قضیه این است كه در اوایل كار كه می خواست این نهضت ضد اموی شروع شود،
رؤسای بنی هاشم در «ابواء»
[1]كه منزلی است بین مدینه و مكه، اجتماع محرمانه ای
تشكیل دادند. در آن اجتماع محرمانه، اولاد امام حسن: عبد اللّه محض و پسرانش
مجموعه آثار شهید مطهری . ج18، ص: 62
محمد و ابراهیم، و همچنین بنی العباس یعنی ابراهیم امام و أبو العباس سفّاح و
أبو جعفر منصور و عده ای دیگر از عموهای اینها حضور داشتند. در آنجا عبد اللّه محض
رو كرد به جمعیت و گفت: بنی هاشم! شما مردمی هستید كه همه ی چشمها به شماست و
همه ی گردنها به سوی شما كشیده می شود و اكنون خدا وسیله فراهم كرده كه در اینجا
جمع شوید، بیایید همه ی ما با این جوان (پسر عبد اللّه محض) بیعت كنیم و او را به زعامت
انتخاب كنیم و علیه امویها بجنگیم.
این قضیه خیلی قبل از قضیه ی ابو سلمه است، تقریباً دوازده سال قبل از قضایای قیام
خراسانیهاست، اول باری است كه می خواهد این كار شروع بشود، و به این صورت
شروع شد:
[1] . در تاریخ اسلام نام این محل را زیاد می بینیم. «ابواء» همان جایی است كه آمنه مادر پیغمبر اكرم در
آنجا وفات یافت. در وقتی كه حضرت رسول بچه ی تقریباً پنج ساله ای بودند، ایشان را همراه خودش آورده
بود به مدینه، چون قوم و خویشهای آمنه در مدینه بودند و حضرت رسول از طرف مادر یك انتسابی به
مردم مدینه داشت. در بازگشت، بین راه مریض شد و در همان منزل «ابواء» از دنیا رفت. پیغمبر ماند با كنیز
مادرش «امّ ایمن» (البته همراه قافله ای بودند) و بعد با او به مكه مراجعه كرد. مرگ مادرش را در غربت و
در یكی از منازل بین راه به چشم خود دید. و لهذا نوشته اند بعد كه حضرت آمدند به مدینه (می دانیم حضرت
در پنجاه و سه سالگی آمدند به مدینه، و ده سال آخر عمر ایشان در مدینه گذشت) در یكی از سفرها كه از
همان «ابواء» می گذشتند، به آنجا كه رسیدند، [اصحاب ] دیدند پیغمبر اكرم تنها راه افتاد به یك سو، و به
یك نقطه كه رسید، در همان نقطه ایستاد و سپس نشست و دعایی خواند، و بعد دیدند اشك پیغمبر جاری
شد. همه تعجب كردند كه قضیه چیست؟ از ایشان سؤال كردند، فرمود: «این قبر مادر من است» . در حدود
پنجاه سال قبل از آن كه بچه ای بوده پنج ساله، آمده بود آنجا و دیگر عبور حضرت به آن محل نیفتاده بود،
بعد از پنجاه سال كه به قبر مادرش رسید، رفت و دعا كرد و گریه نمود.