جوابی كه الهیون می دهند، نه فقط به عنوان یك جواب برای اینها، بلكه اصلاً حل مسئله فی حد
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 1016
ذاته به این صورت است كه اصالت با خیر و حق و حسن و كمال و زیبایی است؛ نقصها، باطلها،
شرها ضرورتهایی هستند كه لازمه ی هستی آن خیرها و حقها هستند، به صورت یك سلسله لوازم
ذاتی لاینفك، ولی نه لوازمی كه اصالت دارند بلكه لوازمی كه وقتی اینها را با مقایسه ی با حق و خیر
بسنجیم به منزله ی نمودهایی هستند در مقابل بودها، اما این نمودها لازمه ی این بودهاست كه اگر آن
بودها بخواهند باشند این نمودها هم قهراً هستند.
البته این مطلب به نحو عالی در محل خودش بیان شده است. در آن مرحله ی خیلی دقیقش- كه
آن كمتر به ذهن عامه می رسد- نظیر پیدایش ماهیت است به تبع وجود. خیر محض، هستی است
ولی در عین حال در مرتبه ی ذات هستی كه مرتبه ی ذات حق است نه ماهیت است و نه نیستی، اما
لازمه ی فعل بودن یك فعل و اینكه چیزی فعل یك فاعل (ذات باری) باشد تأخّر از فاعل است یعنی
یك نوع ضعف وجود در مقایسه ی با فاعل است و الاّ آن فعل فعل نیست. و از همین جا ماهیت پیدا
می شود كه لازمه ی فعل بودن، ماهیت داشتن است. و همین طور باز فعلِ فعل قهراً یك درجه از آن
نازلتر خواهد بود. و به این ترتیب نیستی در عین اینكه اصالت ندارد، در هستی راه پیدا می كند؛ تا
می رسیم به عالم طبیعت كه از نظر علم الهی و حكمت الهی ضعیفترین عوالم وجود و هستی است.
در اینجا نشانه های ضعف وجود- كه به یك اعتبار نشانه های ضعف وجود است و به یك اعتبار
نشانه های ماهیت و نیستی- بیشتر پدیدار است.
پس شر و نیستی در عین اینكه اصالت ندارند و محال است اصالت داشته باشند و سنخ وجود
باشند در عین حال از لوازم لاینفكّ درجات پایین هستی است. و به این ترتیب اگر ما نظام هستی
را از آن جهت كه هستی است و از بالا ببینیم اصلاً نیستی و حتی ماهیتی نمی توانیم ببینیم، باطل را
نمی توانیم ببینیم چون از آن بالا كه نگاه كنیم اصلاً چیزی نیست. ولی اگر از نظر دیگر ببینیم، آنچه
كه شر یا باطل است و چیزهایی كه از شئون شر و باطل است مثل سایه ای كه از یك شاخص
نمودار می شود برای ذهن ما نمود پیدا می كند. این، طرز تقریر مطلب با زبان حكمت الهی بود.
ما اكنون به كل عالم هستی كار نداریم چون بحث ما بحث تاریخ و بحث جامعه ی انسانی است
كه [مسئله ی شر و باطل ] در انسان و جامعه ی انسانی با مقیاسهای انسانی چگونه است؟
قبلاً عرض كردیم كه بعضی طبیعت انسان و قهراً جامعه ی انسان را شر محض می دانند و هر تز
اصلاحی را محكوم می كنند و بلكه هر تز اصلاحی را نیرنگ دیگر و شر دیگری برای بشر
می شمارند و به هیچ مدینه ی فاضله و طرحی قائل نیستند و می گویند یك شری در عالم پدید آمده و
هست تا وقتی كه خودش خود به خود به دست خودش یا با عامل دیگری از بین برود؛ و گفتیم از
نظر اینها خودكشی یگانه خیر عالم است چون وقتی كه هستی شر بود قهراً نیستی خیر می شود،
وقتی كه حیات بدترین پدیده ها بود قهراً قطع حیات خیر می شود. در عالم اگر یك خیر وجود
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 1017
داشته باشد همان بریدن این شر است كه اسمش حیات است. و گفتیم كه فلسفه ی مادی قهراً
نمی تواند دیدش نسبت به عالم دید خوشبینانه باشد همچنان كه فلسفه ی الهی هم از آن جهت كه
فلسفه ی الهی است نمی تواند دیدش نسبت به جهان دید بدبینانه باشد و چنین چیزی محال است مگر
اینكه كسی اصلاً حكمت الهی را درك نكرده باشد.
حكمت الهی همه چیز عالم را در
بِسْمِ اَللّهِ اَلرَّحْمنِ اَلرَّحِیمِ خلاصه می كند. می گوید ظَهَرَ الْوُجودُ
بِبِسْم اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ. یعنی از یك دید خیلی عالی جز اللّه و رحمانیت اللّه و رحیمیت اللّه چیز
دیگری نیست، كه تصورش خیلی مشكل است ولی اگر انسان به این تصور برسد خیلی عالی و
لطیف است. پس در این دید جز اللّه و رحمانیت اللّه و رحیمیت اللّه چیزی نیست؛ عالم دو وجهه و
دو چهره دارد: چهره ی از اویی و چهره ی به سوی اویی. چهره ی از اویی رحمانیتش است و چهره ی به سوی
اویی رحیمیتش، و سایر اسماء الهی اسمهای درجه ی دوم و سوم و درجات بعد یعنی اسمهای تبعی
هستند. مثلاً خداوند الجبّار یا المنتقم هم هست اما اصالت مال رحمانیت و رحیمیتش است یعنی
الجبّاریّه و المنتقمیّه هم در واقع از همان رحمانیت و رحیمیت ناشی می شود، قهر هم از لطف ناشی
می شود، یعنی آن اصالتی كه لطف دارد قهر ندارد.
اصلاً دید توحیدی نمی تواند غیر از این باشد، و نه تنها دید توحیدی، بلكه دید واقعی فلسفی
نسبت به هستی و اصلاً دید هستی شناسی واقعی نمی تواند غیر از این باشد.