هر یك از این سه نفر یك نقصی در بدن یا در نسب داشتند و روی قاعده ی
روانشناسی هر كسی كه نقصی دارد می خواهد هرطور شده آن نقص را جبران كند و
فعالیت زیادی می كند
[1]و احیاناً جبران نقص خود را در پایین آوردن و
منكوب نمودن دیگران می خواهد بنماید تا تعادل برقرار شود. درباره ی شمر گفته اند:
«كان أبرص كریه المنظر، قبیح الصُّورة و كان یصطنع المذهب الخارجی (چون در سایه ی
این مذهب بهتر می شود از اجتماع انتقام گرفت) یحارب بها علیّاً و أبناءَه، و لكن
لا یتّخذه حجّة لیحارب بها معاویة و أبناءَ ه»
[2]. درباره ی مسلم بن عقبه گفته اند: «كان
أعور أمغر، ثائر الرّأس، كأنّما یقلع رجلیه من وحل إذا مشی»
[3]
درباره ی عبید الله گفته اند: كان متّهم النسب فی قریش (عرب به افتخار نسبی قطع نظر
از حلال زاده بودن اهمیت زیادی می داد) لأنَّ أباه زیاداً كان مجهول النّسب فكانوا
یسمّونه زیاد بن أبیه. ثم ألحقه معاویة بأبی سفیان- القصّة. . . و كانت اُمّ عبید الله جاریة
مجوسیّة تدعی مرجانة (ظاهراً ایرانی بوده و شاید در مدت ولایت فارس او را پیدا
كرد) فكانوا یعیِّرونه بها و ینسبونه إلیها، كان ألكن اللّسان لا یقیم نطق الحروف العربیّة،
فكان إذا عاب الحروری من الخوارج قال «هروری» فیضحك سامعوه، و أراد مرّة أن
یقول: اشهروا سیوفكم، فقال: افتحوا سیوفكم، فهجاه یزید بن مفرّغ
[4]:
و یوم فتحت سیفك من بعید
أضعت و كلّ أمرك للضّیاع
[5]
مجموعه آثار شهید مطهری . ج17، ص: 511
مسلم بن عقیل درباره اش گفت: «و یقتل النفس الّتی حرّم اللّه قتلها علی الغضب
و العداوة و سوء الظّنّ و هو یلهو و یلعب كأنّه لم یَصنع شیئاً (موت وجدان) »
[6]. عبید الله
در وقعه ی كربلا فقط 28 سال داشت.
یزید به واسطه ی امتناعی كه زیاد از بیعت گرفتن اهل بصره برای یزید كرد، از زیاد و
پسرش بدش می آمد
[7]و این هم یك علتی بود برای اینكه عبید الله كوشش بیشتری
در خدمت بكند و بیشتر اظهار اخلاص بكند، اما عمر بن سعد صرفاً كور و كرِ طمع
منصب، پول و لذت بود.
[1] . در روانشناسی جدید «مكانیسم جبران» اصطلاح شده است.
[2] . [او پیس و زشت رو و بدقیافه بود، مذهب خوارج را اختیار كرده بود تا به این بهانه با علی و فرزندانش
بجنگد، ولی آن را حجت و دلیل قرار نمی داد تا با معاویه و اولادش بجنگد. ]
[3] . [یك چشم و گلگون و سپیدموی بود، و چون راه می رفت گویی دو پایش را می خواهد از گل بیرون
آورد. ]
[4] . رجوع شود به بیست مقاله قزوینی ص 39، داستان یزید بن مفرّغ و عباد بن زیاد و شعر معروف:
الا لیت اللحی كانت حشیشا
فتعلفها خیول المسلمینا
و او ارجاع به جلد 17 اغانی ص 56 و طبری، سلسله ی 2، ص 192 و 193 و طبقات الشعراء ابن قتیبه ص
120 می دهد، و در بیست مقاله مختصر شده. ایضاً در این قصه رجوع شود به جلد 5 ابن خلّكان ص
384.
[5] . [در نسب خود میان قریش متهم بود زیرا پدرش زیاد نسبش ناشناخته بود لذا او را زیاد بن أبیه
می خواندند. سپس معاویه او را فرزند ابو سفیان قرار داد- داستانش معروف است. . . و مادر عبید الله كنیزی
مجوسی بود كه مرجانه نام داشت، و مردم وی را به خاطر او سرزنش می كردند و وی را به او منتسب
می دانستند. او زبانش لكنت داشت و حروف عربی را به خوبی ادا نمی كرد، و چون می خواست یكی از
حروریان خارجی را عیب گوید می گفت: هروری، و شنوندگان همه به او می خندیدند. یك بار خواست
بگوید: شمشیرهاتان را بركشید، گفت: شمشیرهاتان را باز كنید، و یزید بن مفرّغ او را به این بیت هجو كرد:
و روزی كه شمشیرت را از دور باز كردی خود را ضایع نمودی، و همه ی كارهایت ضایع است. ]
[6] . [و او انسان بی گناه را به محض خشم و دشمنی و بدگمانی می كشت و با این حال به لهو و لعب
می پرداخت كه گویی اصلاً عمل زشتی مرتكب نشده است. ]
[7] . در جلد 1 ضحی الاسلام ص 175: «قال یزید بن معاویة یعدد فضل بیته علی زیاد بن أبیه: لقد نقلناك
من ولاء ثقیف إلی عزّ قریش، و من عبید إلی أبی سفیان، و من القلم الی المنابر» [یزید بن معاویه فضائل
خاندان خودش را بر زیاد بن أبیه برمی شمرد و می گفت: ما تو را از غلامی ثقیف تحت عزت قریش، و از
عبید به ابو سفیان، و از قلم (نویسندگی) به منبرها انتقال دادیم ] .