فرضیه ی دوم- كه این هم فرضیه ی عجیبی است- این است كه حافظ این حرفهای ضد
و نقیض را- كه خیلی هم ضد و نقیض است و ما بعد درباره ی تناقضهای ظاهری
حافظ بحث خواهیم كرد- تحت تأثیر حالات مختلف گفته؛ آنجایی كه در حد
اعلای اپیكوری گفته، در آن وقت حالتش هم حالت اپیكوری بوده و خلاصه از
هیچ چیز نمی گذشت اگر گیرش می آمد، و آنجایی هم كه در اوج عرفان گفته، در آن
وقت حالت عرفانی داشته؛ یعنی این نوسانی كه شما در دیوان حافظ می بینید،
منعكس كننده ی نوسان روحی خود حافظ است، در این حد كه بین المشرق و المغرب
است؛ تا این حد روح حافظ در نوسان بوده. می گوییم چطور چنین چیزی می شود؟ .
ادوارد براون نظرش این است. او كتابش
تاریخ ادبیات ایران را به انگلیسی
نوشته؛ در جلد سومش- كه از سعدی تا جامی است و علی اصغر حكمت ترجمه
كرده- می گوید حافظ آنجایی كه راجع به میخوارگی گفته مقصودش همین
میخوارگی بوده، آنجایی هم كه راجع به مخّ عرفان گفته واقعاً در آن وقت عارف
بوده. بعد به انگلیسیها می گوید شما ممكن است تعجب كنید: مگر می شود یك نفر
این طور باشد؟ می گوید ایرانیها را نشناخته اید، ایرانی یك چنین جنس آدمی
است. . .
[1]
[1] [ظاهراً اندكی از پایان این جلسه روی نوار ضبط نشده است. ]