوید دینم را باختم و خرسندم. آیا این خواسته در پرده حرف بزند كه مردم عوام نفهمند؟ خیلی حرف عجیبی است! تعجب می كنم از این آدم كه چطور چنین حرفی زده! .

بعضی دیگر از این ناسیونالیستها چشمهایشان را باز كرده اند، خیال كرده اند كه این حرفها اختصاص دارد به شعرای ایرانی و فارسی زبان و این اصطلاحات هم فقط اصطلاح می و مغ و مغبچه است و یكدفعه افتاده اند به اینكه بله، یك چیز دیگر است و آن این است كه این شعرای ما در زیر سلطه ی عرب و اسلام بودند، می خواستند به ایران قدیم و ایران قبل از اسلام اظهار علاقه كنند، راهی نداشتند، چاره ای نداشتند، آمدند این تعبیرات را آوردند برای اینكه اهل دل بفهمند كه اینها دارند به ایران قدیم و ایران زمان ساسانی علاقه نشان می دهند! .

یادم است یك وقتی این كتاب عرفان و اصول مادی دكتر ارانی را می خواندم، در آنجا كسانی را كه این حرفها را می زنند مسخره كرده بود، و نقل كرده بود كه یك آقایی گفته كه این شعر حافظ كه می گوید:

بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی
می خواند دوش درس مقامات معنوی
چون كلمه ی «پهلوی» اشاره به زبان پهلوی در ایران قبل از اسلام است، دارد علاقه اش را به زردشتی گری نشان می دهد و این نشانه ی احساسات ملی شاعر است.

دكتر ارانی نوشته بود اگر این طور است پس شعر بعدش هم كه می گوید:

یعنی بیا كه آتش موسی نمود گل
تا از درخت نكته ی توحید بشنوی
این هم تمایل یهودی گری شاعر است! و شعر بعدش كه می گوید:

این قصه ی عجب شنو از بخت واژگون
ما را بكشت یار به انفاس عیسوی
این هم علامت مسیحی گری شاعر است! ! این مزخرفات یعنی چه؟ ! یك حرفهایی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 365
كه استعمار قرن نوزدهم در مغز ملتهای اسلامی فرو كرده برای جدا كردن اینها از یكدیگر، اینها حالا می خواهند این حرفها را تا هزارسال پیش هم ببرند. اینها دروغ محض است. هزار دلیل تاریخی بر رد اینهاست و من در كتاب خدمات متقابل اسلام و ایران در این قضیه هم بحث كرده ام.

پس قضیه چیست؟ قضیه را از خود عرفا باید بپرسیم. به عقیده ی من مطلب دو دلیل داشته كه یك دلیلش در كلمات عرفا نیامده است ولی حتماً بی اثر نبوده و آن این است: شعر و ادب و فصاحت و بلاغت و زیبایی بیان، خودش یك وسیله ای است برای بهتر رساندن هر پیام، حالا پیام هرچه می خواهد باشد. یك نفر سیاسی هم اگر بخواهد پیام سیاسی خودش را به مردم برساند، با شعر و ادب و این حرفها، با یك شعر خیلی عالی شما می بینید به اندازه ی صد كتاب در مردم اثر می گذارد، یعنی آن مطلب وقتی لباس زیبای شعر را بپوشد بهتر اثر می گذارد. خود قرآن كریم از همین معنا استفاده كرده. اعجاز قرآن كه در فصاحت و زیبایی اش هست، یعنی قرآن هنر را در خدمت پیام الهی قرار داده و این جهتِ قرآن همیشه عامل فوق العاده مؤثری بوده در پیشرفت و پیشبرد قرآن. عرفا هم برای پیام عرفانی خودشان از زیبایی ادب، از این تشبیه ها، تمثیلها، شعرها، از این رمزی سخن گفتن ها [استفاده كرده اند. ] این امر مسلّم مطالب را زیباتر می كند تا اینكه مطالب را همین طور مكشوف و بی پرده بگویند، لطف ندارد؛ یعنی برای تبلیغ حرف خودشان این وسیله را انتخاب كرده اند.

و دیگر اینكه (حرف اساسی این است، كه در شعرهای شبستری هم بود) این معانی اساساً لفظ ندارد، الفاظ بشر كوتاه است از افاده ی این معانی، و تنها افرادی می توانند این معانی را درك كنند كه خودشان وارد این دنیا باشند. این است كه اینها تصریح می كنند كه- به تعبیر خودشان- عشق قابل بیان نیست، زبان عشق زبان بیانی نیست. خود حافظ هم در خیلی جاها به این مطلب تصریح می كند، مثلاً در یك جا می گوید:

ای آنكه به تقریر و بیان دم زنی از عشق
ما با تو نداریم سخن، خیر و سلامت [3]
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 366
در جای دیگر صریحتر می گوید:

سخن عشق نه آن است كه آید به زبان
ساقیا می ده و كوتاه كن این گفت و شنفت
این حرفی است كه اینها معتقدند كه این معانی با بیان صریح گفتنی نیست، فقط با رمز باید گفته شود و افرادی هم می توانند درك كنند كه اهل راه و اهل سلوك باشند، غیر از اینها كسی نمی فهمد، به قول مولوی زبان مرغان است، منطق الطیر است، فقط كسی می داند كهعُلِّمْنا مَنْطِقَ اَلطَّیْرِ [4]باشد، دیگران اصلاً نمی توانند در این حریم وارد شوند. بنابراین [این معانی را] با زبان خود گفتن [معنی ندارد، ] زبان ندارد كه گفته شود، زبانش همینهاست، یعنی زبان زبان رمز است كه اگر بخواهند به صورت غیر رمزی بگویند همه به گمراهی و اشتباه می افتند. اینها معتقدند كه این راه را نه با قدم فكر و عقل می شود پیمود، و نه با بیانی كه آن بیان مال فكر و عقل است می توان تقریر كرد.

سالها پیش مطلبی به ذهنم آمد، هنوز هم به عقیده ی خودم باقی هستم: حافظ یك غزل عارفانه ای دارد كه خیلی عالی است. در این غزل، من خیلی شدید معتقدم كه حافظ مخاطبش بوعلی است در آخر اشارات. بوعلی در آخر اشارات نمطی دارد (نمط ماقبل آخر) به نام «مقامات العارفین» و انصاف این است اینكه یك حكیم توانسته مقامات العارفین را این جور بیان كند خیلی عالی است، واقعاً شاهكاری است از این حكیم، ولی البته عارف قبول ندارد كه یك حكیم با قدم حكمت و فلسفه بتواند به معانی و رموز عرفان و سلوك پی ببرد و لذا فلسفه و عقل را از این جهت كه به راز مطلب پی ببرد نفی می كند [5]. می گوید:

صوفی از پرتو می راز نهانی دانست [6]
گوهر هركس از این لعل توانی دانست
.

بعد می گوید:

قدر مجموعه ی گل [7]مرغ سحر داند و بس
كه نه هركو ورقی خواند معانی دانست
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 367
مقصود از «مرغ سحر» همان روح عارف است كه سحرخیز است و «سحر مناجات» است، كه در موضوع سحرخیزی و مناجات سحر و گریه ی سحر، هیچ كس از حافظ بهتر سخن نگفته، به قدری سوزناك، به قدری مؤثر! و خودش مرد شب زنده دار و سحرخیزی بوده و مكرر تصریح می كند كه من هرچه دارم از سحرخیزی دارم.

قدر مجموعه ی گل مرغ سحر داند و بس
كه نه هركو ورقی خواند معانی دانست
اینها از كتاب خواندن به دست نمی آید، از كار مرغ سحر به دست می آید؛ از سلوك، از تهذیب نفس، از تضرع، از زاری، از مناجات كردن، از رفتن به درگاه الهی فقط، پیدا می شود.

عرضه كردم دو جهان بر دل كار افتاده
به جز از عشق تو باقی همه فانی دانست
آن شد اكنون كه ز ابنای عوام اندیشم
محتسب نیز در این عیش نهانی دانست
سنگ و گِل را كند از یمن نظر لعل و عقیق
هركه قدر نفس باد یمانی دانست
آنگاه می گوید:

ای كه از دفتر عقل آیت عشق آموزی
ترسم این نكته به تحقیق ندانی دانست
ای بوعلی كه از دفتر عقل «مقامات العارفین» می نویسی، ترسم این نكته به تحقیق ندانی دانست.
[1] حرفی كه آقای دكتر بدوی هم طرح و رد كرد.
[2] بحثی در تصوف ، ص 10
[3] اینها به لفظ نمی آید.
[4] نمل/16
[5] اگر فرصتی شد، این موارد را در شعرهای حافظ نشان می دهیم.
[6] عارف آن راز نهان را فقط از پرتو می (معلوم است كه مقصود از می عارفانه چیست) می داند.
[7] در بعضی نسخ دارد: «وصف مجموعه ی گل» و این بهتر است.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است