در زمان امام صادق خلافت از دودمان اموی به دودمان عباسی منتقل شد.
عباسیان از بنی هاشم اند و عموزادگان علویین به شمار می روند. در آخر عهد امویین
كه كار مروان بن محمد، آخرین خلیفه ی اموی، به عللی سست شد، گروهی از عباسیین و
علویین دست به كار تبلیغ و دعوت شدند.
علویین دو دسته بودند: بنی الحسن كه اولاد امام مجتبی بودند، و بنی الحسین كه
اولاد سید الشهداء علیهما السلام بودند. غالب بنی الحسین كه در رأسشان حضرت صادق علیه السلام
مجموعه آثار شهید مطهری . ج18، ص: 45
بود از فعالیت ابا كردند. مكرر حضرت صادق دعوت شد و نپذیرفت. ابتدای امر
سخن در اطراف علویین بود. عباسیین به ظاهر به نفع علویین تبلیغ می كردند. سفاح و
منصور و برادر بزرگترشان ابراهیم الامام با محمد بن عبد اللّه بن الحسن بن الحسن،
معروف به «نفس زكیّه» بیعت كردند و حتی منصور- كه بعدها قاتل همین محمد شد-
در آغاز امر ركاب عبد اللّه بن حسن را می گرفت و مانند یك خدمتكار جامه ی او را روی
زین اسب مرتب می كرد، زیرا عباسیان می دانستند كه زمینه و محبوبیت از علویین
است. عباسیین مردمی نبودند كه دلشان به حال دین سوخته باشد. هدفشان دنیا بود و
چیزی جز مقام و ریاست و خلافت نمی خواستند. حضرت صادق علیه السلام از اول از
همكاری با اینها امتناع ورزید.
بنی العباس از همان اول كه دعات و مبلغین را می فرستادند، به نام شخص معین
نمی فرستادند، به عنوان «الرضا من آل محمد» یا «الرضی من آل محمد» یعنی «یكی از
اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و آله كه شایسته باشد» تبلیغ می كردند و در نهان جاده را برای خود
صاف می كردند. دو نفر از دعات آنها از همه معروفترند، یكی عرب به نام «ابو سلمه ی
خلاّل» كه در كوفه مخفی می زیست و سایر دعات و مبلغین را اداره می كرد و به او
«وزیر آل محمد» لقب داده بودند، و اولین بار كلمه ی «وزیر» در اسلام به او گفته شد، و
یكی ایرانی كه همان سردار معروف، أبو مسلم خراسانی است و به او «امیر آل محمد»
لقب داده بودند.
مطابق نقل مسعودی در مروج الذهب، بعد از كشته شدن ابراهیم امام (برادر بزرگتر
سفاح و منصور كه سفاح را وصی و جانشین خود قرار داده بود) نظر ابو سلمه بر این شد
كه دعوت را از عباسیین به علویین متوجه كند. دو نامه به یك مضمون به مدینه نوشت
و به وسیله ی یك نفر فرستاد، یكی برای حضرت صادق علیه السلام كه رأس و رئیس
بنی الحسین بود و یكی برای عبد اللّه بن الحسن بن الحسن كه بزرگ بنی الحسن بود. امام
صادق علیه السلام به آن نامه اعتنایی نكرد و هنگامی كه فرستاده اصرار كرد و جواب
خواست، در حضور خود او نامه را با شعله ی چراغ سوخت و فرمود جواب نامه ات این
است. اما عبد اللّه بن الحسن فریب خورد و خوش حال شد و با اینكه حضرت
صادق علیه السلام به او فرمود كه فایده ندارد و بنی العباس نخواهند گذاشت كار بر تو و
فرزندان تو مستقر گردد عبد اللّه قانع نشد، و قبل از آنكه جواب نامه ی عبد اللّه به ابو سلمه
برسد سفاح كه به ابو سلمه بدگمان شده بود با جلب نظر و موافقت أبو مسلم ابو سلمه را
مجموعه آثار شهید مطهری . ج18، ص: 46
كشت و شهرت دادند كه خوارج او را كشته اند، و بعد هم خود عبد اللّه و فرزندانش
گرفتار و كشته شدند. این بود جریان ابا و امتناع امام صادق علیه السلام از قبول خلافت.