در
کتابخانه
بازدید : 1188364تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Collapse بخش اول: سخنرانیهابخش اول: سخنرانیها
Expand فصل اول حماسه حسینی فصل اول حماسه حسینی
Expand فصل دوم تحریف در واقعه تاریخی كربلافصل دوم تحریف در واقعه تاریخی كربلا
Expand فصل سوم ماهیت قیام حسینی فصل سوم ماهیت قیام حسینی
Collapse فصل چهارم تحلیل واقعه عاشورافصل چهارم تحلیل واقعه عاشورا
Expand فصل پنجم شعارهای عاشورافصل پنجم شعارهای عاشورا
Expand فصل ششم عنصر امر به معروف و نهی از منكردر نهضت حسینی فصل ششم عنصر امر به معروف و نهی از منكردر نهضت حسینی
Expand فصل هفتم عنصر تبلیغ در نهضت حسینی فصل هفتم عنصر تبلیغ در نهضت حسینی
Expand بخش دوم: یادداشتها بخش دوم: یادداشتها
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
می دانیم عمر وقتی كه ضربت خورد و خودش احساس كرد كه رفتنی است، برای بعد از خودش در واقع بدعتی به وجود آورد، یعنی كاری كرد كه نه پیغمبر كرده بود و نه حتی أبو بكر. نه مطابق عقیده ی ما شیعیان كه مدارك اهل تسنن نیز بر آن دلالت دارد (حالا در عمل قبول نداشته باشند، مطلب دیگری است) خلافت را به شخص معینی كه پیغمبر در زمان خودش معرفی و تعیین كرده بود یعنی علی علیه السلام واگذار كرد، نه مطابق آنچه كه امروز اهل تسنن می گویند- كه پیغمبر كسی را تعیین نكرد بلكه امت باید خودشان كسی را انتخاب كنند، و پیغمبر این كار را به انتخاب امت و شورای امت واگذار كردند- عمل كرد و نه كاری را كه أبو بكر كرد، انجام داد چون أبو بكر وقتی می خواست بمیرد، برای بعد از خود شخص معینی را تعیین كرد كه خود عمر بود. كار أبو بكر نه با عقیده ی شیعه جور درمی آید، نه با عقیده ی اهل تسنن. كار عمر نه با عقیده ی شیعه جور درمی آید، نه با عقیده ی اهل تسنن و نه با كار أبو بكر. یك كار جدید كرد و آن این بود كه شش نفر از چهره های درجه ی اول صحابه را به عنوان شورا انتخاب كرد، ولی شورایی نه به صورت به اصطلاح دموكراسی بلكه به صورت آریستوكراسی، یعنی یك شورای نخبگان كه نخبه ها را هم خودش انتخاب كرد: علی علیه السلام (چون علی را كه نمی شد كنار زد) ، عثمان، طلحه، زبیر، سعد وقّاص و عبد الرّحمن بن عوف. در آن وقت در میان صحابه ی پیغمبر، از اینها مشخص تر نبود. بعد خودش گفت: تعداد افراد این شورا جفت است. (معمولاً می بینید كه تعداد افراد شوراها را طاق قرار می دهند كه وقتی رأی گرفتند، تعداد هر طرف كه حد اقل نصف به علاوه ی یك باشد، آن طرف برنده است. ) اگر سه نفر یك رأی را انتخاب كردند و سه نفر دیگر رأی دیگر را، هر طرف كه عثمان بود آن طرف برنده است. خوب، اگر شوراست تو چرا برای مردم تكلیف معین می كنی؟ ! .

شورا طوری تركیب شده بود كه عمر خودش هم می دانست كه بالأخره خلافت به عثمان می رسد، چون علی علیه السلام قطعاً رأی سه به علاوه ی یك نداشت؛ حد اكثر این بود كه علی سه نفر داشته باشد كه مسلّماً عثمان در میان آنها نبود، زیرا عثمان رقیبش بود.

پس عثمان قطعاً برنده است. از نظر عمر، علی علیه السلام یا دو نفر داشت: خودش بود و زبیر (چون زبیر آن وقت با علی بود) و یا اگر احتمالاً عبد الرّحمن بن عوف طرف علی را می گرفت، حد اكثر سه نفر داشت. این است كه علی علیه السلام در نهج البلاغه می فرماید:
مجموعه آثار شهید مطهری . ج17، ص: 169
«فَصَغی رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ وَ مالَ الْآخَرُ لِصِهْرِه» [1]فلان شخص به دلیل كینه ای كه با من داشت، از حق منحرف شد و فلان شخص دیگر به خاطر رعایت رابطه ی قوم و خویشی و وصلت كاری خودش، رأیش را به آن طرف داد. خود عمر هم اینها را پیش بینی می كرد. به هر حال نتیجه این شد كه زبیر گفت: من رأیم را دادم به علی، طلحه گفت: من رأیم را دادم به عثمان، سعد هم كنار رفت. كار دست عبد الرّحمن بن عوف باقی ماند؛ به هر طرف كه رأی می داد او انتخاب می شد. عبد الرّحمن می خواست خودش را بیطرف نگه دارد. عمر گفت: اینها باید سه روز در اتاقی محبوس باشند و بنشینند و نظرشان را یكی كنند، جز برای نماز و حوایج ضروری حق ندارند بیرون بیایند (این هم یك زوری بود كه عمر اعمال كرد) . بعد یك عده مسلّح فرستاد كه اگر اینها تصمیم نگرفتند، شما حق كشتنشان را دارید. خیلی عجیب است! بعد از سه روز اینها آمدند بیرون. تمام چشمها در انتظارند كه ببینند نتیجه چه شد. بنی امیّه از تیپ عثمان بودند و بنی هاشم و نیكان صحابه ی پیامبر همچون ابو ذر و عمّار- كه زیاد هم بودند- طرفدار علی علیه السلام.

اینان شور و هیجان داشتند كه بلكه قضیه به نفع علی علیه السلام تمام شود. ولی حضرت قبل از این، خودش به طور خصوصی به افراد می گفت كه من می دانم پایان كار چیست ولی نمی توانم و نباید خودم را كنار بكشم كه بگویند او خودش نمی خواست و اگر می آمد مسلّماً همه اتفاق آراء پیدا می كردند.

عبد الرّحمن، اول آمد سراغ علی علیه السلام گفت: علی! آیا حاضری با من بیعت كنی به این شرط كه خلافت را به عهده بگیری و بر طبق كتاب اللّه (قرآن) و سنّت پیغمبر و سیره ی شیخین عمل كنی؟ (یعنی علاوه بر كتاب اللّه و سنّت، یك امر دیگر هم اضافه شد: سیره یعنی روش. ) روش زمامداری و رهبری تو، همان روش شیخین (أبو بكر و عمر) باشد.

ببینید علی چگونه در اینجا بر سر دوراهی تاریخ قرار می گیرد! در چنین موقعیتی هر كس پیش خود به علی می گوید: اكنون وقت تصاحب خلافت است، دوراهی تاریخ است، خلافت را یا باید بنی امیّه ببرند یا تو، یك دروغ مصلحتی بگو. ولی علی گفت:

حاضرم قبول كنم كه به كتاب اللّه و سنّت رسول اللّه و روشی كه خودم انتخاب می كنم عمل كنم.

عبد الرّحمن بن عوف رفت سراغ عثمان و همان سؤال را تكرار كرد. عثمان گفت:

مجموعه آثار شهید مطهری . ج17، ص: 170
حاضرم (در صورتی كه نه به كتاب اللّه عمل كرد، نه به سنّت رسول اللّه و نه حتی به روش شیخین) . این قضیه سه بار تكرار شد. عبد الرّحمن می دانست كه علی از حرف خودش برنمی گردد و نمی آید در اینجا روش رهبری شیخین را امضا كند و بعد گفته ی خود را پس بگیرد. در این صورت، علی خودش را قربانی خلافت كرده بود. در هر سه نوبت، علی علیه السلام پاسخ داد: بر طبق كتاب اللّه، سنّت رسول اللّه و روشی كه خودم انتخاب می كنم و اجتهاد رأی آن طور كه خودم اجتهاد می كنم، عمل می كنم. عبد الرّحمن گفت:

پس قضیه ثابت است، تو نمی خواهی به روش آن دو نفر باشی، تو مردود هستی. با عثمان بیعت كرد.

عثمان به این شكل خلیفه شد. ولی همین عثمان، نه تنها امثال عمّار و ابو ذر را به زندان انداخت، تبعید كرد، شلاّق زد و عمّار را آن قدر كتك زد كه این مرد شریف فتق پیدا كرد، بلكه وقتی كه سوارِ كار شد، كم كم به همین عبد الرّحمن بن عوف هم اعتنایی نمی كرد، به طوری كه عبد الرّحمن در پنج شش سال آخر عمرش با عثمان قهر بود و گفت: وقتی من مردم، راضی نیستم عثمان بر جنازه ی من نماز بخواند.

ممكن است شما بگویید: چرا علی علیه السلام آن گونه پاسخ داد؟ او باید می گفت من بیعت می كنم بر كتاب اللّه و سنّت رسول اللّه، و بعد دیگر نمی گفت روشی كه خودم انتخاب می كنم؛ فقط روش دو خلیفه را رد می كرد، می گفت ما غیر از كتاب خدا و سنّت رسول اللّه، شی ء سومی نداریم. ولی شی ء سوم را علی علیه السلام قبول داشت اما نه به آن شكلی كه آنها می خواستند. این امر سوم، در شكلی كه أبو بكر و عمر عمل كردند غلط بود؛ شكل دیگری دارد كه پیغمبر به آن شكل عمل كرد و علی هم می خواست به آن شكل عمل كند. این امر، مسأله ی رهبری است.
[1] . نهج البلاغه، خطبه ی سوم معروف به «شقشقیه» .
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است