در
کتابخانه
بازدید : 617571تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Collapse بخش اول: بحثهای مسجد ارك تهران بخش اول: بحثهای مسجد ارك تهران
Expand 1اخلاق چیست؟ 1اخلاق چیست؟
Expand 2فعل طبیعی و فعل اخلاقی 2فعل طبیعی و فعل اخلاقی
Expand 3نظریه عاطفی و نظریه فلاسفه اسلامی 3نظریه عاطفی و نظریه فلاسفه اسلامی
Expand 4نظریه وجدانی 4نظریه وجدانی
Collapse 5نظریه زیبایی 5نظریه زیبایی
Expand 6نظریه پرستش 6نظریه پرستش
Expand 7اخلاق اسلامی 7اخلاق اسلامی
Expand 8خود و ناخود8خود و ناخود
Expand 9خودشناسی 9خودشناسی
Expand 10بحرانهای معنوی و اخلاقی در عصر حاضر10بحرانهای معنوی و اخلاقی در عصر حاضر
Expand بخش دوم: تك سخنرانیهابخش دوم: تك سخنرانیها
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
یك سخن دیگر هم هست و آن این است كه اساسا اخلاق مربوط به روح زیباست، نه اینكه كار فی حد ذاته زیباست. اخلاق یعنی آنجا كه روح انسان حالتی پیدا می كند كه خود روح زیبا می شود. اگر كار، زیباست به تبع روح زیباست. در آن نظر اول، كار فی حد ذاته زیباست و روح زیبایی خود را از كارش كسب می كند ولی طبق این نظر روح، زیباست و كار زیبایی خودش را از روح كسب می كند. این نظر مربوط به افلاطون است. افلاطون پایه اخلاق را بر عدالت قرار داده است، یعنی اخلاق را مساوی با عدالت می داند و عدالت را مساوی با زیبایی. می گوید: با اینكه بشر عدالت، زیبایی و حقیقت را می شناسد، هیچ كدام قابل تعریف نیست. ولی باز كوشش كرده یك تعریف ناقصی برای عدالت به دست بدهد؛ گفته: عدالت عبارت است از هماهنگی اجزاء با كل. حتی عدالت اجتماعی را هم كه تعریف می كند می گوید: عدالت اجتماعی یعنی اینكه هر فردی هر مقدار كه استعداد دارد، كار بكند و به اندازه كار خودش پاداش بگیرد. اگر جامعه از چنین افرادی تشكیل شد آنوقت اجزاء این جامعه همه هماهنگ هستند، نه اینكه یكی زیاد كار بكند و دیگری كم كار بكند و محصول كار اولی را به دومی بدهند، یا یكی اساسا كار نكند و بعد محصول كار دیگران را به خودش اختصاص بدهد. در این صورت علاوه بر اینكه افرادْ عادل نیستند، جامعه هم عادل نیست. جامعه كه عادل نبود زیبا نیست، و جامعه ای كه عادل و زیبا نبود قابل بقا نیست.
او در باب عدالت چنین حرفی دارد و می گوید اخلاق یعنی دستگاه روحی انسان كه مجموعه ای است از اندیشه ها، تمایلات و خواسته ها، اراده ها و تصمیمها اجزایش مثل یك اتومبیل با همدیگر تناسب داشته باشد. ولی گفتیم خود تناسب را كسی نمی تواند بیان كند كه فرمولش چیست؛ همین قدر می گوید تناسب و توازن و هماهنگی كامل میان عناصر روحی انسان. در نظر او انسانی كه دیگران او را در حد اعلی ستایش می كنند (انسان كامل) یعنی انسانی كه در ناحیه روح در نهایت درجه زیباست. و همان طور كه گفتیم زیبایی به همراه خودش جاذبه و كشش دارد، عشق
مجموعه آثار شهید مطهری . ج22، ص: 537
و طلب می آفریند، حركت می آفریند، ستایش می آفریند، چنانكه ما می بینیم یكی از خصوصیات علی علیه السلام آن عدل و توازن و هماهنگی كاملی است كه در روح این انسان ملكوتی هست، انسانی است كه از قدیم او را انسان كامل الصفات و جامع الاضداد می شناسند. صفی الدین حلّی می گوید:
جُمِعَتْ فی صِفاتِكَ الاَْضْدادُ
وَ لِهذا عَزَّتْ لَكَ الاَْنْدادُ [1]
در وجود تو اضداد یكجا جمع شده اند و به همین دلیل برای تو مانندها نمی توان پیدا كرد. و سیّد رضی راجع به سخن علی علیه السلام می گوید: سخنی چندجانبه است و در همه جوانب زیباست. در همه جوانب، علی سخن گفته و زیبا گفته، چون روحش یك روح همه جانبه و به اصطلاح امروز یك روح چند بعدی است؛ نه تنها چند بعدی است، بلكه در عین چند بعدی بودن نوعی توازن و تناسب میان ابعاد مختلف آن برقرار است. این است كه در روحها و عقلها جای دارد. این دیگر مربوط به چشم یا گوش یا شامّه و یا ذائقه و به طور كلی مربوط به حس نیست، مربوط به روح انسان است. انسانها بدون اینكه بتوانند زیبایی علی را تعریف كنند آن را درك می كنند، و چون زیبایی كشش دارد مجذوب علی می شوند. چهارده قرن می گذرد، قرنی نگذشته است كه در آن علی هزارها و بلكه میلیونها مجذوب و محب نداشته باشد. حب علی چرا ایمان است؟ زیرا حب علی یعنی عشق به یك روح متعادل متوازن، عشق به انسان كامل، عشق به كمال انسانیت، عشق به آنچه خدا و پیغمبر به آن دعوت می كنند، و این شخص پرستی نیست، حتی شخص دوستی هم نیست، بالاتر از این است. آن كه واقعا علی را دوست دارد، خودش را دارد ستایش می كند كه من درك می كنم آن زیبایی خارق العاده آن روح بزرگ را، من درك می كنم آن تعادل و توازن كامل را، من درك می كنم معنی انسان كامل را. مردی كه تاریخ زمان خودش او را بكلی مطرود و منكوب و مظلوم كرده است، باز می بینیم بانگ ستایش اوست كه از اعماق تاریخ این چهارده قرن برمی خیزد، نه تنها از زبان آنهایی كه نامشان شیعه است بلكه از زبان اهل تسنن، و نه فقط از زبان مسلمین بلكه از زبان كافر، مسیحی و یهودی. هركس كه یك وجدانی دارد ستایشگر علی واقع می شود.
ابن شهر آشوب وقتی كه مناقب را می نویسد، مدعی است الآن كه من مناقب را
مجموعه آثار شهید مطهری . ج22، ص: 538
می نویسم هزار كتاب مناقب (مناقب علی علیه السلام) وجود دارد. حالا من نمی دانم آن كتابها را هم در كتابخانه اش داشته یا لااقل فهرست آنها را داشته است. این ناشی از فطرت بشر است. همین طور كه فطرت بشر در مقابل یك زیبایی نظیر زیبایی یوسف مجذوب می شود- كه قرآن مجید داستان یوسف را در نهایت زیبایی و فصاحت و بلاغت بیان كرده كه واقعا حیرت آور است: فَلَمّا رَأَیْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاّ مَلَكٌ كَرِیمٌ [2]- آری، همین طور كه چهره یوسف فطرت بشر را مجذوب خود می كند، چهره معنوی یك انسان كامل هم بشرها را از عمق فطرتشان مجذوب خویش می نماید.
یا حسین بن علی علیه السلام. پیغمبر فرمود: اِنَّ لِلْحُسَیْنِ مَحَبَّةً مَكْنونَةً فی قُلوبِ الْ- مُؤْمِنینَ [3]یك محبت پنهان و مخفی [نسبت به حسین علیه السلام در دل مؤمنین وجود دارد. ] این كلمه «مكنونه» خیلی معنی دارد؛ یعنی در دلهای مؤمنین وجود دارد و احیانا خودشان توجه ندارند؛ ولو ناآگاهانه، محبت حسین در دل هر مؤمنی وجود دارد. شاید بعضی خیال كنند كه این یعنی خداوند یك محبتی را از بیرون به طور قسری و جبری آورده در دلهای مؤمنین قرار داده است. نه، در عمق فطرت هر مؤمنی تقدیس ِ مانند حسینی هست. اگر حسین علیه السلام هم نبود و حسین دیگری بجای او می بود همانند او كه كار او را كرده بود، مگر دلهای پاك مؤمنین می توانستند ستایشگر او نباشند و او را دوست نداشته باشند؟ ! یك زن كه فقط یك بچه دارد و آن یكدانه بچه اش می میرد، چگونه می گرید؟ برای حسین اینچنین باید گریست.
و لا حول و لا قوة الاّ باللّه العلیّ العظیم و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج22، ص: 539

[1] - . منته الآمال، ج /1ص 113
[2] - . یوسف/31 [ترجمه: چون زنان مصری یوسف را دیدند او را بزرگ یافتند و دستهایشان را بجای ترنج بریدند و گفتند: تبارك اللّه كه این پسر نه آدمی است بلكه فرشته بزرگ حسن و زیبایی است. ]
[3] - . مستدرك، ج /2ص 211؛ لؤلؤ و مرجان، ص 38؛ بحار، ج /43ص 272، با تعابیر مختلف.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است