در
کتابخانه
بازدید : 327622تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand دیباچه دیباچه
مقدمه
Expand معنی «سیره» و انواع آن معنی «سیره» و انواع آن
Expand منطق عملی ثابت منطق عملی ثابت
Collapse  «سیره» و نسبیّت اخلاق «سیره» و نسبیّت اخلاق
Expand كیفیت استخدام وسیله كیفیت استخدام وسیله
Expand پاسخ به دو پرسش پاسخ به دو پرسش
Expand ارزش مسأله ی تبلیغ و شرایط مُبلّغ ارزش مسأله ی تبلیغ و شرایط مُبلّغ
Expand روش تبلیغ روش تبلیغ
Expand سیره ی نبوی و گسترش سریع اسلام سیره ی نبوی و گسترش سریع اسلام
Expand ضمیمه ضمیمه
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
حكیم معروفی است از حكمای كلبی [1]به نام دیوژن كه مسلمین به او می گفتند دیوجانس، و آن شعر معروف مولوی در دیوان شمس اشاره به اوست:

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
كز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت می نشود گشته ایم ما
گفت آنچه یافت می نشود آنم آرزوست
داستان مربوط به همین دیوژن است كه می گویند در روز چراغ به دست گرفته بود و راه می رفت. گفتند: چرا چراغ به دست گرفته ای؟ گفت: دنبال یك چیزی می گردم. گفتند: دنبال چه می گردی؟ گفت: دنبال آدم.

اسكندر بعد از آنكه ایران را فتح كرد و فتوحات زیادی نصیبش شد، همه آمدند در مقابلش كرنش و تواضع كردند. دیوژن نیامد و به او اعتنا نكرد. آخر دل اسكندر طاقت نیاورد، گفت ما می رویم سراغ دیوژن. رفت در بیابان سراغ دیوژن. او هم به قول امروزیها حمّام آفتاب گرفته بود. اسكندر می آمد. آن نزدیكیها كه سر و صدای اسبها و غیره بلند شد او كمی بلند شد، نگاهی كرد و دیگر اعتنا نكرد، دومرتبه خوابید تا وقتی كه اسكندر با اسبش رسید بالای سرش. همان جا ایستاد. گفت: بلند شو. دو سه كلمه با او حرف زد و او جواب داد. در آخر اسكندر به او گفت: یك چیزی از من بخواه. گفت: فقط یك چیز می خواهم. گفت: چی؟ گفت: سایه ات را از
مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 91
سر من كم كن. من اینجا آفتاب گرفته بودم، آمدی سایه انداختی و جلوی آفتاب را گرفتی. وقتی كه اسكندر با سران سپاه خودش برگشت، سران گفتند: عجب آدم پستی بود، عجب آدم حقیری! آدم یعنی اینقدر پست! دولت عالم به او رو آورده، او می توانست همه چیز بخواهد. ولی اسكندر در مقابل روح دیوژن خرد شده بود.

جمله ای گفته كه در تاریخ مانده است، گفت: «اگر اسكندر نبودم دوست داشتم دیوژن باشم» . ولی در حالی كه اسكندر هم بود باز دوست داشت دیوژن باشد. اینكه گفت: «اگر اسكندر نبودم» برای این بود كه جای به اصطلاح عریضه خالی نباشد.

علی علیه السلام می گوید پیغمبران در زیّ قناعت و سادگی بودند و این سیاستشان بود، سیاست الهی؛ آنها هم دلها را پر می كردند ولی نه با جلال و دبدبه های ظاهری، بلكه با جلال معنوی كه توأم با سادگیها بود. به قدری پیغمبر اكرم از این جلال و حشمتها تنفر داشت كه سراسر زندگی او پر از این قضیه است. اگر یك جا می خواست راه بیفتد، چنانچه عده ای می خواستند پشت سرش حركت كنند اجازه نمی داد. اگر سواره بود و یك پیاده می خواست با او بیاید می گفت برادر! یكی از این كارها را باید انتخاب كنی: یا تو جلو برو من از پشت سرت می آیم، یا من می روم تو بعد بیا. یا احیاناً اگر ممكن بود كه دو نفری سوار بشوند می فرمود: بیا دو نفری با همدیگر سوار می شویم؛ من سواره باشم تو پیاده، این جور در نمی آید. محال بود اجازه بدهد او سواره حركت كند و یك نفر پیاده. در مجلس كه می نشست می گفت [به شكل ] حلقه بنشینیم كه مجلس ما بالا و پایین نداشته باشد؛ اگر من در صدر مجلس بنشینم و شما در اطراف، شما می شوید جزء جلال و دبدبه ی من، و من چنین چیزی را نمی خواهم. پیغمبر تا زنده بود از این اصل تجاوز نكرد، مخصوصاً از یك نظر این را برای یك رهبر ضروری و لازم می دانست. و لهذا ما می بینیم علی علیه السلام هم در زمان خلافت خودش، در نهایت درجه این اصل را رعایت می كند. یك رهبر- مخصوصاً اگر جنبه ی معنوی و روحانی هم داشته باشد- هرگز اسلام به او اجازه نمی دهد كه برای خودش جلال و جبروت قائل بشود؛ اصلاً جلال و جبروتش در همان معنویتش است، در همان قناعتش است، در روحش است نه در جسمش و نه در تشكیلات ظاهری اش. امیرالمؤمنین در زمان خلافت وقتی كه آمدند به مدائن- كه نزدیك بغداد است و قصر قدیم انوشیروان یعنی قصر مدائن در آنجا بود- رفتند داخل این قصر و آن را تماشا می كردند. شخصی شروع كرد به خواندن یك شعر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 92
عربی در بی وفایی دنیا كه رفتند و. . . فرمود اینها چیست؟ ! آیه ی قرآن بخوان:

«كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنّاتٍ وَ عُیُونٍ. `وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ كَرِیمٍ. `وَ نَعْمَةٍ كانُوا فِیها فاكِهِینَ. » [2].

وقتی كه حضرت وارد سرزمین ایران شدند و ایرانیها خبردار شدند كه علی علیه السلام می آید، یك عده از دهاقین [3]، عده ای از سران كشاورزان آمدند به استقبال حضرت و شروع كردند در جلوی ایشان دویدن. حضرت صدایشان كرد و فرمود: چكار می كنید؟ گفتند: این احترامی است كه ما برای بزرگان خود بجا می آوریم كه در ركابش در جلویش می دویم. به احترام شما چنین كاری می كنیم. فرمود: شما با این كارتان خودتان را حقیر و پست می كنید، به آن بزرگ هم یك ذره سود نمی رسد.

این كارها چیست؟ ! من از این تشریفات بری و مبرّا هستم. انسان هستید و آزاد. من بشری هستم، شما هم بشری.

این است كه یكی از اصول زندگی رسول اكرم و از اصول روشهای پیغمبر اكرم اصل سادگی بود كه «كانَ رَسولُ اللّهِ خَفیفَ الْمَؤونَةِ» و تا آخر عمر این اصل را رعایت كرد. در یكی از احادیث نقل كرده اند (اهل تسنن هم نقل كرده اند) كه عمربن الخطّاب به اتاق پیغمبر اكرم وارد می شود، در آن جریانی كه حضرت از زنهایشان اعراض كردند و آنها را میان طلاق و یا صبر كردن به زندگی ساده مخیّر نمودند.

عده ای از زنها گفتند آخر ما وضعمان خیلی ساده است، ما هم زر و زیور می خواهیم، از غنائم به ما هم بدهید. فرمود: زندگی من زندگی ساده است. من حاضرم شما را طلاق بدهم و طبق معمول كه یك زن مطلّقه را- به تعبیر قرآن- باید تسریح كرد (یعنی باید مجهز كرد و یك چیزی هم به او داد) حاضرم چیزی هم به شما بدهم. اگر به زندگی ساده ی من می سازید بسازید، و اگر می خواهید رهایتان كنم رهایتان كنم. البته همه شان گفتند خیر، ما به زندگی ساده می سازیم، كه جریان مفصل است. نوشته اند عمربن الخطّاب وقتی كه اطلاع پیدا كرد حضرت از زنهایشان
مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 93
ناراحت شده اند، رفت كه با حضرت صحبت كند. می گوید آنجا سیاهی بود كه در واقع به منزله ی دربان بود كه حضرت به او سپرده بودند كسی نیاید. تا رفتم آنجا، گفتم به حضرت بگو كه عمر است. رفت و آمد گفت: جوابی ندادند. من رفتم و دومرتبه آمدم. اجازه خواستم، باز هم به من جواب نداد. دفعه ی سوم گفت: بیا. وقتی رفتم، دیدم پیغمبر در یك اتاقی كه فقط فرشی كه گویی از لیف خرماست در آن افتاده استراحت كرده، و وقتی من رفتم مثل اینكه حضرت كمی از جا حركت كردند، دیدم خشونت این فرش روی بدن مباركش اثر گذاشته. خیلی ناراحت شدم. بعد می گوید (و شاید با گریه) : یا رسول اللّه! چرا باید این جور باشد؟ چرا كسری ها و قیصرها غرق در تنعم باشند و تو كه پیغمبر خدا هستی چنین وضعی داشته باشی؟ حضرت مثل اینكه ناراحت می شود، از جا بلند می شود و می فرماید: چه می گویی تو؟ این مهملات چیست كه می بافی؟ تو خیلی به نظرت جلوه كرده، خیال كرده ای من كه اینها را ندارم، این محرومیتی است برای من؟ و خیال كرده ای آن نعمت است برای آنها؟ به خدا قسم كه تمام آنها نصیب مسلمین می شود، ولی اینها برای كسی افتخار نیست.

ببینید زندگی پیغمبر چگونه بود. وقتی كه رحلت كرد از خودش چه باقی گذاشت؟ وقتی كه علی رحلت كرد از خودش چه باقی گذاشت؟ پیغمبر وقتی كه از دنیا می رود یك دختر بیشتر ندارد. طبق معمول، هر انسانی طبق عاطفه ی بشری و اگر از این معیارها پیروی كند، بالأخره دخترش است، دلش می خواهد برایش ذخیره هایی مثلاً خانه و زندگی تهیه كند. ولی بر عكس، یك روز وارد خانه ی فاطمه می شود، می بیند فاطمه دستبندی از نقره به دست دارد و یك پرده ی الوان هم آویخته است. با آن علاقه ی مفرِطی كه به حضرت زهرا دارد، بدون اینكه حرفی بزند برمی گردد. حضرت زهرا احساس می كند كه پدرش این مقدار را هم برای او نمی پسندد، چرا؟ زیرا دوره ی اهل صُفّه است. زهرا كه همیشه اهل ایثار بوده است و آنچه از مال دنیا دارد به دیگران می بخشد، تا پیغمبر بر می گردد فوراً آن دستبند نقره را از دستش بیرون می كند، آن پرده ی الوان را هم می كند و همراه كسی می فرستد خدمت رسول اكرم؛ یا رسول اللّه! دخترتان فرستاده است و عرض می كند این را به هر مصرف خیری كه می دانید برسانید. آن وقت است كه چهره ی پیغمبر می شكفد و جمله ای از این قبیل می فرماید: ای پدرش به قربانش!
مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 94
شب عروسی زهراست. برای زهرا فقط یك پیراهن نو به عنوان پیراهن شب زفاف خریده اند، و یك پیراهن قبلی هم داشته است. سائلی در شب زفاف می آید در خانه ی زهرا صدا می كند: من عریانم، كسی نیست مرا بپوشاند؟ دیگران متوجه این سائل نمی شوند كه چیزی به او بدهند. زهرا كه عروس این خانه است و به اصطلاح معروف عروسی است كه به تخت است، می بیند كسی متوجه نیست، فوراً تنها حركت می كند می رود در خلوت، این لباس نو را از تنش می كند و لباس كهنه ی خودش را می پوشد و لباس نو را تقدیم سائل می كند. وقتی می آید، می پرسند پیراهنت كو؟ [می گوید] در راه خدا دادم. برای زهرا اینها چه عظمتی و چه اهمیتی دارد؟ ! لباس یعنی چه؟ ! تشكیلات و دبدبه یعنی چه؟ ! زهرا اگر دنبال فدك می رود از باب این است كه اسلام احقاق حق را واجب می داند والاّ فدك چه ارزشی دارد؟ ! چون اگر دنبال فدك نمی رفت، تن به ظلم داده بود و انظلام بود، والاّ صد مثل فدك را آنها در راه خدا می دادند. چون انظلام نباید كرد، زهرا حق خودش را مطالبه می كند؛ یعنی ارزش فدك برای حضرت زهرا از جنبه ی حقوقی بود نه از جنبه ی اقتصادی و مادی. از جنبه ی اقتصادی و مادی ارزشش فقط این قدر بود كه اگر فدك داشته باشم، به دیگران بتوانم برسم.

آری، زهرا چنین شب عروسی ای داشت. ولی زهرا قبل از وفات مخصوصاً لباس پاكیزه ای پوشید كه احتضارش در آن حالت باشد. اسماء بنت عمیس می گوید: یك روز (حال یا هفتاد و پنج روز و یا نود و پنج روز بعد از وفات رسول اكرم) دیدم مثل اینكه حال بی بی بهتر است، از جا حركت كرد و نشست، سپس حركت كرد و غسل نمود و بعد فرمود: اسماء! آن لباسهای پاكیزه ی مرا بیاور [4]. من خیلی خوشحال شدم كه الحمد للّه مثل اینكه حال بی بی بهتر است. ولی بی بی جمله ای گفت كه تمام امیدهای اسماء به باد رفت. فرمود: اسماء! من الآن رو به قبله
مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 95
می خوابم، تو هُنَیئه ای، لحظه ای، لحظاتی با من حرف نزن، همینكه مدتی گذشت مرا صدا كن، اگر دیدی جواب ندادم بدان كه لحظه ی مرگ من است. اینجا بود كه تمام امیدهای اسماء به باد رفت. طولی نكشید كه اسماء فریاد كشید و به سراغ علی رفت و علی را از مسجد صدا كرد و حسنین آمدند.

ولا حول و لا قوة الاّ باللّه العلی العظیم و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطّاهرین.

باسمك العظیم الاعظم الاجلّ الاكرم یا اللّه. . . .

خدایا ما را قدردان اسلام و قرآن قرار بده، توفیق عمل و خلوص نیت به همه ی ما كرامت بفرما، انوار محبت و معرفت خودت را در دلهای ما قرار بده، نور محبت و معرفت پیغمبر و آل پیغمبرت را در دلهای ما بتابان، اموات ما مشمول عنایت و رحمت خودت بفرما.

و عجّل فی فرج مولانا صاحب الزمان.
[1] البته اینها در این كارها افراط می كردند، یعنی مردمان به اصطلاح زاهد پیشه به شكل عجیبی بودند و به مال و ابزار دنیا هیچ اعتنا نداشتند. او حتی خانه و زندگی هم نداشت.
[2] دخان/25- 27. [ترجمه: چه باغستانها و چشمه ها و زراعتها و مجالس نیكو و عیش و نوش های فراوانی را كه در آنها دلخوش بودند، رها نمودند. ]
[3] دهاقین جمع دهقان است كه معرّب دهگان است، و اصل معنی دهقان یعنی كدخدا نه كشاورز عادی.
[4] اسماء، كلفت و این حرفها نبوده. او به اصطلاح جاری قبلی حضرت زهرا بوده یعنی قبلاً زن جناب جعفر بود كه آن وقت می شد جاری حضرت زهرا. بعد از جناب جعفر زن ابوبكر شد كه محمدبن ابی بكر كه بسیار مرد شریفی است از همین اسماء به دنیا آمد. بعد از ابوبكر حضرت امیر با اسماء ازدواج كردند كه محمّد بن ابی بكر پسرخوانده ی امیرالمؤمنین شد و تربیت شده ی امیرالمؤمنین است و ولای امیرالمؤمنین را دارد و با پدرش ارتباطی ندارد. غرض این است كه اسماء زن مجلّله ای است. همان وقت هم كه همسر ابوبكراست، ولایش با علی علیه السلام است، دوست علی است و ارادتمند به خاندان علی نه به خاندان شوهرش.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است