در
کتابخانه
بازدید : 1188516تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Collapse بخش اول: سخنرانیهابخش اول: سخنرانیها
Expand فصل اول حماسه حسینی فصل اول حماسه حسینی
Expand فصل دوم تحریف در واقعه تاریخی كربلافصل دوم تحریف در واقعه تاریخی كربلا
Expand فصل سوم ماهیت قیام حسینی فصل سوم ماهیت قیام حسینی
Expand فصل چهارم تحلیل واقعه عاشورافصل چهارم تحلیل واقعه عاشورا
Expand فصل پنجم شعارهای عاشورافصل پنجم شعارهای عاشورا
Expand فصل ششم عنصر امر به معروف و نهی از منكردر نهضت حسینی فصل ششم عنصر امر به معروف و نهی از منكردر نهضت حسینی
Collapse فصل هفتم عنصر تبلیغ در نهضت حسینی فصل هفتم عنصر تبلیغ در نهضت حسینی
Collapse 1 معنی تبلیغ 1 معنی تبلیغ
Expand 2 وسائل و ابزار پیام رسانی 2 وسائل و ابزار پیام رسانی
Expand 3 روش تبلیغ 3 روش تبلیغ
Expand 4 روشهای تبلیغی نهضت حسینی 4 روشهای تبلیغی نهضت حسینی
Expand 5 حادثه ی كربلا، تجسم عملی اسلام 5 حادثه ی كربلا، تجسم عملی اسلام
Expand 6 نقش اهل بیت سید الشهداء درتبلیغ نهضت حسینی 6 نقش اهل بیت سید الشهداء درتبلیغ نهضت حسینی
Expand 7 شرایط مبلّغ، و تأثیر تبلیغی اهل بیت امام در مدت اسارتشان 7 شرایط مبلّغ، و تأثیر تبلیغی اهل بیت امام در مدت اسارتشان
Expand بخش دوم: یادداشتها بخش دوم: یادداشتها
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
امام حسین علیه السلام در هشتم ذی الحجّه، در همان جوش و خروشی كه حجّاج وارد مكه می شدند و در همان روزی كه باید به جانب منی و عرفات حركت كنند، پشت به مكه كرد و حركت نمود و آن سخنان غرّای معروف را- كه نقل از سیّد بن طاووس است - انشاء كرد. منزل به منزل آمد تا به نزدیك سرحد عراق رسید. حال در كوفه چه خبر است و چه می گذرد، خدا عالم است. داستان عجیب و اسف انگیز جناب مسلم در آنجا رخ داده است. امام حسین علیه السلام در بین راه شخصی را دیدند كه از طرف كوفه به این طرف می آمد. (در سرزمین عربستان جاده و راه شوسه نبوده كه از كنار یكدیگر رد بشوند. بیابان بوده است، و افرادی كه در جهت خلاف هم حركت می كردند، با فواصلی از یكدیگر رد می شدند. ) لحظه ای توقف كردند به علامت اینكه من با تو كار دارم، و می گویند این شخص امام حسین علیه السلام را می شناخت و از طرف دیگر حامل خبر اسف آوری بود. فهمید كه اگر نزد امام حسین برود، از او خواهد پرسید كه از كوفه چه خبر، و باید خبر بدی را به ایشان بدهد. نخواست آن خبر را بدهد و لذا راهش را كج كرد و رفت طرف دیگر. دو نفر دیگر از قبیله ی بنی اسد كه در مكه بودند و در اعمال حج شركت كرده بودند، بعد از آنكه كار حجشان به پایان رسید، چون قصد نصرت امام حسین را داشتند، به سرعت از پشت سر ایشان حركت كردند تا خودشان را به قافله ی أبا عبد اللّه برسانند.

اینها تقریباً یك منزل عقب بودند. برخورد كردند با همان شخصی كه از كوفه می آمد. به یكدیگر كه رسیدند به رسم عرب انتساب كردند؛ یعنی بعد از سلام و علیك، این دو نفر از او پرسیدند: نسَبَت را بگو، از كدام قبیله هستی؟ گفت: من از قبیله ی بنی اسد هستم. اینها گفتند: عجب! «نحن اسدیان» ما هم كه از بنی اسد هستیم. پس بگو پدرت كیست، پدربزرگت كیست؟ او پاسخ گفت، اینها هم گفتند تا همدیگر را شناختند. بعد، این دو نفر كه از مدینه می آمدند گفتند: از كوفه چه خبر؟ گفت: حقیقت این است كه از كوفه خبر بسیار ناگواری است و أبا عبد اللّه كه از مكه به كوفه می رفتند وقتی مرا دیدند توقفی كردند و من چون فهمیدم برای استخبار از كوفه است نخواستم خبر شوم را به حضرت بدهم. تمام قضایای كوفه را برای اینها تعریف كرد.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج17، ص: 329
این دو نفر آمدند تا به حضرت رسیدند. به منزل اولی كه رسیدند حرفی نزدند. صبر كردند تا آنگاه كه أبا عبد اللّه در منزلی فرود آمدند كه تقریباً یك شبانه روز از آن وقت كه با آن شخص ملاقات كرده بودند فاصله ی زمانی داشت. حضرت در خیمه نشسته و عده ای از اصحاب همراه ایشان بودند كه آن دو نفر آمدند و عرض كردند: یا أبا عبد اللّه! ما خبری داریم، اجازه می دهید آن را در همین مجلس به عرض شما برسانیم یا می خواهید در خلوت به شما عرض كنیم؟ فرمود: من از اصحاب خودم چیزی را مخفی نمی كنم، هرچه هست در حضور اصحاب من بگویید. یكی از آن دو نفر عرض كرد: یا ابن رسول اللّه! ما با آن مردی كه دیروز با شما برخورد كرد ولی توقف نكرد، ملاقات كردیم؛ او مرد قابل اعتمادی بود، ما او را می شناسیم، هم قبیله ی ماست، از بنی اسد است. ما از او پرسیدیم در كوفه چه خبر است؟ خبر بدی داشت، گفت من از كوفه خارج نشدم مگر اینكه به چشم خود دیدم كه مسلم و هانی را شهید كرده بودند و بدن مقدس آنها را در حالی كه ریسمان به پاهایشان بسته بودند در میان كوچه ها و بازارهای كوفه می كشیدند. أبا عبد اللّه خبر مرگ مسلم را كه شنید، چشمهایش پر از اشك شد ولی فوراً این آیه را تلاوت كرد: «مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اَللّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلاً» [1].

در چنین موقعیتی أبا عبد اللّه نمی گوید كوفه را كه گرفتند، مسلم كه كشته شد، هانی كه كشته شد، پس ما كارمان تمام شد، ما شكست خوردیم، از همین جا برگردیم؛ جمله ای گفت كه رساند مطلب چیز دیگری است. این آیه ی قرآن كه الآن خواندم، ظاهراً درباره ی جنگ احزاب است؛ یعنی بعضی مؤمنین به پیمان خودشان با خدا وفا كردند و در راه حق شهید شدند، و بعضی دیگر انتظار می كشند كه كی نوبت جانبازی آنها برسد.

فرمود: مسلم وظیفه ی خودش را انجام داد، نوبت ماست.

كاروان شهید رفت از پیش
و إن ما رفته گیر و می اندیش
او به وظیفه ی خودش عمل كرد، دیگر نوبت ماست. البته در اینجا هر یك سخنانی گفتند.

عده ای هم بودند كه در بین راه به أبا عبد اللّه ملحق شده بودند، افراد غیر اصیل كه أبا عبد اللّه آنها را غیظ و در فواصل مختلف از خودش دور كرد. اینها همین كه فهمیدند در كوفه خبری نیست یعنی آش و پلویی نیست، بلند شدند و رفتند (مثل همه ی نهضتها) .

مجموعه آثار شهید مطهری . ج17، ص: 330
«لَمْ یَبْقِ مَعَهُ اِلاّ اَهْلَ بَیْتِهِ وَ صَفْوَتَهُ» فقط خاندان و نیكان اصحابش با او باقی ماندند كه البته عده ی آنها در آن وقت خیلی كم بود (در خود كربلا عده ای از كسانی كه قبلاً اغفال شده و رفته بودند در لشكر عمر سعد، یك یك بیدار شدند و به أبا عبد اللّه ملحق گردیدند) ، شاید بیست نفر بیشتر همراه أبا عبد اللّه نبودند. در چنین وضعی خبر تكان دهنده ی شهادت مسلم و هانی به أبا عبد اللّه و یاران او رسید. صاحب لسان الغیب می گوید: بعضی از مورّخین نقل كرده اند امام حسین علیه السلام كه چیزی را از اصحاب خودش پنهان نمی كرد، بعد از شنیدن این خبر می بایست به خیمه ی زنها و بچه ها برود و خبر شهادت مسلم را به آنها بدهد، درحالی كه در میان آنها خانواده ی مسلم هست، بچه های كوچك مسلم هستند، برادران كوچك مسلم هستند، خواهر و بعضی از دخترعموها و كسان مسلم هستند.

حالا أبا عبد اللّه به چه شكل به آنها اطلاع بدهد؟ مسلم دختر كوچكی داشت. امام حسین وقتی كه نشست او را صدا كرد، فرمود: بگویید بیاید. دختر مسلم را آوردند. او را روی زانوی خودش نشاند و شروع كرد به نوازش كردن. دخترك زیرك و باهوش بود؛ دید كه این نوازش یك نوازش فوق العاده است، پدرانه است، لذا عرض كرد: یا أبا عبد اللّه! یَا بنَ رسول اللّه! اگر پدرم بمیرد چقدر. . . [2]؟ أبا عبد اللّه متأثر شد، فرمود:

دختركم! من به جای پدرت هستم. بعد از او من جای پدرت را می گیرم. صدای گریه از خاندان أبا عبد اللّه بلند شد. أبا عبد اللّه رو كرد به فرزندان عقیل و فرمود: اولاد عقیل! شما یك مسلم دادید كافی است، از بنی عقیل یك مسلم كافی است؛ شما اگر می خواهید برگردید، برگردید. عرض كردند: یا أبا عبد اللّه! یَا بنَ رسول اللّه! ما تا حالا كه مسلمی را شهید نداده بودیم در ركاب تو بودیم، حالا كه طلبكار خون مسلم هستیم رها كنیم؟ ابداً، ما هم در خدمت شما خواهیم بود تا همان سرنوشتی كه نصیب مسلم شد نصیب ما هم بشود.

و لا حول و لا قوّة الاّ باللّه العلیّ العظیم و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطّاهرین.


[1] . احزاب/23.
[2] . [افتادگی از متن پیاده شده از نوار است. ]
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است