در
کتابخانه
بازدید : 1188284تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Collapse بخش اول: سخنرانیهابخش اول: سخنرانیها
Expand فصل اول حماسه حسینی فصل اول حماسه حسینی
Expand فصل دوم تحریف در واقعه تاریخی كربلافصل دوم تحریف در واقعه تاریخی كربلا
Expand فصل سوم ماهیت قیام حسینی فصل سوم ماهیت قیام حسینی
Expand فصل چهارم تحلیل واقعه عاشورافصل چهارم تحلیل واقعه عاشورا
Expand فصل پنجم شعارهای عاشورافصل پنجم شعارهای عاشورا
Expand فصل ششم عنصر امر به معروف و نهی از منكردر نهضت حسینی فصل ششم عنصر امر به معروف و نهی از منكردر نهضت حسینی
Collapse فصل هفتم عنصر تبلیغ در نهضت حسینی فصل هفتم عنصر تبلیغ در نهضت حسینی
Expand 1 معنی تبلیغ 1 معنی تبلیغ
Expand 2 وسائل و ابزار پیام رسانی 2 وسائل و ابزار پیام رسانی
Expand 3 روش تبلیغ 3 روش تبلیغ
Expand 4 روشهای تبلیغی نهضت حسینی 4 روشهای تبلیغی نهضت حسینی
Collapse 5 حادثه ی كربلا، تجسم عملی اسلام 5 حادثه ی كربلا، تجسم عملی اسلام
Expand 6 نقش اهل بیت سید الشهداء درتبلیغ نهضت حسینی 6 نقش اهل بیت سید الشهداء درتبلیغ نهضت حسینی
Expand 7 شرایط مبلّغ، و تأثیر تبلیغی اهل بیت امام در مدت اسارتشان 7 شرایط مبلّغ، و تأثیر تبلیغی اهل بیت امام در مدت اسارتشان
Expand بخش دوم: یادداشتها بخش دوم: یادداشتها
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
در كربلا ده یا نه طفل غیر بالغ شهید شدند. در مورد یكی از آنها تاریخ می نویسد:

«وَ خَرَجَ شابٌّ قُتِلَ اَبوهُ فِی الْمَعْرِكَة» [1]جوانی كه پدرش در معركه شهید شده بود (ولی نگفته اند كه پدرش چه كسی بود، یعنی برای ما مشخص نیست) آمد خدمت أبا عبد اللّه و گفت: اجازه بدهید من به میدان بروم. فرمود: نه. همچنین فرمود: به این جوان اجازه ندهید به میدان برود كه پدرش كشته شده است. همین بس است و مادرش هم در اینجا حاضر است، شاید او راضی نباشد. عرض كرد: یا أبا عبد اللّه! اصلاً این شمشیر را مادرم به كمر من بسته است و او مرا فرستاده و به من گفته تو هم برو به راه پدر و جان خودت را به قربان جان أبا عبد اللّه كن. شروع كرد به خواهش و التماس كردن تا أبا عبد اللّه به او اجازه داد. و سرّ اینكه معلوم نشد كه او پسر مسلم بن عوسجه بوده یا پسر حرث بن
مجموعه آثار شهید مطهری . ج17، ص: 393
جناده این است كه این هر دو با خاندانشان در كربلا بوده اند. البته عبد الله بن عمیر هم با خاندانش در كربلا بوده، ولی این قدر معلوم است كه او فرزند عبد الله بن عمیر نبوده است. وقتی این بچه به میدان آمد، بر خلاف اغلب افراد كه خودشان را به پدر و جدّشان معرفی می كردند كه من فلانی هستم پسر فلانی، این كار را نكرد بلكه طور دیگری حرف زد كه در منطق، گوی سبقت را از همه ربود. وسط میدان كه رسید، فریاد زد:

اَمیری حُسَیْنٌ وَ نِعْمَ الْاَمیرُ
سُرورُ فُؤادِ الْبَشیرِ النَّذیرِ [2]
ای مردم! اگر می خواهید مرا بشناسید، من آن كسی هستم كه آقای او حسین است، او كه مایه ی خوش حالی قلب پیغمبر است. می بینید بچه، بزرگ، شیرخوار، هر كدام در این حادثه مقامی دارند (مقام عجیبی) ؛ حال مقام اهل بیت پیغمبر، وظیفه و رسالتی كه زنها از نظر تبلیغ داشتند به جای خود؛ و در همه ی اینها خاندان أبا عبد اللّه، خودشان از همه پیش هستند.

اینجا مرثیه ای از یكی از فرزندان امام حسن علیه السلام می گویم. جناب قاسم برادری دارد به نام عبد الله. امام حسن ده سال قبل از امام حسین شهید شد، مسموم شد و از دنیا رفت. سن این طفل را هم ده سال نوشته اند؛ یعنی وقتی كه پدر بزرگوارش از دنیا رفته، او تازه به دنیا آمده و شاید بعد از آن بوده است. به هر حال از پدر چیزی یادش نبود. و در خانه ی أبا عبد اللّه بزرگ شده بود و أبا عبد اللّه برای او، هم عمو بود و هم به منزله ی پدر.

أبا عبد اللّه به عمه ی این طفل، به خواهر بزرگوارش زینب سپرده بود كه مراقب این بچه ها بالخصوص باشند. این پسر بچه ها مرتب تلاش می كردند كه خودشان را به وسط معركه برسانند ولی مانع می شدند. نمی دانم در آن لحظات آخر كه أبا عبد اللّه در گودال قتلگاه افتاده بودند، چطور شد كه یك مرتبه این طفل ده ساله از خیمه بیرون زد و تا زینب (سلام اللّه علیها) دوید كه او را بگیرد، خودش را از دست زینب رها كرد و گفت:

«وَ اللّهِ لا اُفارِقُ عَمّی» [3]به خدا قسم من از عمویم جدا نمی شوم. به سرعت خودش را به أبا عبد اللّه رساند در حالی كه ایشان در همان قتلگاه بودند و قدرت حركت برایشان خیلی كم بود. این طفل آمد و آمد تا خودش را به دامن عموی بزرگوار انداخت.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج17، ص: 394
أبا عبد اللّه او را در دامن گرفت. او شروع كرد به صحبت كردن با عمو. در همان حال یكی از دشمنان آمد برای اینكه ضربتی به أبا عبد اللّه بزند. این بچه دید كه كسی آمده به قصد كشتن أبا عبد اللّه؛ شروع كرد به بدگویی كردن: ای پسر زناكار! تو آمده ای عموی مرا بكشی؟ به خدا قسم من نمی گذارم. او كه شمشیرش را بلند كرد، این طفل دست خودش را سپر قرار داد. در نتیجه بعد از فرود آمدن شمشیر، دستش به پوست آویخته شد. در این موقع فریاد زد: یا عمّاه! عمو جان! دیدی با من چه كردند؟ ! .

و لا حول و لا قوّة الاّ باللّه العلیّ العظیم
[1] . بحار الأنوار، ج /45ص 27.
[2] . بحار الأنوار ج /45ص 27.
[3] . بحار الأنوار، ج /45ص 53.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است