در
کتابخانه
بازدید : 144406تاریخ درج : 1391/03/21
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
در اینجا غرض از جذب و دفع، جذب و دفع های جنسی نیست (اگرچه آن نیز خود نوع خاصی از جذب و دفع است اما با بحث ما ارتباط ندارد و خود موضوعی مستقل است) بلكه مراد آن جذب و دفع هایی است كه در میان افراد انسان در صحنه ی حیات اجتماعی وجود دارد. در جامعه ی انسانی نیز برخی همكاریهاست كه بر اساس اشتراك منافع است. البته اینها نیز از بحث ما خارج است.

قسمت عمده ای از دوستیها و رفاقتها، و یا دشمنیها و كینه توزی ها، همه مظاهری از جذب و دفع انسانی است. این جذب و دفع ها بر اساس سنخیت و مشابهت و یا ضدیت و منافرت پی ریزی شده است [1]و در حقیقت علت اساسی جذب و دفع را باید در سنخیت و تضاد جستجو كرد، همچنانكه از نظر بحثهای فلسفی مسلّم است كه: «اَلسِّنْخِیَّةُ عِلَّةُ الْاِنْضِمام» .

مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 225
گاهی دو نفر انسان یكدیگر را جذب می كنند و دلشان می خواهد با یكدیگر دوست و رفیق باشند. این رمزی دارد و رمزش جز سنخیت نیست. این دو نفر تا در بینشان مشابهتی نباشد همدیگر را جذب نمی كنند و متمایل به دوستی با یكدیگر نخواهند شد، و به طور كلی نزدیكی هر دو موجود بر یك نحو مشابهت و سنخیتی است در بین آنها.

در مثنوی ، دفتر دوم، داستان شیرینی را آورده است:

حكیمی زاغی را دید كه با لك لكی طرح دوستی ریخته، با هم می نشینند و با هم پرواز می كنند! دو مرغ از دو نوع. زاغ نه قیافه اش و نه رنگش با لك لك شباهتی دارد. تعجب كرد كه زاغ با لك لك چرا؟ ! نزدیك آنها رفت و دقت كرد دید هر دو تا لنگند.

آن حكیمی گفت دیدم هم تكی
در بیابان زاغ را با لك لكی
در عجب ماندم، بجستم حالشان
تا چه قدر مشترك یابم نشان
چون شدم نزدیك و من حیران و دنگ
خود بدیدم هر دوان بودند لنگ
این یك پایی بودن، دو نوع حیوان بیگانه را با هم انس داد. انسانها نیز هیچ گاه بدون جهت با یكدیگر رفیق و دوست نمی شوند، كما اینكه هیچ وقت بدون جهت با یكدیگر دشمن نمی شوند.

به عقیده ی بعضی ریشه ی اصلی این جذب و دفع ها نیاز و رفع نیاز است. انسان موجودی نیازمند است و ذاتاً محتاج آفریده شده؛ با فعالیتهای پیگیر خویش می كوشد تا خلأهای خود را پركند و حوایجش را برآورد، و این نیز امكان پذیر نیست به جز اینكه به دسته ای بپیوندد و از جمعیتی رشته ی پیوند را بگسلد تا بدین وسیله از دسته ای بهره گیرد و از زیان دسته ی دیگر خود را برهاند، و ما هیچ گرایش و یا انزجاری را در وی نمی بینیم مگر اینكه از شعور استخدامی او نضج گرفته است. و روی این حساب، مصالح حیاتی و ساختمان فطری، انسان را جاذب و دافع پرورده است تا با آنچه در آن خیری احساس می كند بجوشد و آنچه را با اهداف خویش منافر می بیند از خود دور كند و در مقابل آنچه غیر از اینهاست كه نه منشأ بهره ای هستند و نه زیانبارند بی احساس باشد؛ و در حقیقت جذب و دفع دو ركن اساسی زندگی بشرند و به همان مقداری كه از آنها كاسته شود در نظام زندگی اش خلل جایگزین می گردد. و بالأخره آن كه قدرت پر كردن خلأها را دارد دیگران را به خود
مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 226
جذب می كند و آن كه نه تنها خلأی را پر نمی كند بلكه بر خلأها می افزاید انسانها را از خود طرد می كند و بی تفاوتها هم همچو سنگی در كناری.
[1] بر خلاف آنچه در جریان الكتریسیته گفته می شود كه دو قطب همنام یكدیگر را دفع می كنند و دو قطب نا همنام یكدیگر را جذب می كنند.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است