در
کتابخانه
بازدید : 1188134تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Collapse بخش اول: سخنرانیهابخش اول: سخنرانیها
Expand فصل اول حماسه حسینی فصل اول حماسه حسینی
Collapse فصل دوم تحریف در واقعه تاریخی كربلافصل دوم تحریف در واقعه تاریخی كربلا
Expand فصل سوم ماهیت قیام حسینی فصل سوم ماهیت قیام حسینی
Expand فصل چهارم تحلیل واقعه عاشورافصل چهارم تحلیل واقعه عاشورا
Expand فصل پنجم شعارهای عاشورافصل پنجم شعارهای عاشورا
Expand فصل ششم عنصر امر به معروف و نهی از منكردر نهضت حسینی فصل ششم عنصر امر به معروف و نهی از منكردر نهضت حسینی
Expand فصل هفتم عنصر تبلیغ در نهضت حسینی فصل هفتم عنصر تبلیغ در نهضت حسینی
Expand بخش دوم: یادداشتها بخش دوم: یادداشتها
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
عامل دوم، تمایل بشر است به اسطوره سازی و افسانه سازی. این هم باز در تمام تواریخ دنیا وجود دارد. در بشر یك حس قهرمان پرستی هست، یك حسی هست كه درباره ی قهرمانهای ملی و قهرمانهای دینی افسانه می سازد. (در شبهای عید غدیر كه آقای دكتر شریعتی صحبت می كردند، یك بحث بسیار عالی راجع به این حسی كه در همه ی افراد بشر برای اسطوره سازی و افسانه سازی و قهرمان سازی و قهرمان پرستی - آن هم به یك شكل خارق العاده و فوق العاده ای- هست، ایراد كردند. ) بهترین دلیلش این است كه مردم برای نوابغی مثل بوعلی سینا و شیخ بهائی چقدر افسانه جعل كردند! بوعلی سینا بدون شك نابغه بوده است، قوای جسمی و قوای روحی اش، یك جنبه ی فوق العادگی داشته است. ولی همینها سبب شده است كه مردم برای بوعلی سینا افسانه هایی بسازند، مثلاً بگویند بوعلی سینا درباره ی مردی كه از فاصله ی یك فرسخی می آمد گفت این مردی كه می آید دارد نان چرب می خورد. گفتند تو از كجا فهمیدی كه او نان می خورد، و از كجا فهمیدی كه نانش هم چرب است؟ در سر یك فرسخی چگونه دیدی؟ می گویند بله، نور چشمش آن قدر كارگر بود كه گفت من پشه هایی را دیدم كه دور این نان می گردند، فهمیدم كه نانش چرب است كه پشه دور آن پرواز می كند. معلوم است كه این داستان افسانه است. آدمی كه پشه را از فاصله ی یك فرسخی ببیند، چربی نان را زودتر از خود آن پشه ها می بیند. یا مثلاً [گفته اند بوعلی سینا] در مدتی كه در اصفهان تحصیل می كرد، گفت من نیمه های شب كه برای مطالعه حركت می كنم، صدای چكش مسگرهای كاشان نمی گذارد كه من مطالعه كنم. رفتند تجربه كردند، یك شب دستور دادند كه مسگرهای كاشان چكش نزنند، آن شب را گفت من آرام مطالعه كردم. معلوم است كه اینها افسانه است.

برای شیخ بهائی مردم چقدر افسانه ها ساخته اند! اختصاص به حادثه ی عاشورا ندارد. ولی همان طور كه جلسه ی پیش عرض كردم، فرق است میان افسانه ای، داستانی، جعلی، تحریفی كه در یك حادثه ی عادی باشد [و تحریفی كه در یك حادثه ی مهم تاریخی باشد. ] حالا مردم درباره ی بوعلی سینا هرچه می خواهند بگویند، بگویند، به كجا ضرر می زند؟ به هیچ جا. درباره ی شیخ بهائی هرچه می خواهند بگویند، بگویند، به كجا ضرر می زند؟ به هیچ جا. اما افرادی كه شخصیت آنها شخصیت پیشوایی است و قول آنها، فعل و عمل آنها، قیام و نهضت آنها سند و حجت است، در اینها نباید تحریفی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج17، ص: 87
واقع بشود، در سخنشان، در شخصیتشان، در تاریخچه شان. درباره ی امیر المؤمنین علی علیه السلام چقدر افسانه خود ما شیعیان بافته ایم! در اینكه علی مرد خارق العاده ای است، بحثی نیست. مثلاً شجاعت علی. دوست و دشمن اعتراف كرده اند كه شجاعت علی یك شجاعت فوق افراد عادی بوده است. علی با هیچ پهلوانی نبرد نكرد مگر آنكه آن پهلوان را كوبید و به زمین زد. این چیزی نیست كه در آن، جای انكار باشد.

فوق العادگی داشته، ولی در حد یك بشر فوق العاده، یك بشری كه در میدان جنگ هیچ كس حریفش نبود. اما مگر افسانه سازها و اسطوره سازها به همین مقدار قناعت كردند؟ شما ببینید چه حرفها در همین زمینه ها گفتند! مثلاً علی علیه السلام در جنگ خیبر با مرحب خیبری روبرو شد. مرحب چقدر فوق العادگی داشت! بسیار خوب. مورخین هم نوشته اند كه در آنجا علی علیه السلام ضربتش را كه فرود آورد، این مرد را دونیم كرد.

حالا من نمی دانم این دونیم، دونیم كامل بود یا مثلاً تا سینه اش رسید. ولی در اینجا افسانه هایی است كه دین را خراب می كند. گفته اند به جبرئیل وحی شد: جبرئیل! فوراً به زمین برو، برو كه آن غضبی كه ما در علی می بینیم، اگر شمشیرش فرود بیاید، زمین را دونیم می كند، به گاو و ماهی خواهد رسید؛ برو بال خودت را در زیر شمشیر علی بگیر، رفت و گرفت. علی علیه السلام هم شمشیرش چنان آمد كه مرحب آنچنان دونیم شد كه اگر در ترازوی مثقالی می گذاشتند، این نیمه اش با آن نیمه برابر بود. بال جبرئیل كه زیر زین اسب [قرار] گرفته بود، از شمشیر علی آسیب دید و مجروح شد. تا چهل شبانه روز جبرئیل نتوانست به آسمان برود، كه وقتی به آسمان رفت، خدا از او سؤال كرد: جبرئیل! تو این چهل روز كجا بودی؟ خدایا در زمین بودم، تو به من مأموریت داده بودی. چرا زود برنگشتی؟ شمشیر علی كه فرود آمد بال مرا مجروح كرد، من این چهل روز مشغول پانسمان بال خودم بودم! .

دیگری می گوید: شمشیر علی آنچنان سریع و نرم آمد، از فرق مرحب گذشت، تا به نمد زین اسب رسید و علی شمشیرش را بیرون كشید كه خود مرحب هم نفهمید. خیال كرد ضربت كاری نشد. گفت: علی! همه ی زور تو همین بود؟ همه ی پهلوانی تو همین بود؟ گفت: اگر راست می گویی خودت را تكان بده. تا مرحب خودش را تكان داد، یك قسمت از این طرف افتاد، یك قسمت از آن طرف. این طور افسانه ها! .

حاجی نوری، این مرد بزرگ، در كتاب لؤلؤ و مرجان انتقاد می كند، می گوید: برای شجاعت أبو الفضل در جنگ صفّین- كه اصل شركت حضرت هم معلوم نیست، اگر هم
مجموعه آثار شهید مطهری . ج17، ص: 88
شركت كرده یك بچه ی پانزده ساله بوده است- نوشته اند أبو الفضل العباس مردی را پرتاب كرد به هوا، یكی دیگر را پرتاب كرد، یكی دیگر را، تا هشتاد نفر. هشتادمی را كه پرتاب كرد، هنوز اولی به زمین نیامده بود. اولی كه آمد به زمین دونیمش كرد، دومی را دونیم كرد، سومی را و. . . از این افسانه ها! .

در حادثه ی كربلا، یك قسمت از تحریفاتی كه صورت گرفته است معلول حس اسطوره سازی است. مبالغه ها و اغراقهایی شده است. مخصوصاً اروپاییها می گویند در تاریخ مشرق زمین [مبالغه و اغراق ] زیاد است، و راست هم می گویند.

ملاّ آقای دربندی در اسرار الشهادة نوشته است عدد لشكریان عمر سعد سواره ی آنها ششصد هزار نفر بود، پیاده ی آنها دو كرور و مجموعشان یك میلیون و شش صد هزار نفر بود، همه هم اهل كوفه بودند. آخر كوفه مگر چقدر بزرگ بود؟ كوفه یك شهر تازه سازی بود. هنوز سی و پنج سال بیشتر از عمر كوفه نگذشته بود، چون كوفه را در زمان عمر بن الخطّاب ساختند و كوفه مركز سپاهیان اسلام بود. عمر دستور داد این شهر را در اینجا بسازند برای اینكه لشكریان اسلام در نزدیكی ایران یك مركزی داشته باشند. همه ی جمعیت كوفه معلوم نیست در آن وقت آیا به صد هزار نفر می رسیده یا نمی رسیده است. آن وقت یك میلیون و ششصد هزار نفر سپاهی در آن روز جمع بشود و حسین بن علی علیه السلام هم سیصد هزار نفر آنها را بكشد، این با عقل جور درنمی آید. این [سخن ] این قضیه را به طور كلی از ارزش می اندازد؛ حرف همان آدمی می شود كه می گویند درباره ی هرات اغراق و مبالغه می كرد، می گفت هرات یك وقتی خیلی بزرگ بود. گفتند چقدر بزرگ بود؟ گفت در یك وقت در آنِ واحد در هرات بیست و یك هزار احمدِ یك چشمِ كله پز وجود داشت. چقدر ما باید آدم داشته باشیم و چقدر احمد داشته باشیم و چقدر احمد یك چشم داشته باشیم و چقدر احمد یك چشم كله پز داشته باشیم كه بیست و یك هزار احمد یك چشم كله پز وجود داشته باشد.

این حس اسطوره سازی خیلی كارها كرده است. ما كه نباید یك سند مقدس را در اختیار افسانه سازها قرار بدهیم. «وَ اِنَّ لَنا فی كُلِّ خَلَفٍ عُدولاً یَنْفونَ عَنّا تَحْریفَ الْغالینَ وَ انْتِحالَ الْمُبْطِلینَ» . ما وظیفه داریم اینها را از چنگ این افسانه سازها بیرون بیاوریم.

حالا برای هرات هر كه هرچه می خواهد بگوید. اما برای حادثه ی عاشورا، حادثه ای كه ما دستور داریم هر سال آن را به صورت یك مكتب زنده بداریم، آیا صحیح است كه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج17، ص: 89
در این داستان این همه افسانه وارد بشود؟ !
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است