اینهاست كه یك سلسله فیلسوفان بدبین و به اصطلاح «گریان» به وجود آورده. و مسئله ی خودكشی
كه در قدیم مطرح بوده است و امروز هم گاهی مطرح می شود كه اصلاً خودكشی آیا یك كار
منطقی است یا منطقی نیست، از نظر این افراد كار منطقی است، آنهایی كه نمی كنند شهامتش را
ندارند و الاّ اگر كسی شهامت داشته باشد یگانه كار نیكی كه در عالم وجود دارد خودكشی است
برای اینكه خلاص كردن انسان است از این جهان پرشور و شر و از این دنیای شرِ وجود خودش.
اگر جهان و زندگی شر باشد و اگر انسان یك موجود شری باشد، در همه ی عالم فقط یك خیر
می تواند وجود داشته باشد و آن پایان دادن به این شر است. البته ما كه نمی توانیم به این جهان
پایان بدهیم و یكدفعه عالم را نیستِ مطلق كنیم ولی لااقل به یكی از شرور كه وجود خودمان است
كه می توانیم پایان بدهیم. البته قهراً لازمه ی این حرف این است كه همان طوری كه پایان دادن به
حیات خود خیر است چون حیات شر است، قهراً باید پایان دادن به حیاتهای دیگران هم خیر و
خدمت باشد. انسان هرچه كه انسانها را بكشد، صغیر و كبیرش، به آنها خدمت كرده، برای اینكه
اینها را از یك شری كه شر زندگی است راحت كرده. اینكه زندگی شر است نه اینكه به حكم
عوامل بیرونی شر شده، بلكه اصلاً زندگی در ذات خودش شر است.
این فكرها در دنیاهای قدیم هم به شكلهای مختلف بوده است. فلسفه ی مانی بر همین جهت بود
كه زندگی شر است. منتها او در عین حال به یك نوع ثنویت میان روح و بدن قائل بود و می گفت
روح تا در این بدن است بدن شر است، بدن و زندگی مادی شر است و هر كسی كه خودش را از
این زندگی خلاص كند، در واقع مثل این است كه مرغی را از قفس آزاد كرده باشد، و هر كسی كه
بمیرد از شر این زندگی رها شده است. گو اینكه فرض زندگی دیگر می كرد ولی این زندگی را صد
درصد شر می دانسته. می گویند پادشاه معاصرش گفت من می خواهم مطابق فلسفه ی خودت بهترین
خدمتها را به تو بكنم، می خواهم تو را از شر این زندگی راحت كنم و راحتش كرد.